eitaa logo
نشر آثار استاد حسین عشاقی
650 دنبال‌کننده
29 عکس
3 ویدیو
79 فایل
📚 پایگاه اطلاع رسانی آثار استاد حسین عشاقی ✅ ارائه کتاب ها، مقالات، دروس و يادداشت هاي جناب حجت الاسلام والمسلمين استاد حسين عشاقي زيد عزه 🔸 متخصص در فلسفه و عرفان اسلامي 🔸 مدرس اسفار و فصوص الحكم @oshaghierfan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷يادداشت‌هاي قرآني و روايي (21) 🌷موضوع : تفسير « رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ» 🌷«رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ» در مورد تفسير اين جمله از آيه (4 ممتحنه) به نكاتي اشاره مي‌شود. 1-اين جمله از دعاهاي حضرت ابراهيم است كه در مقام مناجات با خدا به پيشگاه خدا بيان مي‌كند. إنابه يعني بازگشت، تعبير «إنابه» و مشتقاتش در قرآن در دو مورد بكار رفته است يكي در فضاي تشريعيات كه در آنجا، انساني از وظائف شرعي‌اش كوتاهي كرده و بدين وسيله از خدا دور افتاده؛ در اينجا انسان بايد با توبه از كار غلط خود دوباره به سوي خدا بازگردد تا انابه انجام شود مثلا در آيه (53 زمر) خداوند به گناهكاران خطاب كرده مي‌گويد «يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِم.. » و بعد دستور بازگشت از گناه و توجه به خدا مي‌دهد « أَنيبُوا إِلى‏ رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُون». و ديگر در فضاي تكوينيات است كه با رجوع تكويني انسانها به خدا، انابه رخ مي‌دهد؛ زيرا همه انسانها با فناي أنانيت‌شان تكوينا به سوي خدا باز مي‌گردند «اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُون» (11 روم)؛ زيرا مالكيت هر چيزي از آن خدا است «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُور» (53 شورى) بنابراين ما انسانها نيز واقعا مالك أنانيتي نيستيم و وجودي كه به خود نسبت مي‌دهيم عاريتي است و مال خودمان نيست؛ و در روز قيامت كه حقائق روشن مي‌شود همه انسانها نيز اين ناچيزي خود را شهود مي‌كنند؛ و مي‌يابند كه به ملاك وجود خود موجود نيستند؛ با شهود ناچيزي خود، أنانيت‌ها فاني مي‌شوند و مالكيت پنداري هر كسي نسبت أنانيت خود، به جاي اصلي خود باز مي‌گردد؛ و إنابه تكويني رخ مي‌دهد و «إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُور» رخ مي‌دهد. در آيه مورد بحث، معناي دوم مراد است‌؛ زيرا اولا ابراهيم اهل گناه نبوده است تا انابه به معناي اول مراد باشد؛ ثانيا تعبير «وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ» (صيرورت اشياء بسوي تو است) در آخر اين آيه، گوياي اين است كه اين انابه، انابه تكويني است؛ زيرا اين تعبير و نظائر آن در بسياري آيات ديگر نيز هست كه در معناي انابه تكويني بكار رفته است مثل «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُور» (53 شورى). 2-گرچه انابه تكويني براي همه انسانها است «اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُون» (11 روم)؛ «يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُون»(21 عنكبوت) ولي اين فناء انانيت و انابه تكويني براي اولياء الهي در همين نشأه دنيائي تحقق مي‌يابد و تعبيري كه ابراهيم (ع) در اين دعا بكار برده دلالت بر اين دارد كه حضرت ابراهيم و هم سلوكي‌هايش (وَ الَّذينَ مَعَهُ) در همين نشأه دنيائي به فناي في الله نائل شده‌ بودند؛ زيرا كلمه «أَنَبْنا» به صيغه ماضي است كه حكايت از آن دارد كه قبل از انجام آن دعا اين انابه براي ابراهيم و همراهانش محقق بوده است. 3-نكته ديگري كه از اين آيه استفاده مي‌شود اين است كه در رسيدن به مقام فناي في الله مسئله توكل به خدا اهميت وافري دارد؛ زيرا ابراهيم در اين دعا چنين مي‌گويد : «رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا»، خدايا بر تو، توكل كرديم و بسوي تو بازگشتيم؛ كه بخوبي گوياي مؤثريت توكل در رسيدن به فناي في الله است. 4- در ابتداي همين آيه سفارش شده است كه ما ابراهيم را سرمشق كارهاي خود قرار دهيم «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في‏ إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ» بنابراين خوب است با توكل بر خدا انابه تكويني به سوي خدا را در همين نشأه دنيائي تحقق بخشيم . (22) http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan
سپس امام مي‌فرمايد : منظور از «الْكِتابُ الْمُبِينُ» همان امير‌المؤمنين (ع) است؛ در توضيح اين فرموده امام مي‌توان گفت كه تعريف «كتاب» عبارت است از لوحي منقوش به حروفي و كلماتي كه بر معاني معيني دلالت مي‌كنند؛ بر اساس اين تعريف مي‌توان گفت هر موجودي در عوالم بالا، به‌خاطر اين كه وجود جامع و محيطش، واجد ساير موجودات نازلتر بعدي است، كه هر يك از آن موجودات مظهر كمالي يا كمالاتي از كمالات حق است و نمايش‌دهنده اسمي يا اسمائي از اسماي حسناي حق است؛ ازين‌رو آن موجود جامع و محيط، خود يك كتاب تكويني است؛ زيرا وجود جمعي او لوحي است منقوش به حروف و كلمات تكويني كه هر يك از آن حروف و كلمات وجودي گوياي كمالي يا كمالاتي از كمالات حق است؛ اين از يك سو، از سوي ديگر اميرالمؤمنين، انسان كامل است، و انسان كامل به‌خاطر احاطه وجودش بر همة موجودات، وجود جمعي‌ و محيطش در عوالم بالا، واجد همة موجودات نازلتر بعدي است؛ بنابراين وجود جمعي اميرالمؤمنين كتابي است تكويني واجد همة كلمات وجودي و همه موجودات بعدي كه هر يك بر اسمي يا بر اسمائي از اسماي حسناي حق مظهريت دارد؛ و كمالي از كمالات حق را در قالب حقيقت خود نشان مي‌دهد؛ ازين‌رو است كه امام كاظم (ع) طبق مفاد اين حديث، عنوان «كتاب» را بر اميرالمؤمنين تطبيق كردند؛ اما وجه اين كه چرا كتاب وجود امير‌المؤمنين داراي وصف «مبين» است، در توجيهش مي‌توان اين گونه گفت كه اين به‌خاطر اين است كه نهان وسرّي را كه وجود جمعي امير‌المؤمنين، آشكار نمود نهان‌ترين نهان‌ها و مخفي‌ترين مخفي‌ها است؛ زيرا وجود او پرده از كمالات جمعي حق بر مي‌دارد كه به‌خاطر غلبه وحدت در آن مقام هيچ كمالي و هيچ اسم و رسمي آشكار نبود؛ و تتق عزت او بروز و ظهور هيچ امري را اجازه نمي‌داد؛ بنابراين چون آشكار‌سازي وجود جمعي آن حضرت از چنين گنج نهاني‌ است، پس كتاب وجود آن حضرت واقعا «مبين» است؛ پس تا اينجا روشن گرديد كه «الْكِتابُ الْمُبِينُ» چگونه بر حقيقت امير‌المؤمنين (ع) منطبق است، و از چه رو اين عنوان براي آن حضرت انتخاب شده است. در ادامة آيه آمده است كه «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ» ما آن كتاب را در شبي مبارك نازل كرديم، ضمير مفعولي «أَنْزَلْناهُ» به كتاب مبين بر مي‌گردد، كه طبق مباحث فوق روشن شد كه اين «الْكِتابُ الْمُبِينُ» همان حقيقت امير‌المؤمنين (ع) است؛ اما از سوي ديگر قرائني هست كه «الْكِتابُ الْمُبِينُ» همان حقيقت قرآن است، از جمله در اوائل سوره زخرف آمده است «حم، وَ الْكِتابِ الْمُبينِ، إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون»؛ پس آيا حقيقت قرآن كه در مرتبه وجود الفاظ به‌شكل قرآن عربي گشته است با حقيقت امير‌المؤمنين كه مبين نهان‌خانه گنج مخفي احدي است، متفاوتند؟ پاسخ منفي است؛ زيرا گرچه در مراتب كثرات عالم مادي وجود عيني مادي اميرالمؤمنين با وجود لفظي قرآن متفاوت و متغايريند، اما اين دو كتاب ناطق و صامت، در عوالم بالا يك حقيقت‌اند و تفرقه‌اي بين آنها وجود ندارد؛ و لذا است كه در حديث ثقلين پيامبر (ص) فرمود «لن يفترقا حتي يردا علي الحوض» يعني با «لن يفترقا» توهم دلالت افتراق ظاهري آنها بر افتراق واقعي آنها را باطل نمود؛ پس تفارق ظاهري بين دو كتاب ناطق و صامت را نبايد به عوالم بالا برد، بلكه اين دو چهره‌ي متفاوت از «الْكِتابُ الْمُبِينُ» در عالم كثرات مادي، در عوالم جمعي بدون هيچ تغايري يك حقيقت واحدند. (22) http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan
🌷يادداشت‌هاي قرآني و روايي (23) 🌷موضوع : «فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى‏» 🌷اخيرا در فضاي مجازي كليپي دست به دست شده كه در آن مرحوم سيد محمد حسين فضل الله در باره ضربت منجر به شكسته شدن پهلوي حضرت زهرا و شهادت آن مظلومه در هجوم دستگاه خلافت، به خانه اهل بيت، تشكيك مي‌كند؛ اين سخنراني كه مربوط به بيش از ده سال قبل است؛ توسط تاريخ شناس لبناني، مرحوم سيد جعفر مرتضی عاملی به تفصيل در دو جلد كتاب «مأساة الزهراء» پاسخ داده شده است و به فارسي نيز با نام (رنج‌هاي حضرت زهراء) ترجمه شده است؛ در مورد بررسي تاريخي اين واقعه منجر به شهادت حضرت فاطمه خوانندگان محترم را به اين كتاب ارجاع مي‌دهم. اما در باره شبهه نامعقول بودن اين رفتار كه چگونه ممكن است امير‌المومنين با آن شجاعتش در مقابل اين اقدام ظالمانه عليه همسرش، عكس العمل خشونت باري عليه دستگاه خلافت نكند؛ جوابش اين است كه عاقل بين اهم و مهم، مهم را فداي اهم مي‌كند؛ و براي فرار از ضرر مثلا 90% ضرر مثلا 60% را مي‌پذيرد و اين كار را عقلاء، عقلاني مي‌دانند؛ حمايت از حضرت زهرا در قبال هجوم به آن مظلومه، گرچه لازم و ضروري بود؛ ولي حمايت خشونت آميز در مقابل دستگاه خلافت عقلاني نبود؛ زيرا خشونت، منجر به اختلاف و كشت‌و كشتار مي‌شد كه در اين صورت دين نوپاي اسلام در هنگامي كه اسلام ركن اصلي خود يعني پيامبر را تازه از دست داده بود با خطر انهدام و زوال روبرو مي‌شد؛ لذاست كه امير‌المؤمنين خود در خطبة شقشقيه كه اين شرايط را تصوير و بيان مي‌كند به عاقلانه‌تر بودن صبر تصريح مي‌كند و مي‌فرمايد من اينجا تفكر كردم كه ببينم حمله به دشمنان در اين شرايط بهتر است يا تحمل صبري ناگوار؟ «طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاء»؛ و در ادامه مي‌گويد : «فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى‏» به اين نتيجه رسيدم كه صبر نسبت به حمله به دشمنان عاقلانه‌تر است؛ «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا» لذا من صبر كردم مثل كسي كه خار در چشمش و استخوان در گلويش بود؛ بنابراين امير‌المؤمين با اين كه حضرت زهرا را از دست داد و اين مصيبت بسيار ناگوار بود اما با اين كار اصل دين اسلام و مسلمانان را از كشمكش خونين و منجر به زوال اسلام نجات داد؛ و با تحمل ضرر كمتر ضرر بيشتر را از اسلام دفع كرد. (23) http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan
🖌 يادداشت‌هاي قرآني و روايي (1) 🔹 موضوع: نسبت حق و خلق 🔵 «قال (الصادق): النَّاسُ فِي التَّوْحِيدِ عَلَى ثَلَاثَةِ أَوْجُهٍ مُثْبِتٍ وَ نَافٍ وَ مُشَبِّهٍ فَالنَّافِي مُبْطِلٌ وَ الْمُثْبِتُ مُؤْمِنٌ وَ الْمُشَبِّهُ مُشْرِك‏»[1]. طبق مفاد اين روايت، امام صادق (ع) فرمودند كه مردم در مسئله توحيد به سه صورت‌اند، گروهي، مثبِت؛ و گروهي، نافي؛ و گروهي مشبّه‌اند. گروه نافي، مبطل و منكر خدا هستند؛ و گروه مثبت، مؤمن‌اند؛ و گروه مشبّه، مشركند. ✴️ توضيح عقلاني اين حديث شريف اين است كه مردم سه دسته‌اند؛ 1️⃣ يك گروه «مبطل»‌اند يعني موجود بودن خدا را باطل دانسته، و منكر هستي خداوندند؛ و اصلا هستي و شيئيتي را براي خدا قائل نيستند؛ اين گروه همان ملحدان منكر خداوندند كه امام آنها را با عنوان «مبطل» نام مي‌برند و مي‌فرمايد «َالنَّافِي مُبْطِلٌ»؛ ولي بقيه افراد، موجود بودن خدا را باطل ندانسته؛ بلكه براي خداوند، هستي و موجوديتي را مي‌پذيرند؛ و اين گروه شامل دو دسته‌اند؛ 2️⃣ يك دسته از اينان هستي و موجوديت را مخصوص به خداوند مي‌دانند؛ و ماسوا را در موجود بودن شبيه خدا نمي‌دانند؛ امام اين دسته را مؤمن معرفي مي‌كند و مي‌فرمايند «الْمُثْبِتُ مُؤْمِنٌ»؛ 3️⃣ يك دسته از اينان، هستي و موجوديت را مخصوص به خداوند نمي‌دانند؛ بلكه ماسوا را در موجود بودن شبيه خدا مي‌دانند؛ امام اين دسته دوم از اين گروه را مشرك، معرفي مي‌كند و مي‌فرمايند «الْمُشَبِّهُ مُشْرِك‏»؛ ✅ علت مشرك بودن دسته سوم: اما اين كه چرا كساني كه هستي را مخصوص به خدا ندانسته؛ بلكه ماسوا را در موجود بودن شبيه خدا مي‌دانند مشركند؛ بيانش اين است كه وقتي ما هستي را براي خداوند پذيرفتيم، بايد بپذيريم كه اين «هستي»، در خداوند، همان چيستي و حقيقت خداوند است؛ يعني نبايد بگوييم هستي و چيستي خداوند متغايرند؛ زيرا اگر خداوند نيز مثل ممكنات هستي و چيستي‌اش متغاير باشند؛ لازمه‌اش تركب خداوند از دو حيثيت هستي و چيستي است؛ روشن است هيچ مركب از أجزائي، امكان ندارد كه همان خداوند بي‌نياز باشد؛ زيرا هر مركبي، وابسته به اجزاء خود است؛ و شيئ وابسته به غير، ممكن نيست همان خداوندي باشد كه بي‌نياز مطلق است؛ بنابراين بناچار وقتي هستي را براي خداوند پذيرفتيم؛ بايد اين را نيز بپذيريم كه اين هستي، عين چيستي و عين حقيقت خداوند است. ⬅️ اينك با فرض مشترك بودن هستي بين حق و خلق؛ لازم مي‌آيد كه همان چيزي كه حقيقت خداوند است را براي ديگران نيز پذيرفته باشيم؛ يعني همه ماسوا را پذيرفته‌ايم كه داراي همان حقيقتي هستند كه حقيقت خدا را تشكيل مي‌دهد؛ روشن است اگر چيزي، واجد حقيقت خداوند باشد؛ و حقيقت خداوند واقعا بر آن چيز حمل شود؛ بايد او نيز خدا و داراي حقيقت خداوندي باشد؛ و اينجا است كه بايد بي‌نهايت موجود واجد حقيقت خداوندي را بپذيريم؛ و اين همان شركي است كه در كلام امام آمده است؛ 🔸پس آنهايي كه هستي را براي خداوند قائل‌اند؛ اما ماسواي ذات حق را هم مثل خدا، موجود مي‌دانند گرفتار شرك ذاتي خواهند بود؛ چنانكه صريحا در اين حديث شريف، وارد شده است. 🔷 از اين روايت شريف روشن مي‌گردد كه نسبت بين حق و خلق، نسبت بين شيء و شي‌‌ء نما است نه نسبت بين دو شيء حقيقي. [1] - ابن شعبه حرانى‏، تحف العقول عن آل الرسول‏ ص 370؛ مجلسي، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 75 ص 253. (1) @oshaghierfan
🖌يادداشتهاي قرآني و روايي (2): 🔵 موضوع : تعريف چيستي خدا به شيء حقيقي و اثبات مجازيت موجوديت ماسوا 🔹 «عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِيقِ حِينَ سَأَلَهُ مَا هُوَ قَالَ هُوَ شَيْ‏ءٌ بِخِلَافِ الْأَشْيَاءِ ارْجِعْ بِقَوْلِي شَيْ‏ءٌ إِلَى إِثْبَاتِ مَعْنًى وَ أَنَّهُ شَيْ‏ءٌ بِحَقِيقَةِ الشَّيْئِيَّةِ غَيْرَ أَنَّهُ لَا جِسْمٌ وَ لَا صُورَة»[1]. 📜بيان اين حديث اين است كه پرسش سائل از امام پرسش از چيستي و ماهيت خداوند است؛ او مي‌پرسد «مَا هُو» خداوند چيست؟ بنابراين پاسخ امام، بيان چيستي خداوند است؛ و حقيقت و ذات خداوند را تعريف مي‌كند؛ و حاصل اين تعريف اين است كه «أَنَّهُ شَيْ‏ءٌ بِحَقِيقَةِ الشَّيْئِيَّةِ» او شيئي است كه به حقيقت شيئيت، شيء است 👈🏼 دو نكته از حديث استفاده مي‌شود ✅ تعريف چيستي خدا به شيء حقيقي ✅ اثبات مجازي بودن موجودات ماسوي الله 🔷 بيان اول: 🔸 روشن است تعريف هر حقيقتي بايد مانع اغيار باشد؛ بنابراين طبق اين تعريف بايد گفت كه هيچ موضوعي جز خدا شيء حقيقي نيست؛ و گرنه لازم مي‌آيد كه اغيار در تعريف خداوند داخل باشند كه چنين چيزي پذيرفته نيست. 🔷 بيان دوم: 🔸 اگر ساير موضوعات نيز مثل خداوند شيء حقيقي باشند در اين صورت شيئيت حقيقي بين ذات حق و ساير حقائق امكاني مشترك مي‌گردد و لازم است خداوند با قيدي اضافه بر اصل شيئيت از ساير اشياء حقيقي ممتاز گردد؛ در اين صورت حقيقت خداوند مركب مي‌گردد از يك مابه‌الاشتراك كه بين خدا و ديگران مشترك است، و يك مابه‌الامتيازي كه خدا را ساير اشياء حقيقي متمايز مي‌سازد؛ و لازمة‌ اين تركب، وابستگي ذات حق به اجزاء است؛ كه لازمه‌ آن ممكن بودن ذات حق است كه آشكارا محال و باطل است؛ بنابراين حقيقت و ماهيت خداوند هيچ قيد اضافه بر «شيء حقيقي» ندارد؛ 🔷 بيان سوم: اگر ما ساير موضوعات را شيء حقيقي بدانيم لازم مي‌آيد كه همه آنها مصداقي از تعريف خداوند باشند؛ كه اين خود به شرك ذاتي و چند خدائي بلكه به بي‌نهايت خدائي منجر مي‌گردد؛ زيرا وقتي تعريف ذات خداوندي بر چيزي صادق بود بايد آن مصداق را كه مطابَق تعريف خداوند قرار گرفته است، مصداق واقعي خدا دانست؛ و روشن است در اين صورت همه آن موضوعاتي كه ما آنها را شيء حقيقي مي‌دانيم بايد خدا باشند؛ و اين همان التزام به چند خدائي است بلكه اين، به ساير شرك‌ها نيز منجر مي‌گردد؛ زيرا خداوند با همين تعريف خدا بودنش، لايق معبوديت است و طبق فرض ما همان تعريف را براي ديگران نيز پذيرفته‌ايم و لازمه‌اش آن است كه همانگونه كه خدا معبود حقيقي است ساير اشيائي كه همين تعريف را براي آنها پذيرفته‌ايم لايق معبوديت باشند؛ و نيز در مورد ساير اختصاصيات حق كه ثبوت آنها براي اغيار به نوعي از شرك منجر مي‌گردد مثل توحيد در ربوبيت، توحيد در خالقيت، توحيد در ملك و فرمانروائي و غير آنها همين اشكال جاري است «سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يَصِفُون». 🔷 بيان چهارم: لازمه شيء واقعي بودن ساير اشياء، انكار موجوديت خداوند است؛ 🔸 زيرا گزاره «خدا، مخلوق نيست» را هر دو طايقه قبول دارند، عارف قبول دارد؛ چون او مي‌گويد مخلوق وجود مجازي دارد و خدا وجود حقيقي؛ پس اين، غير آن است؛ فلاسفه و متكلمان نيز آن را قبول دارند اما آنها تغاير حق و خلق را، تغاير دو موجود حقيقي متغاير مي‌دانند؛ 🔸 لازمه تغاير دو موجود، سلب هر موجودي، از موجوديت ديگري است؛ پس آنها در جمله «خدا، مخلوق نيست»، مخلوق را كه يك موجود حقيقي است (نه يك معدوم حقيقي و موجود مجازي) را از خدا سلب مي‌كنند؛ و مي‌گوييد «خدا، مخلوق نيست»؛ 🔸ولي «مخلوق» و «لامخلوق» نقيضين‌اند؛ و طبق اصل امتناع ارتفاع نقيضين، وقتي يكي از نقيضين از موضوعي سلب شد نقيض ديگر بر همان موضوع حمل مي‌گردد؛ پس آنها بايد بپذيرند كه «خدا، لامخلوق است»؛ زيرا اگر خدا نه «مخلوق» باشد و نه «لامخلوق» ارتفاع نقيضين از موضوع واحد، لازم مي‌آيد؛ پس آنها بايد بپذيرند كه «خدا، لامخلوق است»؛ 🔸از طرفي چون آنها «مخلوق» را موجود حقيقي مي‌دانند، پس نقيضش يعني «لامخلوق» مي‌شود يك معدوم حقيقي؛ 🔸 بنابراين طبق ديدگاه مكاتب كثرت وجودي خدا مصداق يك معدوم حقيقي است؛ چون مصداقِ معدوم حقيقي، معدوم حقيقي است؛ و اين يعني انكار خدا؛ اين يعني خدائي، موجود نيست؛ بلكه چون مخلوقات بي‌شمارند؛ طبق همين استدلال، آنها خدا را بايد بي‌نهايت بار مصداق معدوم حقيقي قرار ‌دهند؛ پس حقيقي بودن شيئيت خلق، منجر به انكار خدا است «سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبيرا». 🔍 بنابراين از اين حديث شريف هم تعريف چيستي خداوند به «شيء حقيقي» فهميده مي‌شود و هم مجازي بودن موجودات امكاني. [1] - صدوق، التوحيد، ص 104؛ كليني، الكافي، ج 1، ص 83. (2) http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan
🖌 يادداشت‌هاي قرآني و روايي (3) 🔵 موضوع : ذاتي بودن علم خداوند در قرآن آمده است كه «وَ فَوْقَ كُلِّ ذي عِلْمٍ عَليم» بالاتر از هر دارنده علم، دانائي هست. 🔷 در اينجا پرسشي به ذهن مي‌رسد و آن اينكه آيا اين قانون در مورد خود خداوند نيز صادق است يا نه؟ اگر صادق است خوب عالم‌تر از خدا چه كسي است؟ و اگر اين قانون در مور خداوند صادق نيست؛ پس اين قانون مورد نقض دارد؛ در اين صورت چگونه به قانوني منقوض و باطل، در قرآن حكم شده است؟ با اين كه طبق آيه (43 فصلت) هيچ گزاره باطلي در قرآن نيست «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميد». 🔸 پاسخ اين است كه اين قانون در مورد خداوند صادق نيست؛ زیرا هیچ کسی عالمتر از خدا نیست، و در عين حال قانون هم نقض نشده و باطل نيست؛ زيرا موضوع اين قانون كلمه «ذي علم» است نه «عالِم». 🔸به عبارت ديگر: در اين آيه گفته نشده كه «هر عالمي بالاتر از او عالمي هست»؛ بلكه گفته شده هر «ذي علمي» يعني «هر دارنده علمي، بالاتر از او عالمي هست»؛ 🔸 بين دو تعبير «دارنده علم» و «عالِم» تفاوت وجود دارد. در تعبير «دارنده علم»، دارنده و علم دو چيز متغايرند، دارنده نفس يك شخص است مثلا و علم وصف مغايري است كه به عنوان يك دارائي براي آن نفس تحقق مي‌يابد؛ اما در تعبير عالم يا عليم لزوما بين شخص آگاه و آگاهي دوگانگي نيست؛ مثلا گفته مي‌شود كه نفس به خودش به علم حضوري عالم است؛ در اينجا عالم و علم دو واقعيت متغاير نيستند بلكه علم نفس به خودش، عين ذات نفس است، نه علمي زائد بر خودش؛ در مورد خداوند هم مسئله به همين صورت است او عالم است به علمي كه عين ذات او است، و هيچ تفاوتي بين عالم و علم نيست؛ 🔸به بيان اصطلاحات : علم خداوند ذاتي ذات حق است و يك وصف عرضي و بيروني براي او نيست؛ بنابراين هر ذي علمي بالاتر از او عالمي است حد اقل بالاتر از هر ذي علمي خداوند عالم و دانا قرار دارد كه علمش از هر دارنده علمي بيشتر است؛ ولي اين چنين نيست كه «هر عالمي بالاتر از او عالمي باشد»؛ مثل خداوند كه عالم است و بالاتر از چنين عالمي هيچ دانائي نيست. (3) @oshaghierfan
🖋يادداشتهاي قرآني و روايي (4) 🔵 موضوع : تفسير «يا من علا فلا شيء فوقه، و دنى فلا شيء دونه» تفسير دقيق حديث فوق حضور حق در عالي و داني عالم بدون تلوث به نقائص و عيوب أشياء است. 📜اما بيان تفصيلي آن: از جمله ادعيه وارد در ماه رمضان اين فراز است «يا من علا فلا شيء فوقه، و دنى فلا شيء دونه»؛ اين فراز از ناحيه ائمه مختلف و از جمله امام موسی بن جعفر عليهما السلام (در توحيد صدوق) رسيده است؛ كه خطاب به خداوند گفته شده است اي كسي كه رفعت يافتي به‌گونه‌اي كه بالاتر از تو نيست؛ و تنزل يافتي به‌گونه‌اي كه نازل‌تر از تو نيست؛ 🔸 نكته اول: كلمه «دنى» در لغت به دو شكل وارد شده است؛ يكي دنی يدنو كه به معناي قرب است؛ و ديگر دنی يدنی است كه به معناي سقوط به پايين است (المنجد)؛ در اين فراز از دعا به قرينه‌ي مقابله آن با جمله‌ي «يا من علا فلا شيء فوقه» به معني دوم است؛ زيرا مقابل علو، نزول و انحطاط است نه قرب؛ و نيز مقابل «فوق» در جمله اول، در جمله دوم «دون» آمده است كه به معناي پايين است مثلا گفته مي‌شود كه «هو دونه أي أحطّ منه درجة» (المنجد)؛ پس روشن است كه جمله «دنى فلا شيء دونه» به اين معني است كه او تنزل يافت به‌گونه‌اي كه پايين‌تر ‌از او چيزي نيست. 🔸 نكته دوم: آنچه از اين فراز روشن مي‌گردد اين است كه خداوند، فقط در اوج هستي نيست؛ و اين چنين نيست كه مقام حق، منحصر به قله هرم هستي باشد؛ بلكه أشياء، از اوج تا حضيض، به هستي او، بالعرض موجودند؛ و شيئيت حقيقي او است كه ملاك شيئيت مجازي هر شيء عالي و داني است؛ يعني با تجلي ذات او در مراتب عاليه، اشياء عاليه به‌منصه ظهور خواهند رسيد و با تجلي ذات او در مراتب پست، اشياء پست به‌منصه ظهور خواهند رسيد لذا است كه در قرآن آمده است «أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه» و «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن». 🔍 اشكال : اگر گفته شود تفسير اين ادعا به اين شكل، با قدوسيت و نزاهت حق از هر عيب و نقصي منافات دارد؛ خداوند سبوح و قدوس است؛ بنابراين چگونه مي‌توان حضور او و تجلي ذات او را در أشياء ملوث و پست پذيرفت!؟ 🔻پاسخ اين است كه حضور حق و تجلي او در اوج و حضيض عالَم، به ملوث شدن او به امور پست، منجر نمي‌گردد؛ و ذات حق را به عيوب و نقايصي آلوده نمي‌كند؛ زيرا هيچ امري حتی چيزهايي كه به ظاهر از كمالات‌اند مثل حيات و علم و قدرت، مساسي با ذات حق ندارند و حقيقتا وصف واقعي خداوند نيستند؛ زيرا اين امور همه‌ حقائقي مقيد و محدودند و ممكن نيست كه ذات نامحدود خداوند، مصداق واقعي اين حقائق محدود باشد؛ لذا است كه در روايات زيادي به اين نكته توجه داده شده است كه ذات حق هيچ وصف حقيقي ندارد چنانكه در كلمات امير‌المؤمنين و امام رضا (عليهما السلام) اين مضمون يا قريب به آن، وارد شده كه فرموده‌اند « كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَات‏». 🔻بنابراين اين گونه نيست كه حتى وقتي گفته مي‌شود «خدا عالم است» معني‌اش اين باشد كه ذات حق مصداق حقيقي معناي «علم» يا «عالم» ـ كه حقيقتي محدودندـ باشد؛ و اين چنين نيست كه اين وصف يا اسم محدود، با ذات حق مساسي داشته باشد؛ 🔻بلكه ذات حق، در چهره‌ي اسم «العالم» تجلي و ظهور دارد، يعني ذات او به نسبت مجازي به «العالم» انتساب مي‌يابد؛ نه اين كه ذات او مصداق حقيقي اين اسم و وصف محدود باشد؛ 🔻 بنابراين فرض حضور ذات حق و تجلي او در هر شيئي و از جمله اشياء پست، ملازم با اين نيست كه ذات حق متصف به آن شيء پست باشد؛ و مصداق حقيقي آن شي‌ء پست گردد؛ بلكه ذات حق در عين آن كه ملاك شيئيت مجازي آن شيء است اما آن شيء، وصف حقيقي حق نيست؛ و ذات حق به اتصاف حقيقي به آن امر متصف نيست و مصداق حقيقي آن شيء نمي‌گردد تا اگر آن شيء واجد عيبي باشد اين عيب به ذات حق سرايت كند. (4) http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan
🖋 يادداشت‌هاي قرآني و روايي (24) : 🔵 موضوع : منزلات وحياني مرتبط با قرآن و مساله 🔸 خلاصه بحث : متن موجود قرآن بدليل تأييد ائمه عليهم السلام و ارجاع به آن حجيت دارد؛ در اين متن موجود، آياتي هست كه دلالت مي‌كند منزلات وحياني مرتبط با قرآن دو گونه‌اند؛ يكي منزلاتي كه همان متن موجود در دسترس مردم است و يكي منزلات تفسيري ناظر به بخش اول، كه در قرآن موجود از آن با عنوان ياد شده؛ بخش اول كه همان متن موجود است، تحريف نشده است؛ اما متون وحياني تفسيري كه بيانگر بخش اول بوده‌اند اصل آن نزد اهل بيت عليهم السلام موجود است وتوسط خلفاي جور از دسترس مردم بيرون رفته و تحريف شده است. روايات دال بر نيز ناظر به اين بخش است. 🔴 تفصيل بحث: 🔳 دوگونگي منزلات وحياني قرآني : از بسياري از آيات اين قرآن موجود استنباط مي‌شود كه در كنار قرآن رسمي موجود، يك مجموعه وحياني ديگري بوده است كه مبيّن و مفسر بخش اول بوده است كه ذيلا به برخي از آنها اشاره مي‌كنم. 1️⃣ : « وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (نحل44)» در اين آيه خدا مي‌گويد كه ما به سوي تو را فرستاديم تا تو «ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» را براي مردم توضيح دهي و تبيين كني؛ روشن است مبيِّن و مفسر غير از آن چيزي است كه بايد تفسير و تبيين شود. هميچنين تعبير «ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» در اين آيه نشان مي‌دهد همه آنچه مردم بايد از مجموعه قرآن در دسترس‌شان باشد نزد آنها هست؛ زيرا «للناس» كلمه‌اي است كه همه انسانهاي مسلمان را در همه زمانها شامل مي‌شود پس متن اصلي قرآن نزد همه مردم مسلمان هست. 2️⃣: «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي‏ لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ» (يس 69) در اين آيه نيز خداوند اتهام شعر بودن را در مورد منزلات وحياني رد مي‌كند و اعلان مي‌كند ما آنچه را به پيامبر ياد داده‌ايم دو مورد است يكي و ديگر ؛ جدا بودن دو عنوان «ذكر» و «قرآن» ، دلالت بر دو گونه بودن اين منزلات دارد. 3️⃣: «ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْر» در اين آيه نيز خداوند قرآن را دارنده ذكر معرفي مي‌كند؛ روشن است دارنده چيزي غير آن چيز است. 4️⃣:« ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكيمِ» (آل عمران58) در اين آيه نير خداوند چيزهايي كه بر پيامبر تلاوت مي‌شوند را با دو عنوان بيان مي‌كند يكي «الآيات» كه همان قرآن موجود است و يكي « الذِّكْرِ الْحَكيمِ» ذكر حكيمانه؛ حكيم صيغه مفرد مذكر است اگر «ذكر» تعبير ديگري از همان « الْآياتِ» قبلي بود بايد وصف مؤنت مي‌آمد ولي وصف مذكر آمده كه اين خود نشانده دوگانگي«الْآياتِ» و «الذكر» است. (24) ادامه بحث👇
🔳 اثبات وجود متون تكميلي در روايات اهل سنت وحذف آن از مجموعه قرآن: اين ادعا كه افزون بر متن موجود قرآن، متون ديگري در كنار قرآن موجود، وجود داشته‌اند، هم در روايات شيعه هست و هم در روايات اهل تسنن. نمونه‌هايي از روايات اهل سنت در اين باره: 1️⃣: بخاري در صحيحش از ابن عباس روايت مي‌كند كه عمر در دوره خلافتش بر منبر نشست و گفت : «إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّدًا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِالْحَقِّ وَأَنْزَلَ عَلَيْهِ الْكِتَابَ فَكَانَ مِمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ آيَةُ الرَّجْمِ فَقَرَأْنَاهَا وَعَقَلْنَاهَا وَوَعَيْنَاهَا....» خدا محمد (ص) را بحق مبعوث كرد و كتاب قرآن را بر او نازل ساخت و يكي از چيزهايي كه نازل كرد آيه رجم است كه ما آن را مي‌خوانديم و تعقل مي‌كرديم و در آن فكر مي‌كرديم. در ادامه همين حديث باز عمر ادعا مي‌كند كه : «ثُمَّ إِنَّا كُنَّا نَقْرَأُ فِيمَا نَقْرَأُ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ أَنْ لَا تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ فَإِنَّهُ كُفْرٌ بِكُمْ أَنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ أَوْ إِنَّ كُفْرًا بِكُمْ أَنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ» يعني از جمله مواردي كه ما در «كِتَابِ اللَّهِ» قرائت مي‌كرديم اين جملات بود: «أَنْ لَا تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ فَإِنَّهُ كُفْرٌ بِكُمْ أَنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ أَوْ إِنَّ كُفْرًا بِكُمْ أَنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ». 🔸در اين حديث ادعا شده در قرآن آيه رجم بوده است؛ و نيز مطالبي در مورد دوري نكردن از پدران بوده؛ حال آن كه چنين آيه‌اي و چنين مطالبي در قرآن موجود نيست؛ پس آيات ديگري وراء آيات قرآن موجود، وجود داشته است كه از مجموعه قرآن (شامل دو بخش مذكور) حذف شده است . 2️⃣: مسلم در صحيحش روايت مي‌كند كه ابوموسي اشعري وارد بصره شد؛ قاريان قرآن را جمع كرد و مطالبي را به آن قاريان قرآن گفت از جمله گفت :‌«وَإِنَّا كُنَّا نَقْرَأُ سُورَةً كُنَّا نُشَبِّهُهَا فِي الطُّولِ وَالشِّدَّةِ بِبَرَاءَةَ فَأُنْسِيتُهَا غَيْرَ أَنِّي قَدْ حَفِظْتُ مِنْهَا لَوْ كَانَ لِابْنِ آدَمَ وَادِيَانِ مِنْ مَالٍ لَابْتَغَى وَادِيًا ثَالِثًا وَلَا يَمْلَأُ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إِلَّا التُّرَابُ وَكُنَّا نَقْرَأُ سُورَةً كُنَّا نُشَبِّهُهَا بِإِحْدَى الْمُسَبِّحَاتِ فَأُنْسِيتُهَا غَيْرَ أَنِّي حَفِظْتُ مِنْهَا يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ فَتُكْتَبُ شَهَادَةً فِي أَعْنَاقِكُمْ فَتُسْأَلُونَ عَنْهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ ما سوره‌‌اي را قرائت مي‌كرديم كه در طولاني بودن و سختي‌هايش آن را شبيه سوره برائت مي‌دانستيم و من گرفتار فراموشي شده‌ام ولي بخشي را حفظ كرده‌ام كه اين است «لَوْ كَانَ لِابْنِ آدَمَ وَادِيَانِ مِنْ مَالٍ لَابْتَغَى وَادِيًا ثَالِثًا وَلَا يَمْلَأُ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إِلَّا التُّرَابُ» ونيز ما سوره‌اي از سوره‌هاي مسبحه را قرائت مي‌كرديم كه شبيه به سورهاي مسبحه بود ولي بخشي را حفظ كرده‌ام كه اين است «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ فَتُكْتَبُ شَهَادَةً فِي أَعْنَاقِكُمْ فَتُسْأَلُونَ عَنْهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ». 🔸 مطابق اين حديث صحيح مسلم يك سوره بزرگ نظير سوره برائت (=سوره توبه) از مجموعه قرآن حذف شده و نيز يك سوره‌ متوسط نظير سوره‌هاي مسبحه از اين مجموعه حذف شده؛ زيرا بخشي را كه از اين دو سوره نقل مي‌كند در هيچ سوره‌اي از سور قرآن موجود فعلي نيست. 3️⃣ :مسلم در صحيحش روايت مي‌كند عايشه به غلامش دستور داد كه مصحفي را برايش بنويسد؛ و به او گفت وقتي به آيه (حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَى) رسيدي مرا خبر كن او مي‌گويد وقتي به آن آيه رسيدم به او خبر دادم؛ عايشه بر من املا كرد اين آيه را چنين بنويسم (حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَى وَصَلاَةِ الْعَصْرِ. وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ) بعد عايشه مي‌گويد من اين چينن از پيامبر شنيم « قَالَتْ عَائِشَةُ سَمِعْتُهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ » . 🔸طبق اين حديث صحيح مسلم عايشه تعبير «وَصَلاَةِ الْعَصْرِ» را بر قرآن موجود اضافه مي‌كند و ادعا مي‌كند اين چنين از پيامبر شنيده است؛ بنابراين تعبير «وَصَلاَةِ الْعَصْرِ» از مجموعه قرآن حذف شده است . 4️⃣: مشابه مطلب فوق را مالك از حفصه دختر عمل نقل مي‌كند: «كنت أكتب مصحفا لحفصة زوج النبي صلى الله عليه و سلم قالت : إذا بلغت هذه الآية فآذني فلما بلغتها آذنتها فقالت : حافظوا على الصلوات والصلاة الوسطى وصلاة العصر وقوموا لله قانتين». (24) ادامه بحث👇