✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊
ღೋ═══════════
#سـرزمیـنزیبـایمـن♡
#نوشتهشهیدمدافعحرمطاهاایمانی
#قسمتبیستوچهارم
اما من پایه تحصیلیم فلسفه و علوم سیاسی بود و به خوبی می دونستم …
این حالت، جو زدگی یا هیجان نبود …
فقط بهش نگاه می کردم …
یا تو فراتر از چیزی هستی که فکر می کردم یا چیزی داری که فراتر از داشته های هر سیاستمداریه …
چیزی که من باید پیداش کنم اونم هر چه سریع تر
دوره ی زبان فارسی تموم شد …
ولی برای همه ی ما تازه واردها خوندن متن ها کار راحتی نبود …
بقیه، پا به پای برنامه های آموزشی پیش می رفتن؛ اما قضیه، برای من فرق می کرد … .
#سوالاتی که روز #دیدار، توی ذهنم شکل گرفته بود … امانم رو بریده بود و رهام نمی کرد … باید می فهمیدم …
اصلا من به خاطر همین اومده بودم … .
شروع به #مطالعه کردم …
هر مطلبی که پیرامون حکومت و رهبری جامعه دینی نوشته شده بود رو می خوندم …
گاهی خوندن یک صفحه کتاب به زبان فارسی … یک ظهر تا شب طول می کشید …
گاهی حتی شام نمی خوردم تا خوابم نبره و بتونم شب رو تا طلوع، مطالعه کنم … .
و این نتیجه ای بود که پیدا کردم:
حکومت زمین به خدا تعلق داره …
و پیامبر و اهل بیتش، واسطه زمین و آسمان … و ریسمان الهی هستن …
و در زمان غیبت آخرین امام … حکومت در دست فقیه جامع الشرایط، امانته … .
حکومت الهی … امت واحد … مبارزه با استعمار، استکبار، سرمایه داری … مبارزه با برده داری … تلاش در جهت تحقق عدالت …و …
همه ی اینها، #مفاهیم_منطقی، سیاسی و حکومتی بود …
مفاهیمی که به راحتی می تونستم درک شون کنم…
اما #نکته دیگه ای هم بود …
#عشق به خدا… #عشق به پیامبر و اهل بیت رسول الله …
عشق از دید ما، ارتباط دو جنس بود …
و این مفهوم برام قابل فهم نبود …
اما موضوع ساده ای نبود که بشه از کنارش رد شد …
مرگ و کشته شدن در راه هدف، یه تفکر پذیرفته شده است … انسان هایی هم بودند که به خاطر نجات همسر یا فرزند، جون شون رو از دست دادن …
اما عشق به خدا؟ … و عجیب تر، ماجرای #کربلا …
چه چیزی می تونست خطرناک تر از مردمی باشه که مفهوم عشق به خدا در بین اونهاست … و به راحتی حاضرن جانشون رو در راه اون بدن… .
خودشون رو یک امت واحد می دونن …
و هیچ مرزی برای این اعتقاد و فدای جان، وجود نداره … .
تازه می تونستم علت مبارزه حکومت های سرمایه داری رو با #اسلام بفهمم …
و اینکه چرا همه شون با هم، ایران رو هدف گرفته بودن …
شیوع این تفکر در بین جامعه غرب … به معنای مرگ و نابودی اونها بود … .
مردمی که مرزهای فکری از بین اونها برداشته بشه … و در قلب کشوری که متولد شده اند … قلب خودشون برای جای دیگه ای … و به فرمان شخص دیگه ای در تپش باشه … .
برای اونها، ایران تنها … هیچ ترسی نداشت …
تفکر در حال شیوع، بمب زمان داری بود که … برای نابودی اونها لحظه شماری می کرد … .
جواب ها راحت تر از چیزی بود که حدس می زدم … حالا به خوبی می تونستم همه چیز رو ببینم … حتی قدم های بعدی حکومت های سرمایه داری رو حدس بزنم …
وحشت بی پایان دنیای سرمایه داری و استعمارگر … از اسلام … و از حکومت ایران
تابستان سال ۹۰ از راه رسید …
اکثر بچه ها به کشورهاشون برگشتن …
عده ی کمی هم توی خوابگاه موندن …
من و هادی هم جزء همین عده ی کم بودیم … .
قصد داشتم کل تابستان فقط #عربی بخونم …
درس عربی واقعا برام سخت بود …
من توی هفت سالگی به راحتی می تونستم به زبان انگلیسی و زبان بومی ها صحبت کنم …
زبان فارسی رو به خوبی یاد گرفته بودم و صحبت می کردم اما عربی …
نمی دونم چرا اینقدر برام سخت شده بود …
هادی داشت نماز می خوند و من همچنان با کتاب عربی کلنجار می رفتم …
در فرهنگ زندگی من، نفر دوم بودن هیچ جایگاهی نداشت …
هر چه بیشتر تلاش می کردم، بیشتر شکست می خوردم … واقعا خسته شده بودم …
#صرف_ساده رو پرت کردم و روی تخت ولو شدم …
سر چرخوندم، کتاب از #خطی که خودم مشخص کرده بودم، رد شده بود …
گفتم ولش کن، وقتی توی اتاق نبود میرم برش می دارم … و غرق افکار مختلف، چشم هام رو بستم … .
نمازش تموم شد … تحرکش سمت دیگه اتاق، حواسم رو به خودش جلب کرد …
فکر کرد خوابم … کتابم رو از روی زمین برداشت و ورق زد … اصلا تکان نخوردم …
چند لحظه بهش نگاه کرد و گذاشت این طرف #خط …
اونقدر این مدت، رفتارهای عجیب دیده بودم که دیگه از دیدن یه رفتار عجیب، تعجب نمی کردم
چند روز از ماجرا گذشت … بعد از خوردن شام برگشتم توی اتاق که دیدم یه دفتر روی تخت منه … بازش که کردم …
آموزش قواعد عربی به زبان انگلیسی بود …
تمام مطالب رو با نکات ریز و تفاوت هاش برام توضیح داده بود …
جملات عربی و مثال ها رو نوشته بود و کامل شرح داده بود …
اول تعجب کردم اما بلافاصله به یاد هادی افتادم …
#ادامهدارد....
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313