eitaa logo
عشاق‌الحسن(محب‌الحسن)
10.6هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
4 فایل
بالطفِ حـسن بوده حسینـی شده عالم این را به همه گفته و مبهـم نگذارید #روزی‌آبـاد‌مـیشود‌بقیـع🕊 .. سخنی بود درخدمتیم تبادلات کانال 👇 @yazahra_67 ............. @ghribemadine118
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
..📝 🌏 دنیامانندگردویی‌است‌بی‌مغز! ملا مهرعلی خویی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا می‌کنند... به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد. یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند... ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه کرد. پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟! گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا می‌کردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت... دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه می‌رویم... https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊 ღೋ═══════════ استراليا ... ششمین کشور بزرگ جهان ... با طبیعتی وسیع ... از بیابانهای خشک گرفته تا کوهستان های پوشیده از برف... یکی از غول های اقتصادی جهان که رویای بسیاری از مهاجران به شمار میرود ... از همه رنگ ... از چینی گرفته تا عرب زبان ... مسیحی ،یهودی مسلمان بودایی و.... در سرزمین زیبای من . فقط کافی است ... با پشتکار و سخت کوشی فراوان .... تاس شانس خود را به زمین بیاندازی... عدد شانست ۴ یا بالاتر باشد . سخت کوش و پر تلاش هم که باشی همه چیز به وفق مرادت سپری خواهد شد..... آن وقت است که میتوانی در کنار همه مردم .... شعار زنده باد ملکه سر دهی ... هم نوا با سرود ملی بخوانی.... باشد تا استرالیای زیبا پیشرفت کند این تصویر دنیا ... از سرزمین زیبای من است ... اما حقیقت به این زیبایی نیست ... حقیقت یعنی ... تو باید یک سفید پوست ثروتمند باشی ... یا یک سفید پوست تحصیل کرده که سیستم به تو نیاز داشته باشد ... یا سفید پوستی که در خدمت سیستم قرار بگیری .... هر چه هستی ... از هر جنس و نژادی .... فقط نباید سیاه باشی ... فقط نباید در یک خانواده بومی متولد شده باشی... بومی سیاه استرالیا ... موجودی که ارزش آن از مدفوع سگ کمتر است ... موجودی که تا پنجاه سال پیش ... در قانون استرالیا ... انسان محسوب نمی شد. ... در هیچ سرشماری نامی از او نمی بردند ... مهم نبود که هستی ... نام و سن تو چیست ... نامت فقط برای این بود که اربابت بتواند تو را با آن صدا کند ... شاید هم روزی .... ارباب سفیدت خواست تو را بکشد ... نامت را جایی ثبت نمی کردند ... مبادا حتی برای خط زدنش ... زحمت بلند کردن یک قلم را تحمل کنند ... سرزمین زیبای من . ... سال ۱۹۶۷ پس از برگزاری یک رفراندوم بزرگ ... قانون .... بومی ها را به عنوان یک انسان پذیرفت ... ده سال طول کشید تا علیه تبعیض نژادی قانون تصویب شد و سال ۱۹۹۰ ... قانون اجازه استفاده از خدمات بهداشتی پزشکی و تحصیل را به بومیها داده شد. .... هر چند ... تمام این قوانین فقط در کتاب قانون ثبت گردید. برابری و عدالت ... و حق انسان بودن ... رویایی بیشتر باقی نماند ... اما جرقههای ،معجزه در زندگی سیاه من زده شد ... زندگی یک بومی سیاه استرالیایی.... سال ۱۹۹۰ من یه بچه شش ساله بودم. ... و مثل تمام اعضای خانواده ... توی مزرعه کار می کردم ... با اینکه سنی نداشتم ... اما دستها و زانوهای من همیشه از کار زیاد و زمین خوردن زخم بود ... آب و غذای چندانی به ما نمی دادند ... توی اون هوای گرم گاهی از پوستهای سیاه ما بخار بلند میشد ... از شدت گرما خشک می شد و می سوخت ... و من پا به پای خانواده و سایر کارگرها کار میکردم ... اگر چه طبق قانون، باید حقوق ما با سفید پوستها برابر داده می شد اما حقوق همه ما روی هم کفاف زندگی ساده بردگی ما رو نمی داد... اون شب مادرم کمی سیب زمینی با گیاههایی که از کنار جاده کنده بود پخت .... برای خوردن شام آماده می که پدرم از در وارد شد ... برق خاصی توی چشمهاش می درخشید ... برقی که هنوز اون رو به خاطر دارم ... با شادی و وجد تمام به ما نگاه کرد. شدیم - بث ... باورت نمیشه الان چی شنیدم ... طبق ،قانون بچه ها از این به بعد می تونن درس بخونن. .... مادرم با بی حوصلگی و خستگی ... و در حالی که زیر لب غرغر میکرد به کارش ادامه داد .. فکر کردم چه اتفاقی افتاده ... حالا نه که توی این بیست و چند سال ... چیزی عوض شده ... من و تو مدفوع سگ سیاهیم .... هزار قانون دیگه هم بزارن هرگز شرایط عوض نمیشه... چشمهای پدرم هنوز میدرخشید ... با اون چشمها به ما خیره شده بود ... نه بث .... این بار دیگه نه ... این بار پدرم همیشه آرزو داشت درس بخونه ... دلش می خواست رشد کنه و روزی بتونه از اون زندگی بردگی نجات پیدا با تصویب در جدید، انگار روح تازه ای توی میده شده بود ... نه مادرم هیچ کدام از همسایه ها امیدی به تغییر شرایط نداشتن ... اما پدرم تصمیمش رو گرفته بود می خواست به هر قیمتی شده ... حداقل یکی از بچه هاش درس بخونه ... و اولین قدم رو برداشت. .... اون شب وقتی به خونه برگشت غرق خون بود ... صورت سیاهش ورم کرده بود و پاره شده بود ... بدنش هم اوضاع خوبی نداشت... اومد داخل و کنار خونه افتاد ... مادرم به ترس دوید بالای سرش ... در حالی که زیر بغل پدرم رو گرفته بود. اشک بی امان از چشمهاش پایین می اومد... مگه نگفتی این بار دیگه درست میشه .... پس چرا به جای بیمارستان اومدی خونه؟ ... چرا با این وضع نرفتی پیش دکتر؟ ... بهت گفتم دست بردار .... بهت گفتم نرو ... بهت گفتم هیچی عوض نمیشه ... گریه میکرد و این جملات رو تکرار می کرد .... من و ... .... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
🌺 یاصاحب‌الزمان خلوت نشین باور تنهایی ام تویی ای سبزپوش کعبه دلها ظهور کن... به رسم هرشب .. برگی دیگر از دفتر انتظار راورق میزنیم تاظهور مولای غریبمان ... الهی عظم البلا..⚡️ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚⃟⃟🍃 - مرا به غیرِ توُ رغبتی نیستــــ کِه تمام آرزوهایم در تو خلاصه می‌شَود❤️🌱 ♥️|↫ ‌ ✋🏻|↫ ‌ 🤲🏻|↫🍃 https://eitaa.com/oshagholhasan_313
بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَبیبَ اللّهِ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِفْوَةَ اللّهِ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمینَ اللّهِ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللّهِ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِراطَ اللّهِ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَیانَ حُکْمِ اللّهِ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّکِىُّ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمینُ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأویلِ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىُّ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّکِىُّ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىُّ🍃 السَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیق🌸 ُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیق🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ🌸 💚 https://eitaa.com/oshagholhasan_313
.🪴. 🌿 درحسرتِ این لحظه خرابم که در تو اردوی بزنیم در قلبِ مطمئن باش یک روز باشکوهی‌بزنیم 🤲🏻 💚 https://eitaa.com/oshagholhasan_313
♥️⃟⃟🍃 چنین‌فرمود‌مهربان‌پروردگار ای داوود! همان‌گونه که نزدیک‌ترین مردم به خدا، فروتنان هستند، دورترین مردم از خدا، متکبران هستند. 📚کافی ج۲,ص۱۲۴ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
.🌿. حق‌مادر‌در‌رساله‌حقوق‌امام‌سجاد(ع) ‌ اگه می‌خواید بدونید که همه مادرها برای به ثمر رسوندن بچه‌هاشون چقدر ایثار و از خودگذشتگی می‌کنن کافیه نگاهی به رساله امام زین‌العابدین علیه‌السلام بندازید. https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..🎙 📹 من بتولم دختر پیغمبرم، معنی آیات نور و کوثرم... 🔺مدیحه‌سرائی آقای عبدالله داداشی به زبان ترکی در دیدار مداحان اهل‌بیت علیهم‌السلام با رهبر انقلاب. https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼.🍃 💢چرا آقایان از صدای خانم‌ها خیلی حساب می‌برند؟!! تا به حال فکر کرده اید چه سرّی هست که وقتی از gps ماشینتان استفاده می‌کنید، یک خانم راهنمای شماست؟ یا چرا مثلا در سمند، یک خانم مسئولیت هشدار دادن به شما را برعهده دارد؟ چرا در مترجم گوگل تلفظ صدای لغات، توسط یک خانم بیان می‌شود؟ یا چرا اپلیکیشن آیفون، یک بانوی مهربان هست نه یک مرد مهربان؟ چرا داخل مترو صدای خانم ایستگاه را اطلاع میدهد نه یک آقا؟ در واقع، دلایل زیادی وجود دارد. دلیل اصلی احتمالا مسایل بیولوژیکی است. تحقیقات نشان داده انسان‌ها به سادگی در مقابل صدای زنانه واکنش نشان می‌دهند."علت اصلی این واکنش برمیگردد به دوران جنینی و شنیدن اولین صدای زیبای مادر". ﺯﻥ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺗﻼﻓﯽ ﻣﯽﻛﻨﺪ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺭﺍ ﺗﺮﻣﻪ ﺑﺎﻓﯽ ﻣﯽﻛﻨﺪ ﺯﻥ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﻣﯽﻛﻨﺪ ﺍﻟﻤﺎﺱ ﺭﺍ ﺯﻥ ﺗﺠﻠﯽ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺍ ﺯﻥ، ﮔﻞ ﻭ ﺁﻭﺍﺯ ﺷﺒﻨﻢ، ﺑﺎ ﻫﻢ ﺍﺳﺖ ﺯﻥ، ﭘﺮ ﺍﺯ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﻭ ﺍﺑﺮﯾﺸﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﺳﺘﺮﻧﺞِ ﺟﺴﻢ ﻣﺎ، ﺟﺎﻥِ ﺯﻥ ﺍﺳﺖ ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﺁﯾﯿﻨﻪﯼ ﻋﺮﻓﺎﻥ، ﺯﻥ ﺍﺳﺖ ﺯﻥ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﻚ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭِ ﮔﻮﺵ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﺒﻼﻥ، ﺁﻭﺍﺯ ﺩﺭ ﮔُﻞ ﯾﺎﻓﺘﻨﺪ ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ، ﺩﺭ ﺯﻥ، ﺗﻜﺎﻣﻞ ﯾﺎﻓﺘﻨﺪ. ﺗﻘﺪﻳﻢ ﺑﻪ زنان و مادران ﺳﺮﺯﻣﻴﻨﻢ💐 .🍃 https://eitaa.com/oshagholhasan_313 ‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊 ღೋ═══════════ من و سیندی هم گریه مون گرفته بود و بقیه به مادرکمک می کردن … صبح، علی رغم اصرارهای زیاد مادرم … پدرم با اون حالش راهی مزرعه شد … نمی خواست صاحب مزرعه بیشتر از این، عصبانی بشه … اما دست از آرزوش نکشید … تا اینکه بعد از یکسال و نیم تلاش بی وقفه و کتک خوردن های زیاد … اجازه درس خوندن یکی از بچه ها رو گرفت … . خواهرها و برادرهای بزرگ ترم حاضر به درس خوندن نشدن … گفتن سن شون برای شروع درس زیاده و بهتر کمک حال خانواده باشن تا سربارش … و عرصه رو برای من و سیندی خالی کردن …  پدرم اون شب، با شوق تمام … دست ما دو تا رو توی دست هاش گرفت… چند دقیقه فقط بهمون نگاه کرد … . – … بهتره تو بری مدرسه … تو پسری … اولین بچه بومی توی این منطقه هستی که قراره بره مدرسه … پس شرایط سختی رو پیش رو داری … مطمئنم تحملش برای خواهرت سخت تره … . ولی پدرم اشتباه می کرد … شرایط سختی نبود … من رو داشت … مستقیم می فرستاد وسط جهنم … . روز اول مدرسه … مادرم با بهترین تکه های پارچه ای که داشتیم برام لباس درست کرد … پدرم فقط تونست برام چند تا مداد و دفتر بخره … اونها رو توی یه کیسه پارچه ای ریختیم … و قبل از طلوع خورشید از خونه اومدیم بیرون … پدرم با شوق تمام، چند کیلومتر … من رو تا مدرسه کول کرد … کسی حاضر نمی شد دو تا بومی سیاه رو تا شهر سوار کنه … وارد دفتر مدرسه که شدیم … پدرم در زد و سلام کنان وارد شد … مدیر مدرسه نیم نگاهی کرد و بدون اینکه سرش رو درست بالا بیاره … رو به یکی از اون مردها گفت … آقای دنتون … این بچه از امروز شاگرد شماست … . پدرم با شادی نگاهی بهم کرد … و دستش رو به نشانه تکان داد … قوی باش کوین … تو از پسش برمیای … . دنبال راه افتادم و وارد کلاس شدم … همه با تعجب بهم نگاه می کردن … تنها بچه ی سیاه … توی یه مدرسه سفید … معلم تمام مدت کلاس، حتی بهم نگاه هم نمی کرد … . من دیرتر از بقیه سر کلاس اومده بودم … اونها حروف الفبا رو یاد داشتن … من هیچی نمی فهمیدم … فقط نگاه می کردم … خیلی دلم سوخته بود … اما این تازه شروع بود … زنگ تفریح، چند تا از بچه ها ریختن سرم … هی سیاه بو گندو … کی به تو اجازه داده بیای اینجا؟ … و تقریبا یه حسابی خوردم … من به کتک خوردن از بزرگ ترها عادت کرده بودم و کتک خوردن از دست چند تا بچه، چندان درد نداشت … اما بدترین قسمت ماجرا زمانی بود که … مداد و دفترم رو انداختن توی توالت … دویدم که اونها رو در بیارم … اما روی من و وسایلم دستشویی کردن … . دفترم خیس شده بود … لباس های نو و وسایلم گرفته بود … دلم می خواست لهشون کنم؛اما یاد پدرم افتادم … اینکه چقدر به خاطر مدرسه رفتنم کتک خورد و تحقیر شد … چقدر دلش می خواست من درس بخونم … و اون روز، تمام مسیر رو تا مدرسه … سفارش کرده بود با هیچ کسی درگیر نشم… تا بهانه ای برای اخراجم از مدرسه نشه … بدون اینکه کلمه ای بگم … دست کردم و وسایلم رو از توی دستشویی درآوردم … همون طور خیس، گذاشتم توی کیسه … یه گوشه آویزون شون کردم و برگشتم توی کلاس … . .... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا