🥀 #گمنام یعنی کسی که دنیا را
حتی به اندازه یک نام هم نمیخواهد!
#گمنامی_بجویید ...
🌱بگذارید مردم در مورد آنچه که واقعا هستید جور دیگری فکر کنند!
⭕️سعی کن نمازت رو اول وقت بخونی!
🟡من کوچکترین فرد تیم والیبال مدرسه بودم، و ابراهیم بسیار هوایم را داشت. یک روز بعد از مدرسه که برای تمرین می رفتیم ابراهیم با من خیلی صحبت کرد و مرا نصیحت کرد و گفت:
🟢آقا مهدی، محیط ورزش، محیط معنوی هست. سعی کن کارهایت و ورزش کردنت برای خدا باشد. اگر نمازت رو نخواندی، یا اگر غسل واجب به گردن داری،اول برو پاک شو و بعد.. )
🔵گفتم نه آقا ابراهیم من صبح نماز خواندم، خودم به این مسائل دقت دارم. بعد از تمرین هم نمازم را می خوانم.
🟠بعد ابراهیم گفت: نماز ظهرت رو سعی کن اول وقت بخوانی. اصلا بیا از فردا وقتی خواستیم برویم برای تمرین، نمازمان را با جماعت در مسجد بخوانیم..
🟣خیلی خوشحال بودم که محبوب ترین فرد مدرسه و قوی ترین آن ها با من دوست است و مرا راهنمایی می کند.. من کلاس اول دبیرستان بودم و او کلاس چهارم دبیرستان..
📚کتاب سلام بر ابراهیم 2
☺️شوخطبعی شهید ابراهیم هادی
🟡در يكي از روزها خبر رسيد كه ابراهيم و جواد و رضا گوديني پس از چند روز مأموريت از سمت پاسگاه مرزي در حال بازگشت هستند. از اينكه آنها سالم بودند خيلي خوشحال شديم. جلوي مقر شهيد اندرزگو جمع شديم. دقايقي بعد ماشين آنها آمد و ايستاد. ابراهيم و رضا پياده شدند. بچه ها خوشحال دورشان جمع شدند و روبوسي كردند.
🟢يكي از بچه ها پرسيد: آقا ابرام، جواد كجاست؟! يك لحظه همه ساكت شدند. ابراهيم مكثي كرد، در حالي كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشين نگاه كرد.
🔵يك نفر آنجا دراز كشيده بود. روي بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتي كل بچه ها را گرفته بود. ابراهيم ادامه داد: جواد...جواد! يك دفعه اشك از چشمانش جاري شد.
🔴چند نفر از بچه ها با گريه داد زدند: جواد، جواد! و به سمت عقب ماشين رفتند! همينطور كه بقيه هم گريه ميكردند، يكدفعه جواد از خواب پريد! نشست و گفت: چي، چي شده!؟
جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد.
🟣بچه ها با چهره هايي اشك آلود و عصباني به دنبال ابراهيم ميگشتند. اما ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان!
📚سلام بر ابراهیم۱/ص۱۴۶
اینجا طلائیه است؛ سرزمین شهیدان در هر گوشه این خاک، شهیدان قدم گذاشتند. طلائیه روزهای سخت عملیات خیبر را از یاد نمیبرد؛ تو هم از یاد مبر. روزهایی که رعنا قامتان جوان، پا در معبر شهادت گذاشتند و آتش توپ و خمپاره ها و مسلسل ها و چه میدانی تو که آتش نشان های طلایی چه بود.
اینجا روزهای سختی را به یاد دارد. جنگاورانی که با دستان خالی به نبرد با دشمن رفتند. محمد ابراهیم همت و یارانش، حسین خرازی و خیل جنگاورانش، آن روزها، همه در اینجا بودند. در آن روزها، در هر گوشه این دیار خون می بارید. و اگر خوب گوش بسپاری، می توانی زمزمه شبانه جنگاوران را با گوش دل بشنوی. و صدای چکاچک شمشیرهاشان را.
🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
یادش بخیرسالی که رفتیم راهیان نور
یادش بخیرکربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹۹ قانون برای رفتن سر کار....
#کرونا_را_شکست_میدهیم
@oshahid
🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ المُرتَجیٰ لِإزالَهِ الجَورِ وَالعُدوانِ...سلام بر تو ای مولایی که همه مظلومان تاریخ به ظهور تو چشم دوخته اند.سلام بر تو و بر روزی که درخت ستم و دشمنی را از ریشه خواهی خشکاند!
جانم فدایت یا صاحب الزمان(عج)
بی تو در محفلِ ما، شور و صفایی نَبُوَد..
💠 #نـگاه_حــرام 💠
🌸بغداد بودیم ، میخواستیم با هم بریم بیرون ، به من گفت : وضعیت حجاب در بغداد چطوره ؟ گفتم : خوب نیست ، مثل تهرانه .
🌸گفت : باید چشممون را از نامحـرم حفظ ڪنیم تا توفیق شهادتــ را از دست ندیم . بعد چفیه اش را انداخت روی سر و صورتش .
🌸در ڪل مدتی ڪه در بغداد بودیم همینطور بود . تا اینڪه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم .
🌹 مدافع حرم #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگ طلاییه ام، ای دل آرام بگیر!...
دلتنگ طلاییه ام
ای دل آرام بگیر! می دانم که بعد از یک سال انتظار، دیگر توان دوری از آن دیار آسمانی را نداری.
حس غریب دلم را به که بگویم؟
حسی که از غربت طلائیه بر دلم جا مانده.
حسی که بی تابم می کند برای غروب طلائیه.
ای خدا تو فقط میدانی که تا چه اندازه برای آسمان طلائیه دلتنگم...
طلائیه!
از فراز همه روزهای که بر تو گذشت بر من ببار و تشنگی این دلِ در کویر مانده را فرو نشان.
می خواهم در تو جاری شوم.
می خواهم رمز شکفتن و پرواز را از تو بیاموزم و بدانم بر شانه های زخمی تو چه دل هایی که آشیان نکرده اند.
طلائیه!
می گویند «همت» از همین نقطه آسمانی شده است، عاشقی که در پی لیلای شهادت در بیابان های زخم خورده ی طلائیه مجنون شد.
بزودی می آیم تا رد پای او را تا افق های بی نهایت و در امتداد عشق جست و جو کنم.
طلائیه!
من از سکوت رازآلودت درسها آموخته ام!
با من سخن بگو که سخت دلتنگم...
یکی از سخت ترین مراحل عملیات طولانی کربلای 5 تصرف و نگهداری منطقه ای بود به اسم سه راه شهادت. هر نیمه شب خاکریز اطراف سه راه کامل میشد.صبح روز بعد تانکهای عراق اونقدر شلیک میکردن تا خاکریز محو میشد!اونوقت هرجنبنده ای که به سمت سه راه میآمد تو دید مستقیم دشمن بود.
یه روز بدجوری تو منطقه خمپاره میریخت.بچه ها داخل سنگر بودن اما حدود بیست نفر به شدت مجروح شده بودند.یک ساعت بعد یه نفربر هرجوری که بود خودش رو به منطقه سه راه شهادت رسوند.بعد از تخلیه ی بار،مجروحین رو سوار نفربر کردیم.راننده میگفت دیگه جا ندارم ولی ما اصرار میکردیم که این یکی رو هم سوار کن.همه مجروحین رو پشت نفربر جا دادیم.دیگه هیچ جایی پشت نفربر نبود.در رو بستیم و راننده حرکت کرد.خاکریزی وجود نداشت.راننده باید سریع از این منطقه عبور میکرد.از داخل سنگر به دور شدن نفربر نگاه میکردیم.یهو رنگ از چهره همه ما پرید.گلوله تانک عراقی به کمر نفربر اصابت کرد.نفربر تو شعله های آتش میسوخت.هیچ راه خروجی برای آن مجروحان وجود نداشت. چند نفری میخواستند برن کمک اما بارش رگبار تیربارهای عراقی زمین گیرشون کرد.
صدای ناله ی مرگ را برای اولین بار در آنجا شنیدم.مجروحین داخل نفربر از عمق جان فریاد میزدند و میسوختند.
اشک میریختیم.ناله میکردیم.هیچ کاری از دستمون ساخته نبود.سوختن بهترین دوستانمون رو فقط از دور نگاه میکردیم.
بوی گوشت سوخته فضا رو پر کرده بود.صدای گریه ی بچه ها قطع نمیشد. هوا که تاریک شد رفتیم سراغ نفربر.در رو که باز کردیم چیزی رو که میدیدیم باور نمیکردیم. هیچی باقی نمانده بود
1_225158206.mp3
10.2M
🔈 #دوباره_طلاییه | #روایتگری
هنوز هم فرصت برای شهید شدن باقی است...
GolchinShab11Moharram[01] (2).mp3
1.42M
گلی گم کرده ام می جویم او را . . .