eitaa logo
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
1هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
97 فایل
مآدرساداٺ!🙃 فڪرڪن‌مآ‌بچہ‌هاٺیم🙏 دسٺ‌محبٺ‌بڪش‌به‌سرمون؛🙃🙂🌹 اینجاهمہ‌مهماڹ‌حضرت زهرا س هستی زیرنظر مدافع حرم عمه سادات 😷 💚εαɖᵃT سادات الحسینی💚: @bs_hoseini
مشاهده در ایتا
دانلود
با پته پته گفتم:چیزه...ببخشید.....آقا آرتین....خانم هاشمی کارِتون دارن!!!!😰😰😰 آرتین،نگاه خاصی بهم کرد و از کنارم رد شد!!!!😏😏😏 به رئوف نزدیک شدم:ببخشید...از دهنم پرید....یعنی.....🥺🥺🥺 رئوف با اخم😠از کنارم رد شد و گفت:ببخشید من کار دارم!!!!😡😡 وا رفتم!!!!😢😢😢 . طهورا خانوم؟؟؟🤨🤨 با صدای آرتین،به فضای اتاق بر گشتم!!!!🙂🙂 آروم گفتم: بله؟؟؟😇😇 سرش رو انداخت پایین و گفت: سوالی ندارید!!؟؟؟🧐🧐 . صبح از خواب پاشدم!!!!🤤🤤 از تو اتاقم صدای حرف زدن مامانمو میشنیدم!!!!🎵🎵 حس کنجکاویم گل کرد و دکمه ی گوشی سیار رو فشار دادم!!!!▪▪ افسانه خانوم بود!!!!😳😳😳 افسانه خانوم:زهرا خانوم!!!شنیدم آرتین پسر برادرم اومده خواستگاری طهورا جان!!!😄😄 مامانم:آره،اما طهورا تا آخر هفته وقت خواسته!!!😌😌 افسانه خانوم:به نظرت جوابش چیه؟؟🤨🤨 مامانم گفت:احتمالا مثبته،آخه ماشاالله آرتین جان خیلی پسر خوبی هستن!!!😍😍 افسانه خانوم:آخه میخواستیم واسه رئوف بیایم خواستگاری!!!💍💍 مامانم:ببخشید.اما بهتره نیاین!!!نمی خوام طهورا تو تصمیمش دچار تردید بشه!!!😐😐 افسانه خانوم:پس میشه یه دختر خوب بهمون معرفی کنید!!!!!🧐🧐 مامانم گفت:سمانه دوست طهوراس!!!خیلی خانوم و خانواده داره!!!!😌😌😌 نهههههه‼‼‼ بهترین دوستم میخواست بشه رقیب عشقیم!!!!😍😩😍😩😍 تو همین حال و هوا بودم که گوشیم زنگ خورد!!!!!📱📱 بی توجه جواب دادم: بله ؟؟؟؟؟🧐🧐🧐 سمانه گفت:طهورا یه خبر خوب!!!!😆😆😆 با تعجب😳 گفتم:چه خبری؟؟؟؟🤨🤨 سمانه با خوشحالی گفت:امشب قراره واسم خواستگار بیاد!!!😁💍😁💍 با تردید گفتم:اسمش چیه؟؟؟؟🧐🧐🧐 با خجالت گفت:آقا رئوف!!!!!☺☺ گوشی از دستم افتاد!!!📱📱 برای یک لحظه قلبم دیگه نزد!!!💔💔 فقط سریع حاضر شدم و به سمت در رفتم!!!!!🚪🚪 مامان خطاب به افسانه خانوم گفت:یه لحظه گوشی!!!📲📲 بعد به من گفت: کجا؟؟؟🤨🤨 با عجله گفتم:میرم بیرون!!!😑😑 منتظر جواب مامان نشدم و از خونه زدم بیرون!!!!😢😢😢...... ◦•●◉✿کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ✿◉●•◦