eitaa logo
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
1هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
97 فایل
مآدرساداٺ!🙃 فڪرڪن‌مآ‌بچہ‌هاٺیم🙏 دسٺ‌محبٺ‌بڪش‌به‌سرمون؛🙃🙂🌹 اینجاهمہ‌مهماڹ‌حضرت زهرا س هستی زیرنظر مدافع حرم عمه سادات 😷 💚εαɖᵃT سادات الحسینی💚: @bs_hoseini
مشاهده در ایتا
دانلود
ویڪم بلند بگو آمـــیــن🤪🤪 . تا مرز مهران خوابیدم فقط فاطمه برای نماز صبح بیدارم کرد وقتی رسیدیم؛ فاطمه به شوخی گفت: راحت خوابیدی عزیزم؟؟😉😉 منم با پرویی گفتم: یکم صندلی هاش سفت بود😜😜😜 از همینجا شنیدم که محمد زیر لب گفت:پرو😏😏😏 منم بهش چشم غره رفتم😅😅😅 . رسیدیم نجف🕌🕌 محمد نمیخواست بزاره بریم حرم❌❌ می گفت:شلوغه!! ممکنه با مرد ها برخورد کنید🧔🏻👨🏽‍🦲👴🏻👨🏼‍🦰 با اینکه نمی خواستم قبول کنم، اما دیدم راست میگه🙃🙃🙃 به عنوان اتمام حجت گفتم: برگشتنی آقا محمد میارتمون فاطمه😐😐 الان بیا بریم🚶🏻‍♀🚶🏻‍♀🚶🏻‍♀ . . . مسیر اربعین، با تمام خوشی ها و سختی هاش تموم شد😢😢😢 شب ها از خستگی، سریع خوابمون میبرد😴😴😴 و صبح ها با انرژی بیشتر، به راهمون ادامه میدادیم💪🏻💪🏻💪🏻 الان حدودا ۱۰۰ تا عمود تا کربلا مونده👌🏻👌🏻 یه جا نشستیم برای استراحت😙😙😙 کتابم رو در آوردم، تا یکم مطالعه کنم🤓🤓 اسم کتابم(شهید عشق) بود❤❤ داستان عاشورا که نویسندش یک مسلمون ترکیه ای هست🤠🤠 چند صفحه ای که خوندم، گریم گرفت😭😭😭 (من کلا آدم احساسی هستم)💔💔💔 محمد با نگرانی اومد پیشم: مشکلی پیش اومده؟؟😥😥 فاطمه حالم رو درک می کرد🙂🙂🙂 رو به محمد گفت: تنهاش بذار🤚🏻🤚🏻 محمد گفت: آخه ایشون....😟😟😟😟 فاطمه گفت: بیا برات تعریف میکنم😊😊..... ◦•●◉✿کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ✿◉●•◦ ‌─
وسوم به شوخی گفتم:که شوهر خوب گیرم بیاد😅😅😅 خواستم برگردم به جایی که بودیم🚶🏻‍♀🚶🏻‍♀ اما دیدم ، محمد پشت سرمه😬😑😐😶🤦🏻‍♀ با تعجب گفت: واقعا برای اینکه شوهر گیرتون بیاد اومدید اربعین؟؟؟😳😳 سرم رو انداختم پایین😕😕😕 یعنی هر چی آبرو و حیثیت داشتم رفت رو هوا🌬🌬 با خجالت گفتم: نه!!‼‼ شما اشتباه متوجه شدید😐😐 من داشتم با فاطمه شوخی می کردم😅😅 من نیت کردم، توی راه کسی رو ناراحت نکنم، از اون طرف بتونم برم تو حرم🕌🕌 آخه تو این ۵ باری که رفتم کربلا، یک بار هم داخل نرفتم😔😔😔 محمد آروم گفت:حیف شد😞😞 با تعجب گفتم: چی؟؟😳😳😳 در حالی که کوله اش🎒 رو می انداخت رو دوشش گفت:هیچی🤭🤭 . تقریبا ورودی شهر کربلا بودیم که فاطمه بهم نزدیک شد: خوبی؟؟🤨🤨 با تعجب نگاهی بهش انداختم:من خوبم!!😌😳 اما مثل اینکه تو خوب نیستی!!!😜😜 بی خیال حرفم گفت: چند وقت پیش، واسش رفتیم خواستگاری!!💍💍 خودم رو پرت کردم تو کوچه ی علی چپ: برای کی؟؟🤔🤔 فاطمه شنگول گفت: برای محمد دیگه🤪🤪 نمی دونم چرا🙃🙃 اما یکم ناراحت شدم🙁🙁 ناراحتیم رو قورت دادم و گفتم: مبارکه به سلامتی!!👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻 فاطمه ناراحت گفت: اما محمد خوشش نیومد!!😔😔😔 این دفعه من یکم شنگول شدم:این همه دختر دورشن👥👥👥 برید خواستگاری یکی دیگه!!🤷🏻‍♀🤷🏻‍♀🤷🏻‍♀ فاطمه گفت: تو هم یکی از دختر های دورشی!!.....☺☺ ◦•●◉✿کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ✿◉●•◦ ‌──