39.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت8⃣💚✨🌹
یا امام رضا ع💚
باز هم میل زیارٺ ڪرده ایم از راه دور
نیٺ از ما قصد از ما رفت و آمد با شما
ما ڪبوترهای بی بالیم اما آمدیم
لذت پرواز در اطراف گنبد با شما
#الّلهُـمَّ_عَجِّـلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَـرَج
🍃🌸﷽🌸🍃
#دم_اذانی😍🌹
💝پیروان ما را در سه
چیز امتحان کنیدوببینید :
۱- آیادر نماز اول وقت
مواظبت میکند.
۲- در حفظ اسرار
پایبند است.
۳- درحفظ و تقسیم
اموال برادران ایمانی
خود، مقیَّدمیباشد......
[ ازحضرت امام صادق
علیه السلام ]
📚 الخصال ص۱۰۳
✅نماز_اول_وقت💚
🌹التماس_دعای_فرج🤲
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍو
آلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#نماز_اول_وقتش_میچسبه😍👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#الله_اکبر🦋
الله_اکبر🦋
#ﷴﷺ🌸
#علیاً_ولی_ﷲﷺ🌸
#مھدی💚 #آمد😍
خدایۍاینمژدھ🎉روبدن،
واڪنشتچیہ؟
+ ذوقمرگمنمیشم
قطعامیمیرم😭♥
╭─•─•⇝❁♡•♥•♡❁⇜•─•─╮
#مهدی #آمد💚💚💚😍😍😍
╰ ─•─•⇝❁♡•♥️•♡❁⇜•─•─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مولاجان
اومدم با آه و گریه 😭
روم سیاهه یابن الحسن
#حاج_مهدی_رسولی
شبتون پرنور✨
التماس دعای فرج✨
اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج به حق حضرت زینب علیها السلام
•┈••✾ 🍃🌹🍃✾••┈•
#شبتون مهدوی😊💚😍👌
#رمانبیصدا
#قسمتپنجم
از در رفتم بیرون که داشتم میخوردم به رئوف!!!!😶😶
هم خودش هم من چند ثانیه ای تو شوک بودیم!!!😵
سریع خودمو جمع کردم تا بیشتر پیشش ضایع نشم!!!😓😓
رفتم کنار و آروم گفتم:ببخشید!!!😢😓
با لبخند🙂 گفت:اشکال نداره!!!😙پیش میاد!!!!😌شما هم ببخشید!!!!😓
نمی دونم چرا،اما اون حرفش از صد تا فحش،بدتر بود!!!!😤
یعنی پیش خودش فکر میکنه من دست و پا چلفتی ام؟؟؟؟😒😒😒
تو دلم اداش رو در آوردم:"پیش میاد!!!!"😠😠😠
.
.
.
خب رسیدیم چَماستان!!!!🙃🙃
یه خرده تو روستا گشت زدم تا بقیه ی اعضای گروه هم بیان!!!!👥👥
باورم نمیشه!!!😲😲
یعنی واقعا چنین جاهایی وجود داره؟؟؟؟😱😱😱
شاید بپرسین:مگه اونجا چی داره؟؟؟؟🤨🤨
توی یه جمله بخوام بگم:"هیچی نداره!!"😨😨
نه آب درست و حسابی داشت💧،برقشون هم خیلی کم بود⚡،اصلا حموم نداشن🛁،بچه هاشون اونقدر کثیف بودن،دیگه داشتن سیاه می شدن🧒🏿👧🏿!!!!!داشت گریه ام می گرفت!!!😢😢
دیگه باید کارم رو شروع کنم!!!!🛠
با این که اول دلم نمی خواست بیام،اما بعد گفتم:حالا که رئوف کار میکنه(رئوف چون پزشک👨🏻⚕ بود،به بابا جون 🧔🏻کمک می کرد!!!)،منم باید کار بکنم!!!🛠
از یه طرف هم وقتی بچه هاشون🧒🏿👧🏿 رو دیدم،تو تصمیمم مصمم شدم!!!!🤗
من مسولیت هدایت بچه های روستا🧒🏿👧🏿 رو به عهده گرفتم!!!👊🏻
قرار بود با بچه ها 🧒🏿👧🏿کاردستی 🧸درست کنیم و نقاشی🖼 کنیم!!
سخت تر از چیزی بود که فکر می کردم!!!!😩😩
چون با زبون محلی حرف می زنن،حرف هاشون رو نمی فهمم!!!😞
تازه؛چون جزء روستاهای محروم بودن،خیلی از چیز ها رو تا حالا ندیده بودن؛مثل قیچی✂،چسب💈و.....
واسشون بادکنک🎈برده بودیم!!!
وقتی بهشون دادیم،خیلی ذوق کردن!!!😆😆
.
.
دیگه شب شده بود!!!!🌃
رفتم پیش بابا جون🧔🏻تا ببینم کارش چطور پیش میره!!!!😎😎
حواسم نبود که رئوف هم پیش بابائه!!!!🙃
اگه یادم بود هیچ وقت نمی رفتم،چون......
#ادامه_دارد
◦•●◉✿کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ✿◉●•◦
#ف_چ
#رمانبیصدا
#قسمتششم
اگه یادم بود هیچ وقت نمی رفتم، چون ....
ادامه👇🏻👇🏻👇🏻
وارد محوطه شدم!!! سر و صدا خیلی زیاد بود،بوی دارو های شیمیایی میومد!!!!👨🏻🔬🧪🌡💉
داشتم می رفتم طرف بابا و رئوف که طاهر جلوم سبز شد!!!!🧑🏻
طاهر با تندی گفت:کجا می رفتی؟؟؟🤨
من با بیخیالی گفتم:واسه تو که مهم نیست!!!😌😌
طاهر تقریبا داد زد:کی گفته؟؟؟من هر چقدر ساکت باشم،اما رو خواهرام غیرت دارم و باید بدونم خواهرم تو جایی که پُره مرده چی کار می کنه!!😠😠
یکم ترسیدم!!!😨
تا حالا سابقه نداشته طاهر صداشو بلند کنه!!!🗣❌
نیم نگاهی به رئوف که با تعجب😳 ما دو تا رو نگاه می کرد،انداختم!!!!👀
طاهر ردِ نگاهم رو گرفت و به رئوف رسید!!!!🧑🏻
رئوف سریع سرشو پایین انداخت و مشغول ویزیت مریض ها 🤧😷🤒🤕شد!!!
طاهر دستم ✋🏻رو محکم کشید و به سمت بیرون برد!!😠
نالیدم:طاهرر😢😢
طاهر تند گفت:شما ساکت!!🤫😡
دیگه داشت اشکم در میومد!!!😢😢
منو بُرد پشت ساختمون🏢،کنار تنها شیر آب🚰 روستا!!!!!
گفت:حالا بگو میخواستی بری پیش اون پسره🧑🏻 چی کار؟؟؟؟🤨
سعی کردم ترسم😨 رو پنهان کنم و خودم رو بیخیال🙄 نشون بدم:کدوم پسره؟؟🧑🏻
طاهر غرید:رئوف!!!!😡
منم گفتم:آهان!!!آقا رئوف رو میگی🧐؟؟؟؟خب راستش من داشتم می رفتم پیش بابا...🤓🤓
حرفم رو برید و گفت:منو احمق فرض کردی؟؟🤓🤓فکر کردی اون روز ندیدم چطوری نگاهش👀 می کردی!!!
واای!!!😨بدبخت شدم!!😰پس طاهر اون روز منو دیده!!😱
یعنی پیش خودش چی فکر کرده!!!!😫😫
تا اومد یه چیز دیگه بگه،رئوف اومد و گفت:.....
#ادامه_دارد
◦•●◉✿کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ✿◉●•◦
#ف_چ