eitaa logo
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
1هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
97 فایل
مآدرساداٺ!🙃 فڪرڪن‌مآ‌بچہ‌هاٺیم🙏 دسٺ‌محبٺ‌بڪش‌به‌سرمون؛🙃🙂🌹 اینجاهمہ‌مهماڹ‌حضرت زهرا س هستی زیرنظر مدافع حرم عمه سادات 😷 💚εαɖᵃT سادات الحسینی💚: @bs_hoseini
مشاهده در ایتا
دانلود
😍💚 خـداونــــــــدا …! تو تکراری ترین ”حضور” زندگی منی …! و من عجیب به آغوش تو … از آن سوی فاصله ها خو گرفته ام.💚 😍 @oshahid ✾ ✾ ✾
🌷🕊🥀🌹🥀🕊🌷 💚 دلم برای پر میزند آی رفقا کنید ساقی سبو بر لب هر مست نداد نوبت ما که رسید را بست نداد حال خوش بود کنار آه دریغ بعد یاران حال خوشی دست نداد 🌹 🌹🕊 🌹🕊🌹 @oshahid
💚 توجه توجه🔔 بی‌حجابها هم روزی با حجاب می‌شوند اما دیگر دیـــــر شده است آن‌روز وقتی با کل بدنش را پوشاندند ملائکه به آنها میخندند و می‌گویند : وقتی که مورد میل و رغبت بود او را نپوشاندید، حالا که مورد نفرت و انزجار است او را می‌پوشانید ، 🔔🔔🔔🔔🔔🔔 @oshahid
دم_اذانی😍💚 🔰 پیامبر اڪرم (ص) فضیلت نماز جماعت، بیست و پنج برابر نماز فرادا است. 🤲 نماز_اول_وقتش_میچسبه😍👌 @oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 کربلا، آمدیم🍎 قدس، خواهیم آمد🍏 ما شعارهایمان را با عمل سردادیم و برای هر شعارمان یک قاسم سلیمانی تربیت کردیم!💚 + صحبت‌های حاج قاسم درباره باز شدن راه کربلا رو ببینید؛ تا بدونید یه روز باز شدن راه کربلا شعار و آرزوی رزمنده‌ها بود ... قدس را آزاد خواهیم کرد ان شاءالله👌 @oshahid
💚 على_عليه السلام فرمودند: 🌴 تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِي أَوَّلِهِ وَ تَلَقَّوْهُ فِي آخِرِهِ، فَإِنَّهُ يَفْعَلُ فِي الْأَبْدَانِ كَفِعْلِهِ فِي الْأَشْجَارِ، أَوَّلُهُ يُحْرِقُ وَ آخِرُهُ يُورِقُ 🍃 در آغاز سردی هوا خود را از سرما حفظ کنید و در پایان آن از آن استقبال کنید؛ زیرا سرما با بدن ها همان می کند که با درختان می کند؛ در آغاز[برگ درختان را] می سوزاند و در پایان می رویاند 📚 حکمت ۱۲۸ نهج البلاغه @oshahid
💚 ✍یکی از بهترین روش ها برای تازه و شاداب ماندن زندگی مشترک، عوض شدن محیط است. باهم جایی بروید که از بودن در آن لذت می برید و خاطرات خوبی از آنجا دارید. 💞می توانید به یک رستوران یا سینما بروید یا با هم پیاده روی کنید. مهم این است که محیط اطرافتان تغییر کند و به عنوان یک زوج، باهم تنها باشید. ‌ @oshahid
💚 😍 رهبرم ای عشق من ، جانم فدای لحظه ات شاد باشی همچنان ، آید بسوی ما غمت در مسیر ما فروزان هست نورت یا علی مرهم زخم دل هر عاشقی سید علی 🦋【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 ‌ @oshahid
『💙͜͡🌿』 💚 •|دِلِ ما سَخٺ گِرِفتارِ حُسِینِ بنِ علیسٺ♥️|• ‌ @oshahid
ســــــــــلام دوســــــــــت عزیــــــــــز😊 📣📣📣📣📣📣📣📣📣🔍🔎 لینــــــــــک دعــــــــــوت بہ گروه IQ https://eitaa.com/joinchat/1150615602C52fd6aa399 حـــوصلـــت ســـــــر رفتـــــــہ☹️ اطــــــــــلاعــــــــــاتـــــت میــــــــــخوا؁ زیــــــــــادبشــــــــــہ☺️ وقـــــتــــــــــت میخــــــــــوای هــــــــــدر نــــــــــره😊 👌👌👌👌👌👌👌🌟🌟🌟🌟💫 معـــــماهـــــاے ریـــــــاضـــــی وهـــــــوش✅ 1.معــــــــــمای حـــــدس کلــــــــــمہ✅ 2.حــــــــــدس ســــــــــریاهــــــا و فیـــلمــــہا✅ 3.حــــــــــدس ضـــــــرب المثلـــــــہا✅ 4.ســــــــــوالہــــــــــای روانــــــــــشنــــــــــاســـــ؁✅ 5.معـــــماهــــــای قـــــرآنـــــی @IQHOUSH
💚 بیستم مهرماه روز بزرگداشت لسان الغیب شیرازی "حافظ" شاعری پرآوازه که در بسیاری از اوقات برای دانستن حال و احوال‌مان، دیوانش را می‌گشاییم و شرح اوضاع روزگارمان را از او می خواهیم و حتی در کهن‌ترین مراسم‌مان، همچون شب یلدا و نوروز، اشعار این شاعر را جزیی جدایی نشدنی می‌پنداریم. 🌹 ‌ @oshahid
شناسایی پیکر ۷ تن از شهدای مدافع حرم در سوریه (خان طومان) 🔻مسئول ایثارگران سپاه: هویت پیکر ۷ تن از شهدای مدافع حرم خان‌طومان شناسایی شد. 🔻این شهدا محمد بلباسی، رضا حاجی‌زاده، علی عابدینی و حسن رجایی‌فر از مازندران ، زکریا شیری از قزوین، مجید سلمانیان از البرز و مهدی نظری از خوزستان هستند. 🔻پیکر این شهدا صبح فردا در حرم امام رضا(ع) طواف داده خواهد شد./فارس شهدا شرمنده ایم😔 ‌ @oshahid
👌 یک على داشت خدا, فاطمه هم داشت یکى بخدا نیست کسى فاطمه الا زهرا مرتضی مثل نبی بوسه به دستش میزد حجت الله علی, حجت اعلا زهرا.. @oshahid
💚🌹💚 🍃ای تهی دستان عالم سائل امداد تو افضل الاعمال من یعنی سلام و نام تو 🍃قبله دلها به سمت مشهد تومایل است مسجدالاقصی ایران است گوهرشاد تو @oshahid
°•♥️ 😍💚 ± انار🍅 فصل ندارد هر وقت😊 "تو" بخندۍ مۍ شکفد🍁🌺 ‌ @oshahid
💔 کُـــل دنـیـــــا توست ولی ایـن ایــــام واحد گمشدگان حرمت اســــــت @oshahid
. ✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ شما میدونیـد خانـوادم چقـد منـو تـو فشـار میـزارن هـی بیایـد چـرت و پـرت بگیــد. مهسـا لبخنـد روی چهـره ی خفـه شـده در ارایشـش، میامسـد و میگویـد: روانـی! گریـه نکـن. _ توســاکت باشــا.میگم خســته شــدم یــه راه حــل بگید،میگیــد بــا یکــی رفیــق شــو فرارکــن؟! بــه شــما میگــن دوســت؟ آیسان دستم را میگیرد و میگوید: خب شوخی کرد. چته تو!؟ سرم را پایین میندازم و جواب میدهم: هیچی. سحر_ ببین محیا،تاکی اخه؟!... عزیزم ماکه بد تورو نمی خوایم. مهسا_ راست میگه. من شوخی کردم ببخشید. ایسان_ بابا اومدیم بیرون خوش باشیم. گریه نکن دیگ! بـرش دیگـری از پیتزایـم راجـدا میکنـم و نزدیـک دهانـم مـی آورم. مهسـا دسـتش را دراز میکنـد و مقابـل صورتـم بشـکن میزنـد _ اها.بابـا توکـه نمیری دیگـه کلاس خطاطی.مـن میخـوام ازهفتـه بعـد بـرم ....کلاس گیتار...پایه ای؟ باتردید نگاهش میکنم _ گیتار؟ _ عاره.خیلــی حــال میــده دخـتـر. حــالا کــه حاجــی و حــاج خانــوم فــکر میکنن... @oshahid
. ✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ میــری خطاطــی، سر خــرو کــج کــن بیــا کلاس گیتــار. گیـج و کلافه بـرش پیتزایـم را در ظرفـش مـی گـذارم و جـواب مـی دهـم: نمیدونم.مـی ترسـم! ایسـان_ ازبـس...! بچـه جون،اینقـد تـو زندگیـت ترسـیدی کـه الان افسـرده شدی. ســحر_ راس میگــه. تــازه اگــر گیتــار زدن رو شروع کنی،میتونــی جرئــت خیلــی چیــزای دیگــرم پیــدا کنــی. ابروهایم را بالا میدهم و می پرسم: ینی چی!؟ ایسـان_ ببیـن آیکیـو، تـو میـری کلاس گیتار.خـب؟ بعـد یمدت مثـلا حاجی میفهمــه. توایــن مــدت تــو تیپــت هــی رنــگ عــوض کــرده، ســو گرفتــه بـه طرفـی کـه عشـقت میکشـه. بعدکـه فهمیـد توخونـه داد میزنـی کـه اقاجــون مــن چــادر نمی پوشــم. مــن دوســت دارم گیتــار بزنــم. دوســت دارم بارفیقـام بـرم بیرون!خـودم زندگی کنـم. بهشـت و جهنـم کیلـو چنـد؟! نمی دانـم چـرا باجملـه ی اخـرش پشـتم مـی لرزد! تـمام حرفهایـش را قبـول دارم امـا نمـی توانـم منکـر قبـر و قیامـت بشـوم. اما دردیـد مـن خدا انقـدر مهربـان اسـت کـه هیـچ وقـت مـرا بخاطـر چندتـار بیـرون مانـده از شـالم توبیـخ نمی کنـد بـه پشـتی صندلـی ام تکیـه مـی دهـم و بـه فکـر فـرو مـی روم... @oshahid
✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ رفاقــت مــن و ســحر و ایســان از کلاس زبــان شروع شــد. ســن کــم مــن باعـث مـی شـد جـذب حـرکات عجیـب و غریبشـان شـوم.باهجده سـال ســن، کوچک تریــن فــرد گــروه چهارنفــره مــان بــودم. هرچقــدر رابطــه ام باایـن افـراد عمیـق تـر شـد، از عقایـد و دوسـتان گذشـته ام بیشـر فاصلـه گرفتـم. هرسـه بـزرگ شـده ی خانـواده هـای آزاد و بـه دیـد مـن روشـنفکر بودنــد. ســحر بیســت و ســه ســال و ایســان ســه ســال از او کوچکـتـر و مهسـا هـم دوسـال از سـحر بـزرگ تـر بـود. پـدرم ازهمـان اول باارتبـاط مـا مخالفـت مـی کرد.امـا مـن شـدیدا بـه انهـا علاقـه داشـتم. هرسـه دانشـگاه ازاد اصفهــان درس مــی خواندنــدو پاتوقشــان ســفره خانــه و تفریحشــان قلیــان باطعــم هــای نعنــا و دوســیب بود.یــک چیــز همیشــه دردیــدم غیرممکـن بنظـر مـی امد.آنهـم ایـن بـود کـه هرهفتـه دوسـت پرسشـان را مثـل لبـاس عـوض میکردند.تـک فرزنـد بـودن مـن مشـکل و علـت بعـدی ارتباطـم شـد. ومن به راحتی تامرز غرق شدن در لجن و مرداب پیش رفتم.... شـالم را پشـت گوشـم مـی دهـم و دسـتم را بـرای سـمند زرد رنـگ دراز مـی کنـم : مسـتقیم!! ماشـین چندمتـر جلوتـر مـی ایسـتد و مـن باقدمهـای بلنـد سـمتش مـی روم. @oshahid
✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ درش را بـاز مـی کنـم و عقـب کنـار یـک سربـاز مـی نشـینم. در را مـی بنـدم و پنجـره را پاییـن مـی دهـم. گرمـای نفـرت انگیـز تابسـتان پوسـت صورتــم را خــراش مــی دهــد. سرجایــم کمــی جابــه جــا مــی شــوم و بــه پشـتی صندلـی کامـلا تکیـه مـی دهـم. نگاهـم بـه چهـره ی سربـاز مـی افتـد. از گونـه هـای سـرخ و پوسـت گندمـی اش مـی تـوان فهمیـد کـه اهـل روستاسـت. پسـرک خـودش را جمـع مـی کنـد تـا مبـادا بـازو یـا کتفـش بـه مـن بخـورد. بـی اراده از ایـن حرکـت خوشـم مـی آیـد. نمی دانـم بـرای کارش چـه دلیلـی را تجسـم کنـم!« حیا؟...ذات؟غریزه؟..گناه؟.شـاید هـم بـی اراده ایـن کار را کـرده!« نگاهـم را سـمت خیابـان مـی گردانـم. اگـر از کار پـسرک خوشـم آمده،پـس چـرا از حجـاب فـرار مـی کنـم؟ چنـد لحظـه مکـث مـی کنـم و خـودم جـواب مـی دهـم: خـب معلومـه. ایــن برخــورد کاملا باپوشــش فــرق داره.آدم میتونــه چــادر نپوشــه ولــی بــه مـرد غریبـه هـم نزدیـک نشـه.بیخیال اصـلا. شـانه بـالا می انـدازم و بازبـان لبهایـم را تـر میکنـم. طعـم تـوت فرنگـی رژ لبـم در دهانـم احسـاس خوشـایندی را بـه مزاجـم مـی دهـد. امـروز اولیـن جلسـه ی آمـوزش گیتـارم خواهـد بود.بـا تجسـم چهـره ی پـدرم اسـترس و اضطـراب بـه جانـم مـی افتـد. زیـپ کوچـک کیفـم رابـاز میکنـم و یـک آدامـس تریدنـت ازجعبـه اش بیـرون مـی آورم و در دهانـم مـی گـذارم. @oshahid
✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ خنکــی طعــم نعنــا در فضــای دهانــم میپیچــد و استرســم را کمتــر مــی کنـد. بعـداز پنـج دقیقـه باصـدای آرام، راننـده را مخاطـب قـرار مـی دهـم کـه: همیـن جـا پیـاده میشـم. و اسـکناس پنـج تومنـی را دسـتش میدهـم. ازماشـین پیـاده میشـوم و بـه اطرافـم نـگاه میکنـم. _ مهسا گفت همینجا پیاده شو.تقاطع چهارراه... یه...یه..تابلو...امم... چانه ام را میخارانم و چشانم را تنگ میکنم _ خداروشکر کورم شدم! دست به کمر وسط پیاده رو می ایستم و دقیق تر نگاه میکنم _ الهی بمیری با این آدرس دادنت! بـه پشـت سرم نـگاه میکنـم. مـردی کـه روی شـانه اش کیـف گیتـار آویـز شـده، بـه طـرف خیابـان مـی رود، سـمتش مـی روم و صدایـش مـی زنـم: ببخشـید آقـا! صورتـش را بـه سـمت مـن بـر مـی گردانـد و مـی ایسـتد، لبخنـد نیمـه ای مـی زنـم و مـی پرسـم: میدونیـد ایـن اطـراف آموزشـگاه گیتـار کجـاس؟ بـه کیفـش اشـاره میکنـم و ادامـه مـی دهـم: بخاطـر کیفتـون گفتـم، شـاید بدونید! لبخنـد کجـی میزنـد و جـواب مـی دهـد: بلـه! منـم همونجـا میـرم، میتونیم باهــم بریم! تشکر میکنم و باهم از خیابان عبور میکنیم. @oshahid
✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ عینـک پلیـس روی چهـره ی هفـت و اسـتخوانی اش خیلـی جـذاب اسـت. پیراهــن مردانــه ی ســورمه ای و شــلوار کتــان مشــکی اش خــبر از خــوش سـلیقه بودنـش مـی دهـد. زیـر چشـمی نـگاه و باهـر قدمـش حرکـت میکنم.آسـتین هایـش را بـالا زده و دسـتهایش را درجیـب هـای شـلوارش فـرو برده.بـه سـاعت صفحـه گـرد و براقـش خیـره مـی شـوم، صدایـی درذهنـم مـی پیچـد: یعنـی میشـه هـم کلاسیم باشـه؟ به خودم میآم و لب پایینم را می گزم _ ای خاک تو سـر ندید پدیدت! بدبخت! درخیابـان غربـی چهـارراه مـی پیچـد و بعـداز بیسـت قـدم مقابـل در یـک سـاختمان بـزرگ مـی ایسـتد. بـدون آنکـه نگاهـم کنـد میگویـد: بفرماییـد اینجاست. _ ممنون! داخل می روم و به پشت سـرم نگاه میکنم _ یعنی اون اینجا نمیاد؟ مهسـا یـک تکـه شـکلات تلـخ دردهانـش مـی گـذارد و کمـی هـم بـه مـن تعـارف مـی کنـد. لبخنـد مـی زنـم _ نه ممنون! تلخ دوست ندارم! ادامه دارد..... @oshahid