eitaa logo
عشاق بقیت الله
2.8هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
12.4هزار ویدیو
22 فایل
@rezarabee3 ارتباط با ادمین https://eitaa.com/chadorarzan_kohi
مشاهده در ایتا
دانلود
پیکر شهید مدافع حرم که بعد از ۵ سال به آغوش خانواده بازگشت 🔹شهید محمدرضا بیات سال ۱۳۹۴ وارد لشکر عملیاتی ۲۷ محمدرسول الله(ص) شد. وی در بحث عملیاتی واقعا قوی بود و همیشه طرح و برنامه‌اش برای عملیات عالی بود. محمدرضا قبل از ورود به لشکر در اورژانس ۱۱۵ کار می‌کرد و دوره‌های کامل امداد را دیده بود، به همین دلیل از این حیث هم در سوریه فعال بود. 🔹پدر شهید محمدرضا بیات می‌گوید: " هیچ‌وقت از مسائل کاری خود با ما صحبت نمی‌کرد و می‌گفت که ما می‌رویم و در «نجف» ایستگاه صلواتی می‌زنیم؛ اما بعد از شهادتش وقتی من از دوستانش اصل قضیه را جویا شدم، گفتند که «محمدرضا» با دوستان دیگرش، فرمانده آموزشی نیروهای جبهه مقاومت در «فلوجه» بودند؛ ولی من نمی‌دانستم". 🔹پدر شهید در ادامه می‌افزاید: " پسرم هر بار که سوریه می‌رفت حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر از رزمندگان جبهه مقاومت را آموزش می‌داد و برمی‌گشت؛ تا این‌که یک‌روز آمد و گفت که می‌خواهم به سوریه بروم و من هم از روی احساس پدر و پسری گفتم که «الان چه وقت سوریه رفتن است، باید دوره‌های نظامی فشرده را طی کنی!»؛ اما نمی‌دانستم که دوره‌های امداد گری، چریکی، تک‌تیراندازی، تخریب و… را گذرانده و خودش نیز مربی آموزش رزمندگان مقاومت است." @AkhbareFori
شهیدی که بی سر و دست به وطن بازگشت 🔹مادر شهید امیررضا علیزاده می‌گوید: هر چند دلم نمی‌خواست امیررضا وارد سپاه شود ولی در مقابل اصرارهای او و اینکه می‌دانستم از کودکی عاشق سپاه است مانع ورودش نشدم و پس از گرفتن دیپلم وارد دانشگاه افسری امام حسین(ع) سپاه شد و بعد از آن مدت سه، چهار ماهی به تفحص شهدا رفت. 🔹پدر شهید علیزاده ادامه می‌دهد: آخرین مرحله در تاریخ ۱۵ فروردین سال ۹۲ به سوریه اعزام شد و در این مرحله در طول یک ماه خبری از او نداشتیم و آخرین بار سه روز قبل از شهادت تماس گرفت و گفت ۳ روز بعد می‌آیم و دقیقاً ۳ روز بعد یعنی ۳۷ روز پس از آخرین اعزام در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۹۲ در شهر حلب سوریه به شهادت رسید و پیکر با سر و دست بریده را به زادگاه او آوردند و در جمع باشکوه همشهریانش تشییع شد." @AkhbareFori
شهیدی که بی سر و دست به وطن بازگشت 🔹مادر شهید امیررضا علیزاده می‌گوید: هر چند دلم نمی‌خواست امیررضا وارد سپاه شود ولی در مقابل اصرارهای او و اینکه می‌دانستم از کودکی عاشق سپاه است مانع ورودش نشدم و پس از گرفتن دیپلم وارد دانشگاه افسری امام حسین(ع) سپاه شد و بعد از آن مدت سه، چهار ماهی به تفحص شهدا رفت. 🔹پدر شهید علیزاده ادامه می‌دهد: آخرین مرحله در تاریخ ۱۵ فروردین سال ۹۲ به سوریه اعزام شد و در این مرحله در طول یک ماه خبری از او نداشتیم و آخرین بار سه روز قبل از شهادت تماس گرفت و گفت ۳ روز بعد می‌آیم و دقیقاً ۳ روز بعد یعنی ۳۷ روز پس از آخرین اعزام در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۹۲ در شهر حلب سوریه به شهادت رسید و پیکر با سر و دست بریده را به زادگاه او آوردند و در جمع باشکوه همشهریانش تشییع شد." @AkhbareFori
معامله بر سر پیکر شهید 🔹داعش در همان ساعت‌های اول اعلام کرد که جنازه شهید هادی کجباف پیش ماست و در ازای دادن جنازه‌اش مبلغ کلانی از ایران می‌خواهد. 🔹همسر شهید با شنیدن این خبر با این کار مخالفت کرد و گفت: " این مبلغ هنگفت حتما صرف خرید تجهیزات و سلاح بیشتر توسط داعش خواهد شد تا همسران بیشتری چون همسر من کشته شوند. پس من راضی به این امر نیستم. در ثانی نمی‌خواهم عزت و اقتدار جمهوری اسلامی ایران در پرداخت پول به گروه خوار و حقیر داعش زیر سوال برود. همسر من که دیگر شهید شده و روحش در درگاه خداوند است. من و خانواده‌ام پیکر ایشان را به خدا سپردیم". 🔹بعد از عکس العمل خانواده‌ی شهید مبنی بر مخالفت با پرداخت پول، داعش پیکر ایشان را به رگبار بستند و به جنازه ایشان جسارت کردند. ۵۰ روز پس از شهادت شهید کجباف داعشی‌ها از موضوع مبادله و یا خرید پیکر توسط نیروهای مقاومت مأیوس می‌شوند و پیکر را در منطقه‌ای به همراه چند تن دیگر از شهدا در گور دسته جمعی خاک می‌کنند. @AkhbareFori
آخرین هدیه پدر و یادگاری که برای فرزندش گذاشت 🔹شهید پویا ایزدی همیشه اوج احساساتش برای خانواده خرج می‌شد. یک بهانه کوچک کافی بود تا حتی یک شاخه گل در دست و برای شادمانی دل همسر و دخترش ریحانه وارد خانه شود. عید غدیر، عید ولایت و امامت را بسیار پر اهمیت می‌دانست و در این روز به همسرش عیدی می‌داد. همیشه می‌گفت من یک عشق آسمانی دارم که خداست و یک عشق زمینی که خانمم است. 🔹همسر شهید با یادآوری خاطرات مشترکش با شهید ایزدی می‌گوید: " ۱۰ روز قبل از اعزامش دو هدیه خریده بود گردنبندی برای ریحانه به مناسبت تولدش که او حضور نداشت و کیفی هم برای مدرسه‌اش خرید که استفاده کند. گردنبند را به دخترمان داد و گفت بیا بابایی این هم هدیه تولدت شاید من آن زمان نباشم. تا عمر داری این گردنبند را به یاد‌گار از پدرت داشته باش. هدیه من هم کادوی سالگرد ازدواجمان بود. گفت که این گردنبند هم به مناسبت سالگرد ازدواجمان. سالگرد ازدواجمان پیشاپیش مبارک. @AkhbareFori
قاب عکسی که تنها همدم دختر بی‌قرار پدر است 🔹همسر شهید مسلم نصر درباره شهید می‌گوید: " دخترم مبینا خیلی به پدرش وابسته بود. شب‌هایی که مسئول شب بود و می‌دانست پدرش به خانه نمی‌آید بهانه می‌گرفت. به قدری بیقرار می‌شد که نمی‌توانستم در خانه نگهش دارم و باید او را به بیرون می‌بردم تا روز به تاریکی برسد. هنگامی که آقا مسلم می‌خواست به مأموریت برود خیلی استرس داشتم. بیشتر نگران مبینا بودم که اذیت می‌شود. خودش این شرایط را درک می‌کرد و به همین خاطر زمانی که می‌خواست به سوریه برود چیزی به من نگفت. 🔹در ادامه همسرشهید نصر با اشاره به دلتنگی‌های دخترش بیان می‌کند: " مبینا بهانه‌هایش خیلی زیاد است ولی وقتی بهانه می‌گیرد می‌گویم اگر زیاد بهانه بگیری بابایی از دستت ناراحت می‌شود؛ اگر دختر خوبی باشی به بابایی می‌گویم برایت کادو بیاورد. برایش کادویی می‌گیرم و زیر بالشش می‌گذارم. با این کار خیلی آرام‌تر می‌شود و می‌گوید خیلی خوشحالم بابایی برایم کادو آورده است. مبینا با قاب عکس پدرش صحبت می‌کند و می‌گوید برایم کادو بیاور. خودش با خودش صحبت می‌کند و من که حرف‌هایش را می‌شنوم، برایش کادو می‌آورم." @AkhbareFori
جوانی که از آزادگی به آزادی رسید 🔹مادر شهید علی ‌آقاعبداللهی می‌گوید " پسرم به حساب‌های خود بسیار حساس بود و حساب خمسی داشت. همواره به من نیز گوشزد می‌کرد که خمس مالمان را بپردازیم. برای من جای تعجب داشت که علی تا ۲۵ سالگی اینقدر کامل و جامع با این دقت بالا زندگی کرد و در این مدت کوتاه به حج رفت، سربازی‌اش را تمام کرد، همسر گرفت و بچه‌دار شد و در نهایت به فیض شهادت دست پیدا کرد. @AkhbareFori
شهیدی که حتی نمی‌خواست کسی بفهمد مدافع حرم است 🔹همسر شهید مهدی بختیاری می‌گوید: " خانواده‌ها فقط می‌دانستند که وی در مأموریت است و از موضوع سوریه کاملاً بی‌اطلاع بودند. هیچ‌کس نمی‌دانست که همسر من مدافع حرم است و در طی هفت سال زندگی مشترک‌مان، من از اعزام‌های او به سوریه با کسی صحبت نکردم. خانواده خود آقامهدی از طریق اعزام‌های او متوجه شده بودند اما خانواده خودم پس از شهادت فهمیدند که آقامهدی، مدافع حرم و در سوریه بود". @AkhbareFori
درگیری شهید سالخورده با گروه تروریستی ریگی 🔹شهید محمد تقی سالخورده بارها و بارها در سیستان و بلوچستان با عبدالمالک ریگی سرکرده گروهک تروریستی درگیر شده بود. وقتی از این ماموریت‌ها بر می‌گشت آسیب هم می‌دید. یک بار روی پیشانی‌اش خراش‌های عمیقی ایجاد شده بود، وقتی از او می‌پرسیدند چه شده با شوخی و خنده می‌گفت با ریگی درگیر شدم و او به صورتم چنگ انداخته است. همه این رشادت‌ها تنها گاهی در چند ثانیه آن هم در قالب شوخی مطرح می‌شد. 🔹شهید سالخورده در خاطراتش نسبت به برخورد دیگران نسبت به مدافعین حرم می‌گوید: " بگذارید هموطنان ما فکر کنند ما برای پول به سوریه می رویم. آرزو می‌کنیم مردم ایران هیچ وقت چیزهایی که ما در شهرهای سقوط کرده سوریه دیدیم را نبینند". @AkhbareFori
زندگی و درآمد خوبی داشت، اما اعتقادش او را به دفاع از حرم کشاند 🔹شهید محمد شالیکار به دلیل جانبازی‌اش خیلی زود به صورت حالت اشتغال درآمد و بعد شغل آزاد داشت. اتفاقاً درآمد خوبی هم داشت، منتها مادیات او را از اهداف و دغدغه‌های اعتقادی و عمیقی که در وجودش ریشه دوانده بودند نه تنها دور نکرد بلکه سعی می‌کرد آن قدر که در توانش است مشکلات دیگران را هم حل کند. وی با چنین روحیه‌ای وقتی اخبار سوریه به گوشش رسید یک روز به خانه آمد و به همسرش گفت دارند سوریه اسم می‌نویسند و من هم می‌خواهم ثبت‌نام کنم. 🔹همسر شهید درباره شهادت محمد شالیکار می‌گوید: " همرزمان همسرم که دایی و پسر عموی حاج محمد بودند اینطور به ما گفتند که منطقه عملیاتی که حاج محمد آنجا زخمی شد، چند سالی بود که در دست داعش بود و می‌گفتند این منطقه محل عبور کاروان اسرا و حضرت زینب (ع) در شهر حلب بوده است. هنگامی که حاج محمد زخمی شد، دایی‌اش سر ایشان را در دامن خودش می‌گیرد. ایشان به ما گفت هوای آن منطقه خیلی سرد بود. حاج محمد داشت می‌لرزید و ذکرش نام بردن اسامی ائمه بود و شهادتین را بر لب جاری می‌کرد. از آنجا حاج محمد را به بیمارستان صحرایی می‌برند تا اینکه بعد به بیمارستانی در دمشق منتقل می‌شود. همسرم در همان بیمارستان به شهادت می‌رسد". @AkhbareFori
شهیدی که همگی از او به ادب و مهربانی یاد می‌کردند 🔹شهید حمید سیاهکالی مرادی بی‌اندازه صبور بود و ذکر لبش «و کفی بالله ناصرا» بود چنانچه در انتهای وصیت نامه‌اش نیز این ذکر را نوشت تا همه اطرافیانش در فراغ او صبوری پیشه کنند. 🔹حمید سیاهکلی به نظافت و پاکیزگی بسیار مقید بود. دوستانش تعریف می‌کردند در منطقه باوجود کمبود آب، هرروز صبح محاسن و موهایش را مرتب می‌کرد و می‌گفت مومن باید همیشه مرتب باشد تا هر کس مذهبی‌ها را دید بداند ما هم مرتب و شیک هستیم. 🔹شهید سیاهکلی مرادی هیچ‌وقت پایش را جلوی پدر و مادر خودش دراز نمی‌کرد و یا با صدای بلند جلوی‌شان صحبت کند. خیلی به این جمله لقمان عمل می کرد که هر جا می روید چشم، زبان و شکم نگه دارید. @AkhbareFori
شهیدی که برای بیت‌المال و حق‌الناس اهمیت ویژه‌ای قائل بود 🔹شهید محمدحسین بشیری به بیت‌المال خیلی حساس بود. لباس ورزشی‌ای که داخل پادگان به نیروها می‌دادند را هیچ‌وقت جای دیگری نمی‌پوشید. لباسی که در باشگاه، خارج از پادگان داشت را هم هرگز برای باشگاه پادگان نمی‌پوشید. 🔹محمدحسین بشیری در جیب بازوی لباس نظامی‌اش دو تا خودکار داشت یکی مال خودش بود که خریده بود و دیگری اموال پادگان بود. کار اداری را با خودکار پادگان انجام می‌داد و کار شخصی‌اش را با خودکار خودش. یکبار یکی از بچه‌ها به شوخی خودکارش را از جیبش بیرون کشید؛ گفت عجب خودکاری این برای من! محمدحسین گفت نه شرمنده این برای بیت‌المال است و بیا این یکی برای شما. محمدحسین همیشه به موقع سر کلاس می‌رفت، خیلی به وقت اهمیت می‌داد. برای همه چیز برنامه داشت حتی شوخی‌هایش در باشگاه! @AkhbareFori