محبوبیت فرمانده عربی در بین رزمندگان دفاع مقدس!
🔹نقل است که شب عمليات والفجر ۸ قرار شد اين عمليات توسط گردان كربلا انجام شود. زمان نماز مغرب و عشا گفتند فرمانده حسین عربعامری ميخواهد صحبت کند.
🔹شهید حسین عربعامری در جمع رزمندگان گفت: " اين عمليات بسيار سخت است، امكان دارد همه شهيد شوند، در حقيقت ميرويد تا قرباني شويد بعد چراغ را خاموش كرد و ادامه داد كسي خجالت نكشد اگر مشكلي دارد به خودم بگويد، من بهعنوان فرمانده از شما راضي هستم شما آزاد هستيد و ميتوانيد برگرديد".
🔹بعد از اتمام صحبت شهید عربعامری، همه نيروها او را روی شانههايشان گرفتند و مانند يک نگين جلو میبردند و يا ابوالفضل (ع) میگفتند و شعار میدادند: "فرمانده آزاده! آمادهايم آماده".
شهيد اخوي عرب بر دلها فرماندهی میکرد.
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
@AkhbareFori
سه ضلع ورزش مسجد، جنگ را با هم دنبال کرد
🔹شهید مهدی رضاییمجد، روحیه خوبی داشت و سه ضلع را در زندگی خود دنبال میکرد؛ ورزش، جنگ و مذهب. یعنی ورزشیها را وارد امور جنگ میکرد، جنگ را به ورزش میبرد و مذهبیها را وارد ورزش میکرد. در مسجد و محل تیم فوتبال درست کرده و از طرفی در تیمهای فوتبال، هیات ایجاد میکرد. دوستان ورزشی را به جبهه میبرد که محمد پنجعلی و آقای قنبرپور از همدورههای او بودند. در واقع این سه ضلع را با همدیگر جلو میبرد. مردمداری و اخلاق هم حرف اول او بود.
🔹مهدی رضاییمجد زمانی که میخواست اعزام شود، اوایل بهمن سال ۱۳۶۵ بود و آخرین بازی را میخواست در همین تهران انجام دهد. به برادرش رضا گفت: " من را به زمین بازی برسان." بعد هم باید برای اعزام به راهآهن میرفت تا با رزمندگان لشکر حضرت رسول (ص) به جبهه برود.
🔹شهید رضایی مجد به برادرش میگوید: " بگذار آخرین فوتبالم را در تهران بازی کنم." برادرش به شوخی به او گفت: " پایت در میرود و دیگر نمیتوانی بروی!" گفت: " نه، چون دیگر برنمیگردم، بنابراین باید بازی کنم." ظاهرا به او الهام شده بود که شهید میشود.
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
@AkhbareFori
شهیدی که حتی نمیخواست کسی بفهمد مدافع حرم است
🔹همسر شهید مهدی بختیاری میگوید: " خانوادهها فقط میدانستند که وی در مأموریت است و از موضوع سوریه کاملاً بیاطلاع بودند. هیچکس نمیدانست که همسر من مدافع حرم است و در طی هفت سال زندگی مشترکمان، من از اعزامهای او به سوریه با کسی صحبت نکردم. خانواده خود آقامهدی از طریق اعزامهای او متوجه شده بودند اما خانواده خودم پس از شهادت فهمیدند که آقامهدی، مدافع حرم و در سوریه بود".
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
@AkhbareFori
بوسه امام بر پیشانی تنها رزمنده
🔹اشلو معروفترین لقب شهید مرتضی جاویدی است و دلیل گذاشتن این لقب برای او این است که با لباس عراقیها پیش خودشان میرفت و با آنان هم غذا میشد. او به سنگرهای عراقیها میرفت و با آنها صحبت میکرد، بعدها عراقیها پی میبردند که او ایرانی است و برای جاسوسی به سنگر آنها آمدهاست و برای سر مرتضی جاویدی جایزه میگذاشتند.
🔹پس از پیروزی در عملیات والفجر ۲ اکثریت فرماندهان و رزمندگان نزد حضرت امام به تهران رفتند و سرلشکر رضایی موضوع عملیات را با حضرت امام در میان میگذارد و امام این شهید را در بغل میگیرد و بر پیشانیاش بوسه میزند. شهید صیاد شیرازی میگوید در تمام دورانی که همراه رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس خدمت حضرت امام میرسیم، فقط یک بار دیدم که امام رزمنده.ای را در آغوش گرفت و پیشانیاش را بوسید و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی.
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
@AkhbareFori
شهیدی که «صیاد لحظه ها» نام گرفت
🔹یکی از همرزمان شهید کاظم فتحیزاده میگوید: " یک بار با همدیگر کوه رفتیم، به نقطهای در منطقه کولک رسیدیم که توسط عراق مینگذاری شده بود. داشتم راه میرفتم که کاظم گفت: صبر کن، تکان نخور. چیزی جلوی پایم نشان داد و گفت: این یک مین گوجهای است. من فکر کردم قارچ است. به آرامی مین را کشید بالا و چاشنیاش را کشید و خنثی کرد. روزهای مرخصی هم کارش همین بود. میرفت توی میادین مین و مینها را خنثی میکرد. کاظم میگفت: خدا را خوش نمیآید عشایری که اینجا رفت و آمد دارند دچار مشکل شوند.
🔹کاظم فتحیزاده با اینکه تحصیلات چندانی نداشت و آموزشهای آکادمیک را نگذرانده بود اما به واسطه تجربه اندوزی و دقت و هوش سرشاری که داشت در نقشهخوانی نابغه بود.
🔹یکروز قبل از شروع یک عملیاتی نقشهای را پهن کرده بودند، کاظم تا چشمش به نقشه افتاد مکثی کرد و انگشت روی یک مربع در نقشه گذاشت و گفت: مقر و پایگاه منافقین همین نقطه است! اطرافیان به شوخی گفتند: حتماً علم غیب داری و سپس با استفاده از قطبنما و نقشه مشغول در عین ناباوری دیدند مقر درست در همان نقطهای است که کاظم چند لحظه پیش بر روی نقشه نشان داده است.
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
@AkhbareFori
درگیری شهید سالخورده با گروه تروریستی ریگی
🔹شهید محمد تقی سالخورده بارها و بارها در سیستان و بلوچستان با عبدالمالک ریگی سرکرده گروهک تروریستی درگیر شده بود. وقتی از این ماموریتها بر میگشت آسیب هم میدید. یک بار روی پیشانیاش خراشهای عمیقی ایجاد شده بود، وقتی از او میپرسیدند چه شده با شوخی و خنده میگفت با ریگی درگیر شدم و او به صورتم چنگ انداخته است. همه این رشادتها تنها گاهی در چند ثانیه آن هم در قالب شوخی مطرح میشد.
🔹شهید سالخورده در خاطراتش نسبت به برخورد دیگران نسبت به مدافعین حرم میگوید: " بگذارید هموطنان ما فکر کنند ما برای پول به سوریه می رویم. آرزو میکنیم مردم ایران هیچ وقت چیزهایی که ما در شهرهای سقوط کرده سوریه دیدیم را نبینند".
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
@AkhbareFori
شهيدی که مانند امام خود بعد از شهادت سر نداشت
🔹شهید رضا شاکری با آگاهی کامل و خشم نسبت به رژیم پهلوی در مبارزه و کنار دوستان خود در روستای المشیر در چند مرحله با عوامل ناآگاه رژیم درگیر شده که در این رابطه تحت تعقیب مأمورین ساواک قرار گرفته بود. در شهرستان بابل بهدلیل فعالیتهای سیاسی مأمورین ساواک او را دستگیر مینمایند که پس از چندی آزاد میگردد. رضا در سال ۱۳۵۶ بهعلت علاقه وافر به مراکز مذهبی و روحانیت بههمراه مرحوم حجت الاسلام بابایی در ترمیم و بازسازی مسجد مسلم ابن عقیل روستا داوطلبانه و خالصانه نقش موثری ایفاء نمود و نسبت به برقرسانی و سیمکشی منازل افراد محروم روستای المشیر بطور داوطلبانه و رایگان اقدام مینمود.
🔹با شروع جنگ تحمیلی رضا شاکری برای اعزام به جبهههای نبرد اعلام آمادگی مینمود و با مراجعه به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قائمشهر قصد رفتن به جبههها را داشت که بهدلیل ناراحتی جسمی(دیسک کمر) از اعزام وی مخالفت میشد؛ از این رو بیدرنگ نسبت به معالجه خود اقدام نمود و با حصول بهبودی نسبی با سختی توانست دوره آموزش اعزام به جبهه را سپری نماید.
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
@AkhbareFori
زندگی و درآمد خوبی داشت، اما اعتقادش او را به دفاع از حرم کشاند
🔹شهید محمد شالیکار به دلیل جانبازیاش خیلی زود به صورت حالت اشتغال درآمد و بعد شغل آزاد داشت. اتفاقاً درآمد خوبی هم داشت، منتها مادیات او را از اهداف و دغدغههای اعتقادی و عمیقی که در وجودش ریشه دوانده بودند نه تنها دور نکرد بلکه سعی میکرد آن قدر که در توانش است مشکلات دیگران را هم حل کند. وی با چنین روحیهای وقتی اخبار سوریه به گوشش رسید یک روز به خانه آمد و به همسرش گفت دارند سوریه اسم مینویسند و من هم میخواهم ثبتنام کنم.
🔹همسر شهید درباره شهادت محمد شالیکار میگوید: " همرزمان همسرم که دایی و پسر عموی حاج محمد بودند اینطور به ما گفتند که منطقه عملیاتی که حاج محمد آنجا زخمی شد، چند سالی بود که در دست داعش بود و میگفتند این منطقه محل عبور کاروان اسرا و حضرت زینب (ع) در شهر حلب بوده است. هنگامی که حاج محمد زخمی شد، داییاش سر ایشان را در دامن خودش میگیرد. ایشان به ما گفت هوای آن منطقه خیلی سرد بود. حاج محمد داشت میلرزید و ذکرش نام بردن اسامی ائمه بود و شهادتین را بر لب جاری میکرد. از آنجا حاج محمد را به بیمارستان صحرایی میبرند تا اینکه بعد به بیمارستانی در دمشق منتقل میشود. همسرم در همان بیمارستان به شهادت میرسد".
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
@AkhbareFori
ملائکی که برای شهادت او رضایت پدر را میخواستند
🔹شهید محمدحسن کاظمینی چند روزی قبل از شهادتش به ماجرای پروازش به عالم بالا اشاره کرده است، پروازی که به خاطر راضی نبودن پدرش ناتمام مانده بود. وی در دورانی که بهعلت جراحات شدید در بیمارستان بستری و مورد عمل پزشکان قرار گرفته بود در عالم رویا دیده بود که هر دو برادرش در بهشت منتظرش هستند، فهمید که شهید شدهاند. چون قبلاً به آنها گفته بودند که اسیر هستند. خواست وارد بهشت شود که ملائک گفتند: این شهید را برگردانید، پدرش راضی به شهادت او نیست. تا این حرف را زدند، یکباره روح به جسمش برگشت.
🔹کاظمینی در ادامه میگوید: " حالا هم فقط آمدهام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم". روز بعد پدرش حاجعبدالخالق به ملاقات او آمد، وقتی پدر و پسر خلوت کردند، از پدرش پرسید: " شما راضی به شهادت من نیستی؟ پدر خیلی قاطع گفت: خیر. محمدحسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم آنها الان در بهشت هستند و من اینجا".
🔹پدر محمدحسن در جواب پسرش میگوید: " آنها شاید اسیر باشند و برگردند اما مهم این است که آنها مجرد بودند و تو زن و بچه داری. من در این سن نمیتوانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم." در نهایت با صحبتهای محمدحسن، پدرش رضایت میدهد که مجدد به جبهه برگردد. وی پس از مرخصی از بیمارستان بلافاصله راهی جبهه شد و مدتی بعد به شهادت رسید.
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
@AkhbareFori
خاطرهای از اخلاص شهید سردار سید داوود علوی
🔹یکی از همرزمان شهید علوی بیان میکند: "به بچه ها گفتم شما بروید و من بمانم تا تسویه حسابم را بگیرم، خلاصه خیلی ناراحت و نگران در گردان قدم میزدم که شهید داود عزیز را دیدم، احوالپرسی کردیم، گفتند ناراحت به نظر میرسی، ماجرا را تعریف کردم، دست من را گرفت و گفت با من بیا، رفتیم تدارکات، خیلی دوستانه و منطقی گفت: شما هم جای این برادرها بودید ممکن بود این اتفاق برای شما هم میافتاد پس بنابراین تسویه را امضا کنید و آخرین امضا را هم خودشون (که معاون گردان بودند) زدند و ما خلاص شدیم. آنروز فرشته نجات ما شد".
🔹شهید سید داوود علوی رفتارش به قدری محترمانه و عاطفی بود، بچهها همیشه با ایشان رودرواسی داشتند و به دلیل مهربانیهای بیش از حد ایشان به همه اعضای گردان، یک رابطه عاطفی ایجاد شده بود، همیشه ادب در رفتار و حرکات ایشان متبلور بود به حدی که همواره مواقع نشستن دو زانو مینشست. خلوص در نمازهای ایشان موج میزد خلاصه تمام کارهای این مرد بزرگ، الهی بود.
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
@AkhbareFori
شهیدی که به گفته همرزمانش با عالم دیگر در ارتباط بود
🔹از همرزمان شهید تعریف میکند: " یکروز شهید کاظم عاملو از درون میلرزید و به خود میپیچید، عرق از سر و رویش قطره قطره میچکید. چندبار صدایش زدم، حالت عادی نداشت. انگار توی عالم دیگری بود و صدای ما را نمیشنید. چراغ والر را آوردیم نزدیکش و پتوهایمان را انداختیم رویش. لرزَش، کم نمیشد. توی خواب صحبت میکرد. بچه ها گفتند:«تب کرده و هذیون میگه.»
🔹همرزم شهید در ادامه میگوید: " حرفهایش به هذیان نمیخورد. این ماجرا چندین شب ادامه داشت. شبهای بعد با واکمن و نوار صدایش را ضبط کردیم و گاهی هم مینوشتیم. چندین نوار ضبط کرده و حدود پانصد صفحه کتاب موجود است. ارتباط با عالم دیگر و شهدا شده بود سرگرمی معنویاش در دل شب. ماهم از این عنایت بی نصیب نبودیم."
🔹یکی از دوستان شهید کاظم عاملو میگوید: " صورتش خيس شده بود. صدای گريهاش حسينيه را پر کرده بود. هميشه ديرتر از همه بچهها از حسينيه بيرون میآمد. میدانستيم قنوت و سجدههای طولانی دارد، اما اين بار فرق میکرد. انگار در حال و هوای دیگری بود و هيچ کدام از ما را نمیديد. در مسير هم که بايد پياده تا منطقه گردش میرفتيم، ذکر میگفت و گريه میکرد. نزديکیهای خط مستقر شديم. خمپارهای نزديک سنگر ما به زمين خورد. ترکشش پايم را زخمی کرد. پس از چند روز، روی تخت بيمارستان فهميدم همان خمپاره کاظم را از جمعمان برده است."
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
@AkhbareFori
شهیدی که همگی از او به ادب و مهربانی یاد میکردند
🔹شهید حمید سیاهکالی مرادی بیاندازه صبور بود و ذکر لبش «و کفی بالله ناصرا» بود چنانچه در انتهای وصیت نامهاش نیز این ذکر را نوشت تا همه اطرافیانش در فراغ او صبوری پیشه کنند.
🔹حمید سیاهکلی به نظافت و پاکیزگی بسیار مقید بود. دوستانش تعریف میکردند در منطقه باوجود کمبود آب، هرروز صبح محاسن و موهایش را مرتب میکرد و میگفت مومن باید همیشه مرتب باشد تا هر کس مذهبیها را دید بداند ما هم مرتب و شیک هستیم.
🔹شهید سیاهکلی مرادی هیچوقت پایش را جلوی پدر و مادر خودش دراز نمیکرد و یا با صدای بلند جلویشان صحبت کند. خیلی به این جمله لقمان عمل می کرد که هر جا می روید چشم، زبان و شکم نگه دارید.
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
@AkhbareFori