eitaa logo
قم عُشّ آل محمد ۱
145 دنبال‌کننده
23هزار عکس
12.8هزار ویدیو
307 فایل
قم عش آل محمد قم آشیانه آل محمد #قم_عش_آل_محمد #قم_آشیانه_آل_محمد ادامه مطالب کانال اول در کانال دوم می آید @oshh_2 @oshh_1 @oshh_2 @oshh_3 ادمین @oshh_4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عجیب و پر ابهام🥶
چگونه یک پارادایم شکل می گیرد ؟ گروهی از دانشمندان 5 میمون را در قفسی قرار دادند. در وسط قفس یك نردبان و بالای نردبان موزی گذاشتند. هر زمانی كه میمونی بالای نردبان می‌رفت دانشمندان بر روی سایر میمون‌ها آب سرد می‌پاشیدند. پس از مدتی، هر وقت كه میمونی بالای نردبان می‌رفت سایرین او را كتك می‌زدند. مدتی که گذشت دیگر هیچ میمونی علی‌رغم وسوسه‌ای كه داشت جرات بالا رفتن از نردبان را به خود نمی‌داد. دانشمندان تصمیم گرفتند كه یكی از میمون‌ها را جایگزین كنند. اولین كاری كه این میمون جدید انجام داد این بود كه بالای نردبان برود كه بلافاصله توسط سایرین مورد ضرب و شتم قرار گرفت. پس از چندبار كتك خوردن میمون جدید با این كه نمی‌دانست چرا؟ اما یاد گرفت كه بالای نردبان نرود. میمون دومی جایگزین گردید و همان اتفاق تكرار شد. سومین میمون هم جایگزین شد و دوباره همان اتفاق ( كتك خوردن ) تكرار گردید. به همین ترتیب چهارمین و پنجمین میمون نیز عوض شدند. آن چیزی كه باقی مانده بود گروهی متشكل از 5 میمون جدید بود كه با اینكه هیچ‌گاه آب سردی بر روی آن‌ها پاشیده نشده بود، میمونی كه بالای نردبان می‌رفت را كتك می‌زدند . اگر امكان داشت كه از میمون‌ها بپرسند كه چرا میمونی كه بالای نردبان می‌رود را كتك می‌زنند شرط می بندم كه جواب آن‌ها این خواهد بود : " من نمی‌دانم، این اتفاقی‌ است كه اطرافمان می‌ افتد! " این جواب در جامعه روزمره زده تهی از تفکر امروز ما آشنا نمی‌آید ؟ ! 👈 در کانال 📚داستانڪ📚 هر روز با بهترین و همراه ما باشید↙ http://eitaa.com/joinchat/2574188547C196ea40fc2 👆
هدایت شده از عجیب و پر ابهام🥶
داستان شهید شیخ حسن شحاته ( شیعه شده) در زندان مصر 🔴 یکی از دوستان نقل می کرد: حدود ۱۲ سال قبل که مرحوم شحاته به ایران آمده بودند، به اتفاق چند نفر به زیارت ایشان رفتیم و ایشان ماجرای گرفتار شدنشان در زندان مصر را برای ما تعریف کردند: ایشان گفتند: زمانی که من شیعه شدم، پس از مدتی کوتاه و در جشن عید غدیر مرا دستگیر کردند و روانه زندان نمودند. دو سه هفته ای در زندان بودم تا اینکه شب عاشورا فرا رسید، در آن شب به امام زمان(عج) توسل پیدا کرده و زیاد  گریستم و با دلی شکسته به امام زمان(عج) گفتم: آقا مرا به خاطر یاری دین و نشر مکتب شما، به اینجا آورده اند؛ فرزندانم در خانه منتظر من هستند و از اوضاع من بی خبرند، مولاجان! منت بر سرم بگذارید و مرا از این زندان نجات دهید؛ این ها را گفتم و خوابیدم... در عالم رؤیا دیدم در وسط زندان یک صندلی قرار دادند و امام زمان(عج) تشریف آورده و بر روی صندلی نشستند، همین که خواستم به احترام برخیزم و دست حضرت را ببوسم، ناگاه متوجه عقرب سیاهی شدم که بر روی دستم قرار دارد و به من اجازه حرکت نمی دهد، از حضرت کمک خواستم، ایشان اشاره ای فرمودند و عقرب از روی دستم به زمین افتاد و هلاک شد، خواستم برخیزم که عقرب دیگری روی دستم مشاهده کردم، باز از حضرت کمک خواستم و ایشان با اشاره عقرب را به زمین انداختند، مرتبه سوم نیز هنگام برخاستن متوجه عقرب سومی شدم و باز از امام زمان(عج) طلب کمک نمودم و حضرت آن را نیز به هلاکت رساندند، بعد از آن برخاستم، به حضرت سلام کرده و دست ایشان را بوسیدم.. ناگهان با صدای مأمور زندان از خواب پریدم، که با پرونده قضایی من در همان نیمه شب به زندان آمده بود و به من گفت: برخیز! قاضی دستور داده فورا آزاد شوی... برخیز! و به برکت عنایت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف من از زندان آزاد شدم... بعد از اینکه مرحوم شحاته این ماجرا را برای ما نقل کردند، از ایشان پرسیدیم: به نظر شما تعبیر آن سه عقرب چیست؟ ایشان فرمودند: آن سه عقرب سیاه، سه خلیفه غاصب یعنی ابوبکر، عمر و عثمان لعنهم الله تعالی بودند و از آنجایی که من به تازگی شیعه شده بودم، هنوز در قلبم مقداری تعلق نسبت به آن سه نفر وجود داشت، همین که امام زمان(عج) آن سه عقرب را از من دور کردند تعلق خاطرم نسبت به آنان کاملا برطرف شد و الآن در قلب من چیزی جز بغض و عداوت نسبت به آن سه ملعون وجود ندارد.. 👈 در کانال 📚داستانڪ📚 هر روز با بهترین و همراه ما باشید↙ http://eitaa.com/joinchat/2574188547C196ea40fc2 👆