eitaa logo
「پـاتـوقـمـون🎙」
5.2هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
289 ویدیو
11 فایل
هٰذا‌مِن‌فَضل‌ربی که‌هرچه‌دارم‌از‌فضل‌پروردگارم‌است کپی؟ هرچه بیشتر بهتر، حلال حلالت✌️ کانال‌گرافیکیمون: ➺ @meghdad_graphic تبلیغ و تبادل نداریم! خادم‌کانال(فقط‌کار‌ضروری‌و‌نظرات): ➺ @mim_komeyl
مشاهده در ایتا
دانلود
غرق تو افکار خودم بودم کہ متوجہ شدم داره دستشو جلوے صورتم تکوݧ میده صدام میکنہ خانم محمدی❓ بہ خودم اومدم هاااا❓چییییی❓بلہ❓ یہ لحضہ نگاهموݧ بهم گره خورد انگار همو تازه دیده بودیم چند دیقہ خیره با تعجب بہ هم نگاه میکردیم _چہ چشمایے داشت... _چشماے مشکے با مژه هاے بلند،با تہ ریشی کہ چهرشو جذاب تر کرده بود چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومہ چوݧ تو چشام نگاه نمیکرد سجادے بہ چے خیره شده بود❓ فقط خودش میدونست _احساس کردم دوسش دارم،بہ اینݧ زودی. با صداے آقایے یہ خودموݧ اومدیم آقا❓چیز دیگہ اے میل ندارید❓ از خجالت سرمونو انداختم پاییـن لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمیـن دهـن باز کنہ مـن برم توش _سجادے هم دست کمے از مـن نداشت مرد خندید و رو بہ سجادے گفت نامزد هستید❓ سجادے اخمے کردو گفت نخیر آقا بفرمایید. هموݧ طور کہ سرموݧ پاییـن بود مشغول خوردݧ آب هویج شدیم گوشیم زنگ خورد مریم بود ینے چیکار داشت❓ جواب دادم: _الو سلام -سلااااااام عروس خانم بے معرفت چہ خبر❓ اقا داماد خوبـه❓ کجاے بحثید❓ تاریخ عقد و اینام کہ مشخص شده دیگہ❓ واے حالا مـݧ چے بپوشم خدا بگم چیکارت نکنہ اسماء همہ ے کارات هول هولکیہ....ماشااالا نفس کم نمیورد. جلوے سجادے نمیتونستم چیزے بگم یہ لبخند نمایشے زدم و گفتم: مریم جاݧ بعدا خودم باهات تماس میگیرم فعلا... إ اسماء وایسا قطع نکن اس... گوشے و قطع کردم انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو شنیده بود و داشت میخندید از خندش خندم گرفت _سوار ماشیـن شدیم مونده بودیم کجا باید بریم سجادے دستش و گذاشت روفرموݧ و پووووووفے کرد و گفت: خوب ایندفہ شما بگید کجا بریم❓ بہ نظریم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم باشہ چشم .... 🖊خانم علی آبادی ⭕️کپی حرام ▶️ادامه دارد ♡اینجا صحبت در میان است. ﹍..😇پاتوق بچه مذهبیا😇..﹍ @p_bache_mazhabiya
🌱🌹🌱 🌹🌱 🌱 ۶) عزّت ملّی، روابط خارجی، مرزبندی با دشمن: این هر سه، شاخه‌هایی از اصلِ «عزّت، حکمت، و مصلحت» در روابط بین‌المللی‌اند. صحنه‌ی جهانی، امروز شاهد پدیده‌هایی است که تحقّق یافته یا در آستانه‌‌ی ظهورند: تحرّک جدید نهضت بیداری اسلامی بر اساس الگوی مقاومت در برابر سلطه‌ی آمریکا و صهیونیسم؛ شکست سیاست‌های آمریکا در منطقه‌ی غرب آسیا و زمین‌گیر شدن همکاران خائن آنها در منطقه؛ گسترش حضور قدرتمندانه‌ی سیاسی جمهوری اسلامی در غرب آسیا و بازتاب وسیع آن در سراسر جهان سلطه. اینها بخشی از مظاهر عزّت جمهوری اسلامی است که جز با شجاعت و حکمت مدیران جهادی به دست نمی‌آمد. سردمداران نظام سلطه نگرانند؛ پیشنهادهای آنها عموماً شامل فریب و خدعه و دروغ است. امروز ملّت ایران علاوه‌ بر آمریکای جنایت‌کار، تعدادی از دولتهای اروپایی را نیز خدعه‌گر و غیر قابل اعتماد میداند. دولت جمهوری اسلامی باید مرزبندی خود را با آنها با دقّت حفظ کند؛ از ارزشهای انقلابی و ملّی خود، یک گام هم عقب‌نشینی نکند؛ از تهدیدهای پوچ آنان نهراسد؛ و در همه‌حال، عزّت کشور و ملّت خود را در نظر داشته باشد و حکیمانه و مصلحت‌جویانه و البتّه از موضع انقلابی، مشکلات قابل حلّ خود را با آنان حل کند. در مورد آمریکا حلّ هیچ مشکلی متصوّر نیست و مذاکره با آن جز زیان مادّی و معنوی محصولی نخواهد داشت. 🌱 🌹🌱 🌱🌹🌱 🎤 📚 💪 📱 ❣اینجا صحبت درمیان است. •┈•✾•┈•join•┈•✾•┈• @p_bache_mazhabiya
بسم ربِّ الشهدا یاد گندی که به لباسم خورده بود افتادم بله درست حدس زدین ایشون همون آقایی هستن که بنده رو انبه بارون کردن! مث اینکه امشب شبِ غافلگیریه منه فقط! اخم غلیظی کردم و رومو برگردوندم اومد سمتمون آدم قحط بود آخه! حتما باید این اینجا پیداش بشه😩 یه نگاهی به بابا کرد و لبخند زد: _سلام حاج ابراهیم! بابا لبخندی زد و چشماشو ریز کرد و گفت: +آقا ایمان؟درسته پسرم؟ _بله حاجی! +ماشالا چه خوب شناختی _اختیار دارین! کیه که بهترین رفیق عمو مصطفی رو نشناسه +لطف داری پسرم..مردی شدی برا خودت ماشالا +مخلصیم حاجی! نگاهش افتاد سمت من چشماش شده بود چهارتا! قشنگ معلوم بود هول شده و دست پ پاش رو گم کرده یهو گفت: _سلام خانم! بدون اینکه سرمو بالا بیارم با اخمی که توی صورتم جا خشک کرده بود گفتم: +سلام! سه تایی وارد اتاق شدیم راحیل با دیدن آقا ایمان تعجب کرده بود رفتم کنارش نشستم و گفت: _این همون پسره نیس که آب انبه رو چپ کرد روت؟😳 +خودشه😏 _اینجا چیکار میکنههه؟😳 +آب انبه خریده برام آورده از دلم در بیاره!حرفا میزنیا خب خونشونه دیگه😒 _واااای🤣 +زهرمار! شانس منو میبینی تو فقط😩 راحیل ریز میخندید جوری بازوشو کندم که امیر اخم ریزی کرد بهم یعنی هیس شید عه😶 ... شب خیلی خوبی بود و خیلی هم خوش گذشت بعد از خوردن شام همه دور هم نشسته بودیم و مشغول صحبت بودیم بهم گفت: +من حاج ابراهیم رو که میبینم انگار مصطفی رو میبینم..بوی مصطفی رو میدی حاجی بابا: من کجا و مصطفی کجا... حاج مهدی: این آقا ابراهیم ما به حدی به مصطفی شبیه بود که بچه های گردان فکر میکردن این دوتا برادرن رو نمیکنن! سد مجتبی: مصطفی جونش بود و آقا ابراهیم رو بمن کرد و گفت: _زینب خانم ماجرای اسمتو میدونی؟ لبخندی زدم و با افتخار گفتم: +بله😊 یه دفعه بابا گفت: _خجالتم ندید بیشتر از این..من هنوزم حضور مصطفی رو حس میکنم هنوزم کنارمه تو همه شرایط.. یه دفعه ایمان گفت: _عمو مصطفی مرد بزرگی بودن،از کم سعادتیِ من بوده که نتونستم روی ماهشونو ببینم! بابا یه نگاهی به ایمان کرد و رو به حاج مهدی گفت: _آقا ایمان خیلی به مصطفی شبیهه! نه حاجی؟ حاج مهدی یه نگاهی به ایمان کرد و با سرش تأیید کرد و لبخند گرمی بهش زد همه نگاهشون رفت سمت ایمان بجز من دلیلی نداره نگاهش کنم😒خیلی خوشم میاد ازش! 🍃🍃🍃 ادامہ دارد..🍃 نویسنده: با ذکر و @atre_khodaaa •[🦋]• 🍃🍃🍃 ❣️اینجا صحبت درمیان است. •┈•✾•┈•join•┈•✾•┈• @p_bache_mazhabiya