بسم ربِّ الشهدا
#رویای_صادقه
#قسمت_شصت_و_پنجم
داشتیم وسایلامونو جمع میکردیم که یه فکری به ذهنم رسید نگاهی به راحیل انداختم و گفتم:
+نظرت چیه سورپرایزشون کنیم؟
_یعنی چی؟
+یعنی خبر ندیم که داریم میریم برسیم مشهد زنگ بزنیم بهشون و بریم پیششون یهو
راحیل یه کم فکر کرد و با کنجکاوی گفت:
_آها یعنی بریم اونجا بعد زنگ بزنیم بهشون که بریم پیششون؟
+آره دیگه
_خیلی خوبه موافقم
...
امروز بعدازظهر پرواز داریم تو این دوروز امیر یبار زنگ زده هادی هم همینطور دیشب زنگ زد قبل خواب کلی حرف زدیم کلی بهونه گرفتم کلی غر زدم از دلتنگیام گفتم براش از سختیه روزای نبودنش اونم فقط میگفت قوی باش خانم صبور باش خدا بزرگه غصه نخور...
میگفت من الان مشهدم تو احساس دلتنگی میکنی اگه برم سوریه چی...😔😔😔
بازم خداروشکر که امروز میبینمش..همین کافیه که چشمام ببینه چشماشو حتی برای چند لحظه😞
...
بعد از خداحافظی با مامان اینا با بابا و حاج رضا راهی فرودگاه شدیم
مامان و خاله نرگس کلی سفارش کردن
بابا گفت رسیدین فرودگاه به بچه ها زنگ بزنین نکنه یه وقت تنها بمونین اونجا
خدایا شکرت که دارم میرم پیش هادی
اگه هادی رو نمیدیدم بعدشم معلوم نبود چقدر پیشمه و میتونم ببینمش
ولی الان یه دل سیر نگاهش میکنم که بعد از برگشتنمون دلتنگیم کمتر بشه هرچند که هرچی بیشتر میبینمش دلتنگ تر میشم ..
بالاخره سوار هواپیما شدیم ده دقیقه ای توی راه با راحیل بحث میکردیم
سر اینکه کی کنار پنجره بشینه🤣
از اونجایی که من خیلی خواهرشوهر مهربونی هستم اجازه دادم زنداداش عزیزم بشینه کنار پنجره
بالاخره راه افتادیم
هنذفری رو توی گوشم گذاشتم
مداحی هایی که همیشه با هادی گوش میدادم رو پلی کردم
چشمامو بستم و با فکر به چشمای هادی آروم گرفتم
...
🍃🍃🍃
ادامہ دارد..🍃
نویسنده: #راحیل_میم
#کپے_فقط با ذکر #نامِ_نویسنده و #لینک_کانال
@atre_khodaaa •[🦋]•
🍃🍃🍃
❣️اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya