بسم ربِّ الشهدا
#رویای_صادقه
#قسمت_هفتاد_و_دوم
امروز برخلاف روزای دیگه زودتر از خواب بیدار شدم
البته هرروز به لطف تکونای راحیل خانم از خواب میپرم ولی بیدار نمیشم😐
اما امروز چون حضرت یار دارن تشریف میارن صبح زود بیدار شدم🙈
بله..انگیزه به این میگن ان شاءالله قسمت مجردای جمع😂🙈
از اتاق رفتم بیرون کسی تو حال نبود
مامان رو صدا زدم جوابی نشنیدم
توی آشپزخونه هم که نیست🙄
ای بابا کجان اینا!
مثل همیشه چای مامان تازه دم بود و میز صبحانه آماده
یه تیکه نون بربری تازه برداشتم بخورم که مامان از توی حیاط صدام زد
: _زینب؟
بدو رفتم تو حیاط
:+سلام سادات جونم صبحت پرتقالی😍
_سلام شیرین زبون تو صدام کردی چند دقیقه پیش؟
+آره دیدم نبودی تو آشپزخونه
_گفتم یه کم به حیاط برسم خیلی وقته این گلای بی زبون رو ول کردیم به امان خدا،هادی زنگ نزد؟
+گوشیمو چک نکردم خوب شد گفتی😱
بدو رفتم سمت اتاق
گوشیو از شارژ کشیدم و چکیدم( همون چک کردم خودمون🤣🙈)
به به حضرت یار پیام دادن انگار
:_سلام خانم خانما صبح قشنگت بخیر ما الان نماز صبح رو حرم خوندیم و ان شاءالله بعدازظهر راه میوفتیم مراقب خودت باش عشق قشنگم❤️💍😍
...
ای جاااان😍هووووراااا آقامون شب میااااد
سریع به راحیل زنگ زدم که با خبر خوش من صبحشو آغاز کنه
با صدای خواب آلودی از پشت تلفن گفت:
_الو...
+سلام عروس چخبرته انقد میخوابی لنگ ظهر شدااا
_زینب تویی؟ میکشمت داشتم خواب امیرمو میدیدم چرا بیدارم کردی😭
+عخیییی عزیزم،حالا چی میدیدی
_خواب دیدم اومدن😔
+خب پس پاشو خوابت تعبیر شد امشب میرسن
_توروووخدا...آخ جووون😍
+خب دیگه زیاد ذوق نکن من برم به کارام برسم توأم انقد نخواب والا که قباحت داره دختر انقد تنبل
_حررف نزن میخوام بیام خونمونو تر و تمیز کنم
+خوب میکنی بیا که خاک برداشته زندگیتو زنیت داشته باش🤣
_میکشمت زینب صبر کن بیام
تلفن رو قطع کرد روم بی ادبیات😐
پیام دادم به هادی که بدونه منتظرشم..
: +سلام به روی ماهت عشقم،تشریف بیارید منتظر دیدن چشمای عسلی شما هستم خیلی زیاد😍🙈دلمون تنگ شده براتون آقای من❤️
تلفن رو گذاشتم رو میز و رفتم به کارام برسم
بعد از یه رب راحیل اومد و به زور منو برد ازم بیگاری بکشه😭
خونه زندگیشو خااااک گرفته بود
هیچی دیگه کارمون درومد تا شب😏
+ببینم حالا که داری ازم کار میکشی اینو بگو ناهار چی میخوای بهمون بدی؟
از شانس خوب من همون لحظه مامان اومد تو😐
_ناهار با من
+وااا مامان😐همینکارا رو کردی عروست پررو شده دیگه
_همینه که هست😒
راحیل پشت چشمی نازک کرد که بیا و ببین بعدم گفت:
_مامان خیلی هوس لوبیاپلو کردم😝
مامانم نه گذاشت نه برداشت گفت:
_اتفاقا تو فکرم بود درست کنم خیلی وقته نخوردیم،این سینی رو بگیر زینب برید به کارا برسید
+چشم😐
بوسه ای روی گونه ام زد و از اتاق رفت بیرون
چش غره ای به راحیل رفتم و گفتم:
+بالاخره تو کوچه مام عروسی میشه صبر کن تماشا کن
_ای وای حالا چی بپوشم
+واس چی؟
_عروسیه تو کوچتون دیگه🤣
سینی رو گذاشتم رو میز و دور اتاق دنبالش کردم
پررو شده🤣😐
🍃🍃🍃
ادامہ دارد..🍃
نویسنده: #راحیل_میم
#کپے_فقط با ذکر #نامِ_نویسنده و #لینک_کانال
@atre_khodaaa •[🦋]•
🍃🍃🍃
❣️اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya