eitaa logo
پابـــــ📡ــــــرج‌مالواجرد
2هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
701 ویدیو
2 فایل
☆مجموعه پابرج☆ تاسیس نوروز ۱۳۷۶ ●شبکه‌پابرج ●سایت مالواجرد ●جشنواره ۹۰ ●رادیوپابرج ●پوشش شبکه‌های رسانه‌ملی ●کانال‌ پابرج‌ مالواجرد در : تلگرام، واتساپ، اینستاگرام، بله و ایتا ⚫حسینیه‌پابرج #09123728749 #09916735248 @Hsadeghi48 @Hsadeghi1348
مشاهده در ایتا
دانلود
📡🔴 از کانال‌شما 💫روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود؛ 💫روی تابلو خوانده می‌شد: «من کور هستم، لطفا کمک کنید.» 🔹روزنامه‌نگار خلاقی از کنار او می‌گذشت نگاهی به او انداخت، فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری را روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او انداخت و آن جا را ترک کرد. 🔹عصر آن روز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. 🔻مرد کور از صدای قدم‌های او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته، بگوید بر روی آن چه نوشته است؟ 🔹روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد... 🔻مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد: امروز بهار است ولی من نمی‌توانم آن را ببینم!! 🔴وقتی کارتان را نمی‌توانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید و خواهید دید بهترین‌ها ممکن خواهد شد. باور داشته باشید هر تغییر، بهترین چیز برای زندگی است. حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش و روحتان مایه بگذارید. این رمز موفقیت است... 📡 @paborjemalvajerd
📡🔴 از کانال‌شما عدّه‌ای از بانوان مربی کودک آمده بودند ملاقات امام. یکی از خانم‌ها پیش از صحبت‌های امام، آیاتی از سوره علق را تلاوت کرد. آن روز همین شد محور سخنرانی امام: «آموزش براساس اسم ربّ». امام گفتند: «سوره‌اى را كه اين خانم خواندند، اين مى‌تواند برنامه باشد از براى مسلمين… مى‌فرمايد: «إقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذى‌ خَلَقَ» قرائت را شروع مى‌كند كه اوّل، امرِ قرائت است، امّا قرائت به اسم خداى تبارك و تعالى. قرائت تنها نباشد، آموزش تنها نباشد. آموزش تنها، ممكن است براى يک كشورى مضر هم باشد. آموزش باید با تربيت باشد… اگر قرائت با اسم ربّ شد، اين هم پرورش است و هم آموزش.» 📚صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۵۹۶ 📡 @paborjemalvajerd
📡🔴 از کانال شما 👑اسكندر مقدونی به روايت تاريخ، فرد بسيار جاه‌طلب و جهان‌گشائی بود، كه در ۳۳ سالگی درگذشت. 👑او به مادرش قول داده بود هنگامی كه تمام دنيا را تصرف كرد، به پيش او باز گردد‌ و همه جهان را به او هديه كند. بنابراين، اسكندر از پزشكان خواست تا ۲۴ ساعت مهلت برای او فراهم كنند 👑او می‌گفت : من حاضرم نيمی از تمام پادشاهی خود را يعنی نیمی از دنيا را در ازای فقط ۲۴ ساعت بدهم. آن‌ها گفتند : اگر همه دنيا را هم به ما بدهيد، نمی‌توانيم كاری برايتان انجام دهيم، اين كار غير ممكن است. 💫آن لحظه بود که اسکندر، بيهوده بودن تمامی کوشش‌هايش را به‌ طور عميق درک کرد. او با تمام دارایی‌اش که کل دنيا بود، نتوانست حتی ۲۴ ساعت را بخرد. ۳۳ سال از عمرش را به هدر داده بود برای تصاحب چيزی که با آن حتی قادر به خريد ۲۴ ساعت هم نبود. 🔴متوجه شد که به ‌خاطر اين دنيای واهی، بايد با نااميدی و محروميت کامل، جهان را ترک کند. 📡 @paborjemalvajerd
📡🔴 از کانال شما 💫خاکریزها از بس گلوله خورده بود دیگر جان‌پناه حساب نمی‌شد 🔹فرمانده دستور داده بود که هر بسیجی یک گودال برای سنگر خود داخل خاکریز بزند. ✨بچه‌ها سخت مشغول کندن بودند و گرمای ۵۰ درجه عرق همه را درآورده بود. 🌞ظهر بود و همه منتظر مسئول تداراک بودند تا جیره غذائی خود را بگیرند. 🌺یک بسیجی لاغر اندام، گونی بزرگی را گذاشته بود روی دوشش و توی سنگرها جیره پخش می‌کرد. بدون این‌که حرفی بزند سرش پائین بود و به... 👈و به سرعت سنگرها را با قدم‌های بلندش پشت سر می‌گذاشت ✨بچه‌ها هم با او شوخی می‌کردند و هر کسی یک چیزی بارش می‌کرد: - اخوی دیر اومدی؟! - برادر می‌خوای بُکُشی‌مون از گُشنگی؟ - عزیزجان! حالا دیگه اول ميری سنگر فرماندهی برای خودشیرینی؟ 👈گونی بزرگ بود و سرِ آن بنده‌ی خدا پایین. کارش که تمام شد گونی را که زمین گذاشت همه شناختنش. او کسی نبود جز (شهید) محمود کاوه فرمانده‌ی لشکر!!! 📡 @paborjemalvajerd
📡🔴 از کانال شما 👑پادشاهی وزيری داشت كه هر اتفاقی می‌افتاد می‌گفت: خير است!! 🪨روزی دست پادشاه در سنگلاخ‌ها گير کرد 🔪و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند 🔻وزير در صحنه حاضر بود گفت: خير است! 🤯پادشاه از درد به خود ميپيچيد. 😡از رفتار وزير عصبی شد و او را به زندان انداخت 💫یک‌سال بعد، پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود در دام قبيله‌ای گرفتارشد كه بنا بر اعتقادات خود هر سال یک‌نفر را كه دينش با آنها مختلف بود سر می‌بریدند و لازمه اعدام آن شخص اين بود كه بدنش سالم باشد. وقتی ديدند اسير یكی از انگشتانش قطع شده وی را رها كردند. 😢آنجا بود كه پادشاه به ياد حرف وزير افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود: خير است! 👑پادشاه دستور آزادی وزير را داد. وقتی وزير آزاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان او شنيد، گفت: خير است! 🤔پادشاه گفت: ديگر چرا؟؟؟ وزير گفت: از اين جهت خير است كه اگر مرا به زندان نينداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم مرا به جای تو اعدام می‌کردند. هر اتفاقی که برایتان می‌افتد، خیری در آن است... ‌‌ 📡 @paborjemalvajerd
📡🔴 از کانال شما ☔️روزی باران شدیدی می‌بارید. 🪟ملانصرالدین پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می‌کرد. در همین حین همسایه‌اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می‌گذشت. 🗣ملا داد زد: آهای فلانی! کجا با این عجله؟ 🔹همسایه جواب داد: 👀مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟ 😑ملا گفت: مردک خجالت نمی‌کشی! از رحمت الهی فرار می کنی؟ 😓همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت. 💫چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق ☔️دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسایه ملا پنجره را باز کرده بود و داشت بیرون را تماشا می کرد که یکدفعه چشمش به ملا افتاد که قبایش را روی سر کشیده است و دارد به سمت خانه می دود. 🗣فریاد زد: آهای ملا! مگر حرفت یادت رفته؟ تو چرا از رحمت خداوند فرار می‌کنی؟ 🔻ملانصرالدین گفت: مرد حسابی، 🏃من دارم می‌دوم که کمتر نعمت خدا را زیر پایم لگد کنم😁 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📡 @paborjemalvajerd
📡🔴 از کانال شما 🥲مردی از خانه‌اش راضی نبود، 🏡از دوستش که بنگاه املاک داشت، خواست تا خانه‌اش را بفروشد. 📜دوستش یک آگهی نوشت و آن را برایش خواند: 🌳خانه‌ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته ⛰تراس بزرگ مشرف به کوهستان، 🚪اتاق‌های دلباز و پذیرایی و ناهارخوری وسیع. صاحب‌خانه تا متن آگهی را شنید، گفت: این خانه فروشی نیست، در تمام مدت عمرم می‌خواستم، جایی داشته باشم مثل این خانه‌ای که تو تعریفش را کردی! خیلی وقت‌ها نعمت‌‌هایی که در اختیار داریم را نمی‌بینیم، چون به بودنشان عادت کرده‌ایم، مثل سلامتی، پدر، مادر، دوستان‌خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم. با تقویت فکر، قدر داشته‌هایمان را قبل از آنکه از دست بدیم، بدونیم. ‌‌ 📡 @paborjemalvajerd
📡🔴 از کانال شما 🔶تاجری با همسرش خدمت مرحوم آیت‌الله صدر رفته بود. خانم رفت منزل اندرونی و این تاجر رفت قسمت بیرونی پیش مرحوم صدر کار داشت. 🔹این خانم آمد در زد ✨زن مرحوم صدر آمد پشت در، در را باز کرد، 🔹زن تاجر دید لباس‌های او خیلی معمولی است خیال کرد کلفت است گفت : خانم کجاست؟ من با خانم کار دارم. ✨او خجالت کشید بگوید من خانم هستم گفت: خانم نیستند! زن تاجر رفت. مرحوم صدر(ره) آمدند خانه دیدند خانم خیلی گرفته است، گفتند : چرا شما ناراحت و گرفته هستید. ✨گفت: این زن تاجر آمد خیال کرد من کلفتم و به من گفت خانم کجاست من گفتم خانم نیست. این جمله مرحوم صدر جمله عالی و محتوای وسیعی دارد. کام یک مرجع تقلید و دانشمند دین می‌باشد. ایشان فرمودند: « راست گفتی برای اینکه تو خانم نیستی خانم آن است که چادرش دو وصله داشت اما فدکش مال فقرا و ضعفا و بیچاره‌ها بود (منظور فاطمه(س) است) 📡 @paborjemalvajerd
📡🔴 از کانال شما 💫دو برادر بودند و مادری 👈هر شب یک برادر به خدمت مادر مشغول شدی و 👈یک برادر به خدمت خداوند مشغول بود. 💫آن شخص که به خدمت خدا مشغول بود با خدمت خدا خوش بود. 🔻برادر را گفت: امشب نیز خدمت خداوند به من ایثار کن 🔹چنان کرد. 🔻آن شب به خدمت خداوند سر بر سجده نهاد در خواب شد. 👈دید که آوازی آمد که برادر ترا بیامرزیدیم 👈و ترا به او بخشیدیم. 🔻او گفت : آخر من به خدمت خدای مشغول بودم و او به خدمت مادر مرا در کار او می‌کنید؟ 💠گفتند : زیرا که آنچه تو می‌کنی ما از آن بی‌نیازیم و لیکن مادرت از آن بی‌نیاز نیست که برادرت خدمت می‌کند. 📡 @paborjemalvajerd
📡🔴 از کانال شما 🔹مردی سینی بزرگی بر سر داشت که روی آن ظرف‌های زیادی چیده شده بود. 👈آن ظرف‌ها مال حاکم شهر بود و مرد می‌خواست آنها را به قصر ببرد. در راه مردی بیکار را دید و به او گفت: «ای جوان! این سینی را برای من بیاور تا در عوض پندی به تو بیاموزم.»  🔶جوان که آن مرد را می‌شناخت و می‌دانست که یکی از خدمتکاران حاکم است، به ناچار قبول کرد. سینی را از او گرفت و روی سر خود گذاشت و به راه افتاد. 💫مدتی که گذشت، سینی را بر زمین گذاشت و گفت:‌ «آن پند را بگو تا کمی خستگی در کنم و برویم.» 🔹مرد گفت: «اگر کسی به تو گفت: حمالی ارزان‌تر از تو سراغ دارد، باور نکن.» 🔶جوان از شنیدن این حرف خند‌ه‌اش گرفت و سینی را روی سرگذاشت و به راه افتاد، اما این بار طوری با عجله راه رفت که سینی از روی سرش افتاد و تمام ظرف‌ها شکست.  🔹خدمتکار حاکم بر سر خود زد و گفت : «چه کردی جوان؟» 🔶جوان گفت : «صبر کن! من هم می‌خواهم پندی به تو بدهم. اگر کسی به تو گفت که از این ظرف‌ها حتی یک دانه اش سالم مانده است، باور نکن. مگر تو نمی‌دانستی که حمّال ارزان دست و پا چلفتی است؟» 🔹مرد خدمتکار با ناراحتی پیش حاکم برگشت و جوان به دنبال کار خودش رفت. 📡 @paborjemalvajerd
📡🔴 از کانال‌شما 🔹چرا ازدواج نمی‌کنی؟ به یکى از بچه‌ها گفت: «چرا ازدواج نمی‌کنی🤔؟ او گفت: هنوز زود😁 است. فرمود: «اگر کسى لباس گرم زمستانى یا نفت چراغش را زودتر تهیه کند، بهتر نیست😉؟» به دیگرى همین توصیه را کرده بود، اما جوان گفته بود: «آخر کى به ما زن می‌دهد🤷‍♂؟» فرمود: «وقتى تو خودت روى خودت حساب باز نمی‌کنی، چه طور دیگران روى تو حساب باز کنند؟!» به ما بپیوندید https://ble.im/maktabhoseynieh 📡 @paborjemalvajerd
📡🔴 از کانال شما 💫در افسانه‌ها آمده روزی که خداوند جهان را آفرید، فرشتگان مقرب را به بارگاه خود فرا خواند و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند. 🔹یکی از فرشتگان به پروردگار گفت: آن را در زمین مدفون کن. 🔹فرشته دیگری گفت : آن را در زیر دریاها قرار بده 🔹سومی گفت : راز زندگی را در کوه‌ها قرار بده 💠ولی خداوند فرمود: اگر من بخواهم به گفته‌های شما عمل کنم، فقط تعداد کمی از بندگانم قادر خواهند بود آن را بیابند. در حالی که من می‌خواهم راز زندگی در دسترس همه بندگانم باشد. 💫در این هنگام یکی از فرشتگان گفت: فهمیدم کجا ای خدای مهربان! راز زندگی را در قلب بندگانت قرار بده! زیرا هیچکس به این فکر نمی‌افتد که برای پیدا کردن آن باید به قلب و درون خودش نگاه کند 💠و خداوند این فکر را پسندید. 📡 @paborjemalvajerd