کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
سلام، چهارده روز دیگر پاییز میرسد.
سلام، سیزده روز دیگر پاییز میرسد.
گفت: اولین نشانهی عاشق شدن غم است؟
بوسیدمش به گریه و گفتم: غمت مباد...
#فاضل_نظری
#سبزینه_های_خیال
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
سلام، سیزده روز دیگر پاییز میرسد.
سلام، دوازده روز دیگر پاییز میرسد.
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
سلام، دوازده روز دیگر پاییز میرسد.
سلام، یازده روز دیگر پاییز میرسد.
رنگبازی در حرم آقای امام رضا(علیهالسلام).
#ای_آبیترین_آسمان_در_پیشگاه_تو
#Aesthetic
هدایت شده از ˖ درختِ نوزدهساله𓋼 ˖
امامحسنعسکری {علیه السلام} فرمود: عبادت در زیاد انجام دادن نماز و روزه نیست، بلکه عبادت با تفکّر و اندیشه در قدرت بی منتهای خداوند در امور مختلف می باشد.
*منبع: «مستدرک الوسائل، ج ۱۱، ص ۱۸۳، ح ۱۲۶۹۰»
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
سلام، یازده روز دیگر پاییز میرسد.
سلام، ده روز دیگر پاییز میرسد.
به وصف نمیگنجد خواندن دعای فرج، هنگام شب شهادت پدر حضرت بقیهالله در حرم سلطان خراسان.
چندین مرتبه البته به اندیشه وا داشته شدم تا بفهمم دقیقا چه امری را در آن لحظات به انجام رسانیدم.
اگرچه هیچ لحظهای عظمت و وجودیت شما را نمیتوان درک نمود، لکن در پس و پیش تمام لحظههای شادی و غم جمعی و غیر جمعی گاها، عدم حضور تو سخت در ذوق میزند.
حتی یک لحظههایی فکر میکنم کاش این امکان بود در آن اوج حزنهای بیحد، مانند علی ابن یقطین به هنگام رؤیت امام زمانش، خود را در آغوشت میانداختم و به اشک غسل داده تمام صورترا. خودخواهانه است، ولیکن گرههای کور این عالم را گرهگشایی جز آیینهی تمام قد نور و علم خداوند بر روی زمین نباشد.
ما شخصا نیاز به حضور تو داریم تا دست پدرانهات را به طور عمیقتری حس کنیم، تا این رویش جدید، تا این پروازهای نامتناهی را به تنها حقیقت عالم پیوند زنیم.
قدم بگذار و اجازه بده در هوای تو، رقم زنیم همان که تو میخواهی را. ما را بپرور. ما را آنگونه که صواب است بپرور.
ظهر شهادت پدر صاحب ما 1446
#عبور_از_روز
#ای_آبیترین_آسمان_در_پیشگاه_تو
#روشنترین_رنگ_لحظهها
#ریوجی
هدایت شده از Motivation🇵🇸
AUD-20220827-WA0000.mp3
7.96M
1:06
1:29
I do love my ma and pa,
Not the way that I do love you:)
Well, holy moly, me oh my,
You're the apple of my eye:)
Girl, I've never loved one like you
Man, oh, man, you're my best friend,
I scream it to the nothingness,
There ain't nothing that I need:)
Well, hot and heavy pumpkin pie:)
Chocolate candy, Jesus Christ:)
With my whole heart:
Motivation
To my deareat:
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
*There are so many songs I could send but this one always reminds me of you and the dreamy summer we had together:)
#تقدیمی
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
1:06 1:29 I do love my ma and pa, Not the way that I do love you:) Well, holy moly, me oh my, You'r
It just reminded me of those moments we had in that specific summer, of those nights and days. U just recalled the forgotten embers;)))))))). I do appreciate your most precious feelings and I ask god to be truly deserved to be loved and to be your friend.
I have you all besides me through all the days we've been apart.
The last but not the least, I wanna thank you for all the seconds I wasn't easy to put up with, but you- that was really big of to do it though- did it and made me ashamed.
و ممنونم از حسن انتخابت، معنای پشت این مومنتهای اشاره شده و لیریک رو خوب میدونم و هزار هزار بار تشکر بابتش🌿🫀.
هدایت شده از خاکستر زرد''
Benson Boone - Beautiful Things (128).mp3
7.41M
از طرف خاکستر زرد به:
https://eitaa.com/pagliuzzaandcoffee
هدایت شده از خاکستر زرد''
یک تخیل خداگونه در نزدیکی امواج فکری ام می چرخد و قصد رفتن را ندارد.
طعمِ خیال، گس بود ، یک گناهِ خاموشِ زخمی!
زیستن ، تعبیری است بس جدا از رویاهای جرقه خورده و گاها مذبوحانه در پسِ ذهن هایمان!
درباره ی ''خاطرات''
درباره ی ''یک آغاز که تکرار نمی پذیرفت''
درباره ی منی که به حاشیه می رفت.
شاید حتی تعبیرِ زیستن میانِ قلم ها و برگه ها محبوس شده، شاید باید تمام آدم ها با کتاب های باز شده و افکاره رها شده در خیابان راه بروند ، عاشق شوند ، عاقل بمانند و دوست باشند.
شاید هم زندگی ، خلاصه شده از مثابه ی یک طلوع و غروب است.
آدمیان چطور به زندگی فکر میکنند؟
پیرمردی که حالا روی صندلی اوتوبوس من نشسته و تسبیح می زند چطور؟
عاشق و معشوق رو به رویم ؟
عابر پیاده ای که از پشت پنجره های غبار خورده ی اوتوبوس هم منتظر به نظر می رسد.چطور؟
زندگی از نظر من همین جملات قصار خورده است. یک سه نقطه ای رو به بی نهایت که می چرخید ، ساز می زد و مجبورت می کرد با سازش برقصی!
خنده دار به نظر می رسد که پیرمرد را در حال رقصیدن با ساز زندگی اش ببینم، حتما پیری توان چرخش هایش را می گیرد و خودش به زندگی دستورِ یک نوای محزون می دهد.
زندگی ، هر چه که باشد برایم دوست داشتنی است!
بویِ مُحالش با طعمِ خیال عجیب می چسبد؛ یک چایی قند پهلو در تیرماه که بنشینی و صباح به صباح با چشم هایت زندگی ها را از نظر بگذرانی!
درست است ، زندگی ها!
زیستنِ من مبهم و پوشیده از لایه های ابهام بسته بندی شده تا من کشفش کنم ! با هر لبخند ، بغضِ چمبتانه زده، خشم های خاموش ، شیرینیِ هر شادی و... تا روشن ترین رنگ لحظه ها را بنا کنم. زندگیِ او و آنها داستانی دیگر است!
فکر می کنم به افکارم سخت گرفته ام ، هیچ فرمولی برای کنترشان نیست و هیچ ساختاری اثباتشان نمی کند ، آنها هزاران من بودند!
قدم هایم بی هراس جلو می روند ، می بینم که چطور خرابه های شهر با هر ضربِ رفتگر جمع می شوند و رَد هر درد میان ترک های این شهر جیغ می کشند؛ فرشتگان از تمام طبقات بهشت سقوط می کنند و نوای آمرزش آنها جامی است که شیطان سالهاست از آن می نوشد!
افکاری جدید میانِ کلماتم جوش می خورد ، خالق و مخلوق!
اما قبل از آن ، پشتِ درب بسته شده ی کلاس ایستاده ام. زندگی سازش را عوض کرده و من نمی دانم چطور استادم را با آن آشنا کنم تا موجه از دیر آمدنم باشد!
_
سر و پا اگر زرد و پژمرده ایم
اما دل به پاییز نسپرده ایم!
روزی از روز های ریوجی: اوایل اسفند و کمی از هوایِ اواخر بهمن
●
●
از طرف خاکستر زرد به:
https://eitaa.com/pagliuzzaandcoffee