کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
سلام، هشت روز دیگر پاییز میرسد.
سلام هفت روز دیگر پاییز میرسد.
But he never even made it to his 20's...
Oo what a waste of army dreamers;)).
#Tuneful
*علاقهی حقیر مایل به ویدئوی سمت چپیست.
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
شب که آرامتر از پلک تو را میبندم با دلم طاقتِ دیدارِ تو تا فردا نیست...:)). #محمدعلی_بهمنی #سب
به وقتِ آمدنش ماه منحنی شدهاست
زنی که مَطلَعَش، آغازِ روشنی شدهاست
میآید و خبرم هست در گذرگاهَش
میانهی یَلِ صد خِطّه دشمنی شدهاست
زنی به سیرَت، فوّاره و به صورت، قصر
بهحق نماد وقار و فروتنی شدهاست
چه جای زینت و عِشوه؟ که سادگی کافیست
برای او که کمش ، غایَتِ "زنی" شدهاست
#رضا_باباخانی
#خاکستر_کوچه_های_ذهن
شِکوه کردی که چرا با دگران میخندی؟
غافلی با همه تعریف تو را میکردم!D:
#سید_تقی_سیدی
#سبزینه_های_خیال
Chub1na.Ge - ჩუბინა.mp3
3.65M
برای میانْصبحهای از این دست.
#Song
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
سلام هفت روز دیگر پاییز میرسد.
سلام، شش روز دیگر پاییز میرسد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Sentences I really need to repeat to myself per day:
#Tranquility
#Eye_catching
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
سلام، شش روز دیگر پاییز میرسد.
سلام، پنج روز دیگر پاییز میرسد.
11 - Gather my tears - Seo Ji won (128).mp3
4.04M
آن دسته از افراد که این سریال را دیده باشند، بیشتر در جریان این آواز هستند. در طول سریال افراد با گوش دادن به این آواز در زمان سفر میکردند و به شادترین لحظهای که داشتند برمیگشتند؛ گاها نیز بهطور تصادفی به برههای خاص از زمانی که سپری میکردند. بارها و بارها بعد از تمام این سریال فکر کردم. حتی چندین بار با رفقا همبحث شدیم که آیا اصولا لفظ "شادترین لحظه" لفظی مناسب است یا که خیر.
هنوز در جست و جوی آن هستم. البته شاید اندکی عجیب به نظر رسد ولی به هنگام استدلال، این دوگانگی درست یا غلط بودن لفظ، برایام ایجاد شد و هنوز به آن فکر میکنم. هنوز برسر موجودیت این لفظ و ایضا درست یا غلط بودن این لفظ به اندیشه هستم.
#Song
#A_time_called_you
#Kdrama
مرا میبینی و هر دَم زیادَت میکنی دَردَم
تو را میبینم و میلم زیادَت میشود هر دَم
به سامانم نمیپرسی، نمیدانم چه سر داری
به درمانم نمیکوشی، نمیدانی مگر دردم؟...
نه راه است این که بُگذاری مرا بر خاک و بُگریزی
گُذاری آر و بازم پرس تا خاکِ رَهَت گردم
ندارم دستت از دامن، به جز در خاک و آن دَم هَم
که بر خاکم روان گَردی بگیرد دامنت گَردم
فرو رفت از غمِ عشقت دَمَم دَم میدهی تا کی؟
دَمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم((;
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجُستم
رُخَت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم
کشیدم در بَرَت ناگاه و شد در تابْ گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فِدا کردم
تو خوش میباش با حافظ، برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم، چه باک از خصمِ دَم سَردم:)
#حافظ
#خاکستر_کوچه_های_ذهن