آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنهای بر در این خانهی تنها زد و رفت
دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
مرغ دریا خبر از یک شب طوفانی داشت
گشت و فریادکشان بال به دریا زد و رفت
چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت؟!...
بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید
قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت
دل خورشیدیاش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
همنوای دل من بود به هنگام قفس
نالهای در غم مرغان هم آوا زد و رفت(((:
#هوشنگ_ابتهاج
#خاکستر_کوچه_های_ذهن
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
نشرچشمه و کتاب های قفسه ابی((((((:
خوب بسم الله
خیلی حرف دارم دربارهی این کتاب...
سال هفتم که بودم این کتاب رو تو کتابخونهی طبقهی بالامون پیدا کردم و همینطور هم که تو تصویر واضح هستش، هیییچگونه ارتباطی بین اسم و جلد نیست و این جرقه باعث میشه شما درگیر بشین که خوب اوکی منچستر رو چه به تصویر خیابونهای قدیم تهران؟!...
رمان، حاوی سه تکه هستش و جملات ابتدایی آغاز و انتهای کتاب(تکهی اول و تکهی آخر) فقط به اسم کتاب مربوطه😂🤌🏻
وقتی خوندمش نمیدونستم که سه گانه است در حقیقت و همیشه تا اون موقع تو ذهنم بود که چقدر نویسنده پیچیده است و چقدر جا داره برای ادامه دادن؛ خصوصا با توجه به مقدمه کتاب✅
یک اثر تاریخی ولی ضد ژانر محسوب میشه که ردپای خشونت و تاریکی در سرتاسرش باهاتون همراهه. وقایع تلخ و حقیقی که شما رو با صفحهی جدیدی از تهران اشنا میکنه و خط بطلانی میکشه رو تموم تصویر های پیش فرض ارائه داده شده. به نظرم حتی همین تصویر روی جلد هم طعنهای به محتویات داخل کتاب هستش.
نثر، نثر ساده ای نیست ولی اسم پیچیده هم اغراق آمیزه! پیچیدگی های متعدد و متداوم باعث سردرگمی یا حتی دلزدگی مخاطب هم میتونه باشه اما، اگر دیدی بغیر از صرفا سپری کردن تایمتون پای یک کتاب داشته باشید، میتونه براتون گزینهی خوبی باشه.
#من_منچستر_یونایتد_را_دوست_دارم
#مهدی_یزدانی_خرم
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
خوب بسم الله خیلی حرف دارم دربارهی این کتاب... سال هفتم که بودم این کتاب رو تو کتابخونهی طبقهی
1. داستان با یک دانشجوی تاریخ شروع میشه و پارگراف بعدی وارد یکی از شخصیت های پارگراف قبلی میشه و این روند تا اخر ادامه داره. به نظرم نویسنده قصد داره بگه که تو رخداد یک پدیدهی اجتماعی یا اتفاقی که برای هموطنتون میوفته، همهی ما به نوعی درگیر هستیم. یکنوع ارتباط و وابستگی بین تموم اعضای جامعه وجود داره و باید مراقب هم باشیم تا بتونیم اون جامعه رو هم حفظ و مراقبت کنیم. درسته که رمان تعداد شخصیتهای زیادی داره اما؛ مانند یک پازل با داستان زندگی همین شخصیتها، کامل میشه. شخصیتهایی که لزوماً هم انسان نبوده و گاهی سگ، لاکپشت، سیگار، گرگ و… هستند.
2. داستان از پاییز 1383 شروع میشه و تا 1320 به عقب برمیگرده ( به همون طریقی که عرض شد) البته یک سری کرکتر هم تقریبا تو تمام زاویه های داستان ردپاشون وجود داره مثل روح شاعر آزادیخواه و روح خبیث خالدار.
3. به دلیل جریان محور یودن داستان، تقریبا تمام قشرجامعه و از کوچکترین موجود یعنی یک جنین تا بزرگترینها که پیرمردهای داستان هستند و یا حتی بعد از انها، دو روحی که نام برده شد، همه نوع قشر و رنج سنی رو میبینیم... همه نوع عقیده و حتی یک جاهایی به فرانسه، روسیه، آذربایجان، ارمنسان و عراق هم سفر میکنیم یعنی حتی به ایران و تهران منحصر نیستیم.
4. تصویر سازی ماجراها و اشیاء با دقت و هدفمند انجام شدند که خوب بی دلیل نیست که یکی از پنج امیدِ ادبیات داستانی ایران شده✓ و مثل یک تریلر یک فیلم سینمایی میمونه از تاریخ 🫠🫠
5. بارزترین ویژگی این رمان سورئال، خشونت و وجود خون و خیانت هستش که واضحا و به طرز اجتناب ناپذیری، جنگ رو با خودش به ارمغان میاره...
6. یزدانی خرم یک نویسندهی روشنفکره، فلذا اجتماعی بودن اثارش با حضور پر رنگ تاریخ و سیاست دور از ذهن نیست و خوب طبیعتا نثر پر محتواهاش حاکی از دانش آموخته بودن رشته ادبیات دانشگاه تهران هستش.
7. نهایتا تکه آخر کتاب برمیگرده به همون دانشجوی تاریخی که از میدان فردوسی راه افتاده سمت انقلاب و حالا تو تکه اخر ادامهی ماجرا که میخواد بره به سمت جنوب شهر.. میدونید مثل این میمونه که یزدانی خرم میخواد روی فرض تکرار تاریخ و جریان همرفتی تاریخ صحه بذاره و یادآور این بشه که ملتی که تاریخ رو ندونن محکوم به تکرار اون هستند[ علیرضا علیا، همون تقویم تاریخ شبکه یک؛ بله! 🙂😁]
#من_منچستر_یونایتد_را_دوست_دارم
#مهدی_یزدانی_خرم
#با_من_بشنو_هجوم_کلمات_را
هدایت شده از -Ambivalence!;
Let me end this,
let me laugh one last time
and then cry in the corner of the room
for as long as I live.
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
Let me end this, let me laugh one last time and then cry in the corner of the room for as long as I
Let's have at least one moment of true honesty between us....