eitaa logo
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
321 دنبال‌کننده
485 عکس
355 ویدیو
6 فایل
با عطر اسپرسو و بوی کاه پذیراتون هستم. ☕📜 ریوجی می‌شنود‌: https://daigo.ir/secret/2399342596 طنین هجویات روزانه + پاسخ پرسش هاتون: https://eitaa.com/storerome
مشاهده در ایتا
دانلود
من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست کلماتم کلماتی‌ست حقیر ای باران یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران سامرا قسمت چشمان عطش‌خیزم کن تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران بگذارید کمی از غمتان بنویسم دو سه خط روضه از این دردِ نهان بنویسم گریه بر داغ شما عین ثواب است ثواب بار دیگر پسر فاطمه و بزم شراب....
34.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا نوشت از او خالی است دنیایم کجاست آینه‌‌ای تا کند تماشایم؟! برای خلوت خود دوست، دوست می‌‌خواهم در این هزارهٔ غم چاره اوست می‌‌خواهم که خمره خمرهٔ ایجاد را به کاسه کنم خودم خدایی خود را در او خلاصه کنم می‌‌آفرینمش اینسان به خود اشاره کنم به هر چه می‌‌نگرم خویش را نظاره کنم، به قصد خلقت عالم قلم گرفت آنگاه گذاشت نقطه ی باء را و گفت بسم‌ الله؛ به نقطه خیره شد و چیز دیگری ننوشت بر آن تکامل بی‌ حد فراتری ننوشت... به نقطه خیره شد و نقطه جان گرفت از او در این معاشقه کم‌ کم زبان گرفت از او به نقطه گفت که تو جوهر صدای منی که من برای تو هستم تو هم برای منی:)) به نقطه گفت که ‌ای آرزوی غائب من خوش آمدی به من ‌ای مظهرالعجایب من به نقطه خیره شد و گفت این چقدر من است به نقطه گفت که هنگامهٔ علی شدن است سلیقه داشته آری، سلیقه داشته‌است خدا تخلص خود را علی گذاشته‌است!! کتابت همهٔ دهر از تو یک سطر است که صفحه صفحهٔ دریا هنوز القطره است!.. بسنده کرد به یک نقطه از علی فرمود که این هم از سر عالم زیاد خواهد بود... ـــــــــــــــــ Sami Yusuf - Mast Qalandar 🌱
فلق در سینه‌اش آتش‌فشان صبح‌گاهی داشت که خون آلوده پیغام از کبوتر‌های چاهی داشت طراوت در هوا از ریشه زنجیر می‌روید زمین در خود سپیداری در اعماق سیاهی داشت مگر خورشید را هم می‌توان خاموش کرد آخر کسی از تیره شب در سرش افکار واهی داشت عبایی روی خاک افتاده بود از خاک خاکی‌تر که در آن نخ‌نما آغوش، اسرار الهی داشت کدامین گل به جرم عطر افشاندن گرفتار است؟! مگر او نیت دیگر به غیر از خیرخواهی داشت؟!... هماره آه او خرج دعا بر مردمان می‌شد اگر در سینه‌اش یارای آهی گاه گاهی داشت به تسبیحش قسم زنجیره عالم به دستش بود چنین مردی کجا در سر خیال پادشاهی داشت چه بنویسم از آن گودال از آن قعر السجون از زخم از آن زندان که حکم روضه‌های قتلگاهی داشت... تمام کشور من کاظمین کوچک مردی‌ست؛ که در هر گوشه‌ای از خاک ایران بارگاهی داشت:)))
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده از تحیر دهن غار حرا وا مانده عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست ظرف و مظروف هم‌اندازه‌ی یکدیگر نیست از قضا رد شدی و راه قدر را بستی رفتی آن‌سوتر از اندیشه و در را بستی رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید و به گرد قَدَمَت بال مَلَک هم نرسید عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد چشم تو فاتح اقلیم نمی‌دانم شد آنچه نادیده کسی، دیدی و برگشتی باز سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز شاعر این سیب حکایات فراوان دارد چتر بردار که این رایحه باران دارد *عیدتون مبارک رفقا:) 🎊💚🖇💛
می‌ایستم امروز خدا را به تماشا ای محو شکوه تو خداوند سراپا ای جان جوان مرد به دامان تو دستم من نیز جوانم، ولی افتاده‌ام از پا آتش بزن آتش به دلم، کار دلم را ای عشق مینداز از امروز به فردا آتش بزن آتش به دلم ای پسر عشق یعنی که مکن با دل من هیچ مدارا با آمدنت قاعدهٔ عشق به‌هم خورد لیلای تو مجنون شد و مجنون تو لیلا تا چشم گشودی به جهان، ساقی ما گفت: «المنته لله که در میکده شد وا...» ابروی تو پیوسته به هم خوف و رجا را چشمان تو کانون تولا و تبرا ای منطق رفتار تو چون خلق محمد(ص) معراج برای تو مهیاست، بفرما! این پرده‌ای از شور عراقی و حجازی است پیراهن تو چنگ و جهان دست زلیخا لب تشنهٔ لب‌های تو لب‌های شراب است لب وا کن و انگور بخواه از لب بابا دل مانده که لب‌های تو انگور بهشتی است یا شیرخدا روی لبت کاشته خرما؟!... عالم همه مبهوت تماشای حسین است هر چند حسین است تو را محو تماشا:") چون چشم تو دل می‌برد از گوشه نشینان شد گوشهٔ شش گوشه برای تو مهیا✓ از گوشهٔ شش گوشه دلم با تو سفر کرد ناگاه درآورد سر از گنبد خضرا مجنون علی شد همهٔ شهر ولی من، مجنون علی اکبر لیلام به مولا((؛
آه! ای شهر دوست‌داشتنی کوچه پس‌کوچه‌های عطرآگین ای مرور تمام خاطره‌هات چون دهین ابوعلی شیرین؛) شهر آغشته با حرارت باد فصل خرماپزان پیوسته کوشش پنکه‌های بی‌تاثیر فُندق سال‌خورده‌ی خسته سرخوشی‌های بی‌حدم می‌زد پرسه در کوچه‌های بی‌هدفی دعوتم کرد سمت طعم بهشت ناگهان عطر قیمه‌ی نجفی! سَیدی! گم شدم…حرم…؟ مولا…؟ از کجا می‌شود به او برگشت؟ عربی گفت و من نفهمیدم باید از "شارع‌الرسول" گذشت در حرم گم شدم که می‌دیدم بین دریای بی‌کران دریا ریخت مضمون تازه در شعرم صحن نو، صحنِ حضرت زهرا سنگ، دُر می‌شود در این وادی صاحبان جواهرند همه واژه در واژه با امین‌الله زائرانِ تو شاعرند همه! فرصت با تو بودنم چون ابر لحظه در لحظه می‌شود سپری غرق آرامشم، پر از رویا حرم توست خانهٔ پدری لنگر آسمان، ستون زمین تو به جبریل داده‌ای پر و بال مستی‌ام را خودت دو چندان کن یا علی! یا محول ‌الاحوال باز هم در شکوه ایوانت مستم، آشفته‌ام، پریشانم دارم آن شعر روی ایوان را جای اذن ورود می‌خوانم «زائران درگهت را بر درِ خلد برین می‌دهند آواز طبتم فادخلوها خالدین» بین این چارپاره خوابم برد رفتم از خویش و دفترم جا ماند یک نفر مثل من درون حرم داشت شعری برایتان می‌خواند: «زخمی‌ام! التیام می‌خواهم التیام از امام می‌خواهم السلام‌ علیک یا ساقی! من علیک‌السلام می‌خواهم» ~~~~ غدیر مبارک💚•✨°🌱
شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست واژه در دست من آن‌گونه که می‌خواهم نیست من که حیران تو حیران توام می‌دانم نه فقط من که در این دایره سرگردانم همهٔ عالم و آدم به تو می‌اندیشد شک ندارم که خدا هم به تو می‌اندیشد بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی یازده مرتبه در آینه تکرار شدی راز خلقت همه پنهان شده در عین علی‌ست کهکشان‌ها نخی از وصلهٔ نعلین علی‌ست روز و شب از تو قضا از تو قدر می‌گوید «ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می‌گوید.
12.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ننوشتید زمین‌ها همه حاصلخیزند؟ باغ‌هامان همه دور از نفس پاییزند ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟ در فراوانی این فصل تو را کم داریم ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟ نامه نامه «لَکَ لَبَّیک اباعبدالله» حرف‌هاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود چشمه‌هاتان همگی از دِه بالا گِل بود بی‌گمان در صدف خالی‌شان دُرّی نیست بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست بی‌وفایی به رگ و ریشهٔ آن مردم بود قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود؟! چه بگویم؟ قلمم مانده... زبانم قاصر... دشت لبریز شد از غربت «هَل مِن ناصِر» در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت ناگهان کودک شش‌ماهه علم را برداشت همه دیدند که در دشت هماوردی نیست غیر آن کودک گهواره‌نشین مردی نیست مثل عباس به ابروی خودش چین انداخت خویش را از دل گهواره به پایین انداخت خویش را از دل گهواره می‌اندازد ماه تا نماند به زمین حرف اباعبدالله عمق این مرثیه را مشک و علم می‌دانند داستان را همهٔ اهل حرم می‌دانند بعد عباس دگر آب سراب است سراب غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی و خدای من و تو نیز بزرگ است علی ــــــــــــــــــــــــــــــــــ پسرم می‌روی آرام و پر از واهمه‌ام بیشتر دل‌نگران پسر فاطمه‌ام...
به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد که بندهٔ تو نخواهد گذاشت، هرجا سر قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم به سرسرای خداوند می‌روم با سر هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.» همان سری که "یحب الجمال" محوش بود جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر سری که با خودش آورد بهترین‌ها را که یک به یک، همه بودن سروران را سر زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر سپس به معرکه عابس، " أجنّنی"گویان درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر بنازم " أم وهب" را، به پارهٔ تن گفت برو به معرکه با سر ولی میا با سر خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد همان سری است که برده برای لیلا سر همان که احمد و محمود بود سر تا پا همان سری که خداوند بود، پا تا سر پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر میان خاک، کلام خدا مقطعه شد میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر حروف اطهر قرآن و نعل تازه‌ی اسب چه خوب شد که نبوده است بر بدن‌ها سر تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است جدا شده است و نیفتاده است از پا سر صدای آیه کهف الرقیم می‌آید بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام که آفتاب درآورد از کلیسا سر عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟ به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر ــــــ... دلم هوای حرم کرده است می‌دانی دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر...
تمام کشور من کاظمینِ کوچک مردیست که در هر گوشه‌ای از خاک ایران بارگاهی داشت...