eitaa logo
✍️از جنس تجربه (اللَّهُمَّ اجْعَلْنا فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ)
106 دنبال‌کننده
419 عکس
466 ویدیو
14 فایل
۞﷽۞ تصمیم بر آن است که برخی مطالب مرتبط با مسائل روز در زمینه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تقدیم شود. تا خدا چه خواهد آدرس کانالهای دیگر👇 ✍️جُمْلِهْ دَرْمانی 💊 @jhakimaneh آیا می دانستید؟ @haltaalam @ayyamollah ارتباط با ادمین @Mirzameysam
مشاهده در ایتا
دانلود
ﺍﺯ ﻣﺘﺮﺳﮑﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩﻡ : ﺁﯾﺎ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺑﯿﺰﺍﺭ ﻧﺸﺪﻩﺍﯼ ؟ ﭘﺎﺳﺨﻢ ﺩﺍﺩ: ﺩﺭ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻟﺬﺗﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﭘﺲ ﻣﻦ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﯿﺰﺍﺭ ﻧﻤﯽﺷﻮﻡ! ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﺳﭙﺲ ﮔﻔﺘﻢ: ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﯽ! ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ ﻟﺬﺗﯽ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ! ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ! ﺯﯾﺮﺍ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﻟﺬﺗﯽ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﮐﺎﻩ ﭘﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ !!! 🆔 @pajayepa
قصابی بود که هنگام کار با ساتور دستش را بریده بود و خون زیادی از زخمش می چکید. همسایه ها جمع شدند و او را نزد حکیم باشی که دکتر شهرشان بود، بردند. حکیم بعد از ضد عفونی زخم می خواست آن را ببندد که متوجه شد لای زخم قصاب استخوان کوچکی مانده است. می خواست آن را بیرون بکشد، اما پشیمان شد و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت: زخمت خیلی عمیق است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم. از آن روز به بعد کار قصاب درآمد . هر روز مقداری گوشت با خود می برد و با مبلغی به حکیم باشی می داد و حکیم هم همان کار همیشگی را می کرد، اما زخم قصاب خوب نشد که نشد. مدتی به همین منوال گذشت. تا این که روزی حکیم برای مداوای بیماری از شهر خارج شد و چند روزی به سفر رفت و از آنجایی که پسرش طبابت را از او یاد گرفته بود، به جای او بیماران را مداوا می کرد. آن روز هم طبق معمول همیشه قصاب نزد حکیم رفت و حکیم باشی دست او را مداوا کرد و پس از ضد عفونی می خواست پانسمان کند که متوجه استخوان لای زخم شد و آن را بیرون کشید و زخم را بست و به قصاب گفت: به زودی زخمت بهبود پیدا می کند دو روز بعد قصاب خوشحال نزد پسر حکیم آمد و به او گفت: تو بهتر از پدرت مداوا می کنی . زخم من امروز خیلی بهتر است. پسر حکیم هم بار دیگر زخم را ضدعفونی کرد و بست و به قصاب گفت: از فردا نیازی نیست که نزد من بیایی. چند روزی گذشت و حکیم از سفر برگشت، وقتی همسرش سفره را پهن کرد متوجه شد که غذایش گوشت ندارد و فقط بادمجان و کدو در آن است. با تعجب گفت: این غذا چرا گوشت ندارد؟ همسرش گفت: تو که رفتی پسرمان هم گوشتی نخریده. حکیم با تعجب از پسر سوال کرد: مگر قصاب نزد تو نیامد؟ پسر حکیم با خوشحالی گفت: چرا پدر آمد و من زخمش را بستم و استخوانی را که لای آن مانده بود، بیرون کشیدم. مطمئن باشید کارم را خوب انجام داده ام. حکیم آهی کشید و روی دستش زد و گفت: از قدیم گفته بودند: نکرده کار، نبر به کار. پس بگو، از امشب غذای ما گوشت ندارد. من خودم استخوان را لای زخم گذاشته بودم تا قصاب هر روز نزد من امده و مقداری گوشت برایمان بیاورد. از آن روز به بعد درباره کسی که جلوی پیشرفت کارها را بگیرد یا دائم اشکال تراشی کند، می گویند: استخوان لای زخم می گذارد. 🆔 @pajayepa
✅ برای دانلود اپلیکیشن بازی دختران بهشتی (آموزش حجاب برای دختر بچه ها) به آدرس زیر مراجعه کنید👇👇👇 http://dokhtaranebeheshti.ir/ 🆔 @pajayepa
▪️آیت اللّه جوادی آملی، به نقل از سید بن طاووس، دانشمند بزرگ اسلامی، درباره بزرگ داشت ماه مبارک رمضان فرموده اند: «عده ای اول سالشان فروردین است که تلاش می کنند لباس نو در بر کنند، مثل درخت ها که اول سالشان فروردین است و لباس های نو و تازه به تن می کنند. ▪️ اول سال یک کشاورز، اول پاییز است که درآمد مزرعه را حساب می کند. تاجری که کارگاه تولیدی دارد، اول سال را در فرصت دیگری تعیین می کند ولی آن ها که اهل سیر و سلوک اند، اول سالشان ماه مبارک رمضان است. ▪️ آنها به حسابرسی خود می پردازند که ماه رمضان گذشته، چه درجه ای از معنویت داشته و امسال چه درجه ای دارند؟ ماه مبارک رمضان، برای سالکان کوی دوست، ماه محاسبه است.» 🆔 @pajayepa
ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگ، حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهي زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان میدادند و ملا نصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. تا اينکه مرد مهربانی از راه رسيد و از اينکه ملا نصرالدين را آنطور دست می‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. اينطوری هم پول بيشتری گيرت می‌آيد و هم ديگر دستت نمي‌اندازند. ملا نصرالدين پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، ديگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هايم. شما نمی‌دانيد تا حالا با اين ترفند چقدر پول گير آورده‌ام. : «اگر کاری که میکنی ، هوشمندانه باشد، هيچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند ! 🆔 @Pajayepa
🔹شیطان هر کسی همزاد و متناسب با خود اوست. اگر کسی ملاّ باشد، شیطانش هم ملاّست، اگر درس خوانده باشد، شیطانش هم درس خوانده است، اگر متخصص باشد شیطانش هم متخصص است. مثل اینکه آدم قد بلند سایهاش بلند است و آدم قد کوتاه، سایه اش کوتاه. آدمهای باهوش، شیطانشان باهوش است. اینطوری نیست که آدمی باهوش باشد، اما شیطانش خُل. 🆔 @pajayepa
مردی به پيامبر خدا ، حضرت سليمان ، مراجعه کرد و گفت اي پيامبر ميخواهم ، به من زبان يکي از حيوانات را ياد دهي . 💮➰??➰💮 سليمان گفت : توان تحمل آن را نداري . اما مرد اصرار کرد سليمان پرسيد ، کدام زبان؟ جواب داد 👈 زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان يافت مي شوند. 💮➰💮➰💮 سليمان در گوش او دميد و عملا زبان گربه ها را آموخت روزي ديد دو گربه باهم سخن ميگفتند. يکي گفت غذايي نداري که دارم از گرسنگي ميميرم . دومي گفت ،نه ، اما در اين خانه خروسي هست که فردا ميميرد، آنگاه آن را ميخوريم. 💮➰💮➰💮 مرد شنيد و گفت ؛ به خدا نميگذارم خروسم را بخوريد، آنرا خواهم فروخت، و فردا صبح زود آنرا فروخت گربه امد و از ديگري پرسيد آيا خروس مرد؟ گفت نه ، صاحبش فروختش ، اما، 👌گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهيم خورد. 💮➰💮➰💮 صاحب منزل باز هم شنيد و رفت گوسفند را فروخت. گربه گرسنه آمد و پرسيد ايا گوسفند مرد ؟ گفت : نه! صاحبش آن را فروخت. اما 👌صاحب خانه خواهد مرد، و غذايي براي تسلي دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن ميخوريم! 💮➰💮➰💮 مرد شنيد و به شدت برآشفت😱😱 نزدسليمان رفت و گفت گربه ها ميگويند امروز خواهم مرد! خواهش ميکنم کاري بکن ! 😰😰 حضرت پاسخ داد: 👈 خداوند خروس را فداي تو کرد 👌 اما آنرا فروختي 👌، سپس گوسفند را فداي تو کرد آن را هم فروختي ، پس خود را براي وصيت و کفن و دفن آماده کن! ☝☝☝☝☝ حکمت اين داستان : 👌خداوند الطاف مخفي دارد، ما انسانها آن را درک نمي کنيم. او بلا را از ما دور ميکند ، 👌 و ما با ناداني خود آن را باز پس ميخوانيم !!!!!😞 پس بر ماست که امورمان را به او بسپاريم .🙌 🌹 🆔 @pajayepa🌹
خیلی خیلی جالبه❤ آﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ: ﺩﺭﻃﻮﻝ24 ﺳﺎﻋﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ، ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﮐﺮﻩ ﺯﻣﯿﻦ ﻗﻄﻊ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ! ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺩﺭﮐﺮﻩ ﺯﻣﯿﻦ ﺩﺭﺗﻤﺎﻡ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯﻗﻄﻊ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩﻭﺩﺭﻫﺮﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺭﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺁﻏﺎﺯﻣﯿﺸﻮﺩ . ﮔﻔﺘﻦ ﺍﺫﺍﻥ 4ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺯﻣﺎﻥﻻﺯﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺩﺍﺭﺍﯼ 360 ﺧﻂ ﻓﺮﺿﯽ ﺍﺯﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﺑﻪ ﻗﻄﺐ ﺟﻨﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻌﺎﺩﻝ 360 ﺩﺭﺟﻪ ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ؛ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺜﺎﻝ ﻇﻬﺮﺷﺮﻋﯽ ﺩﺭﺧﻂ1 ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻮﺩ، 4 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻃﻮﻝ ﻣﯿﮑﺸﺪﺗﺎ ﻇﻬﺮﺷﺮﻋﯽ ﺩﺭﺧﻂ 2 ﺷﺮﻭﻉ ﺷﻮﺩ،ﻭﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻣﻌﺎﺩﻝ ﺯﻣﺎﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﻂ ﯾﮏ ﺍﺫﺍﻥ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ . ﺑﻪ ﺍین ﺗﺮﺗﯿﺐ 360 ﺿﺮﺑﺪﺭ 4ﻣﯿﺸﻮﺩ 1440 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮐﻪ ﻣﻌﺎﺩﻝ24 ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺳﺖ ..... ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻛﺒﺮ ... اینجاست که خدای متعال خطاب به پیامبرش (صلی الله علیه و آله) میفرماید: "و رفعنا لک ذکرک" یعنی ذکر و یاد تو را بلند کردیم... یعنی حداقل در هر اذان که یادی از پیامبر میشود و اسم مبارکش ذکر میگردد. پس هیچ دقیقه ای روی کره ی زمین نیست مگر آنکه اسم رسول خدا آورده شود ....🌹🌿 🆔 @pajayepa
در ماه رمضان چند جوان، پیر مردی را دیدند که دور از چشم مردم، غذا میخورد. به او گفتند: ای پیرمرد مگر روزه نیستی؟ پیرمرد گفت: چرا روزه‌ام، فقط آب و غذا میخورم. جوانان خندیدند و گفتند: واقعا؟ پیرمرد گفت: بله، دروغ نمیگویم، به کسی بد نگاه نمیکنم، کسی را مسخره نمیکنم، با کسی با دشنام سخن نمیگویم، کسی را آزرده نمیکنم، چشم به مال کسی ندارم و... ولی چون بیماری خاصی دارم متأسفانه نمیتوانم معده را هم روزه دارش کنم. بعد پیرمرد به جوانان گفت: آیا شما هم روزه هستید؟ یکی از جوانان در حالی که سرش را از خجالت پایین انداخته بود، به آرامی گفت: خیر ما فقط غذا نمیخوریم !!! 🆔 @pajayepa
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📜 🍃مردی صبح از خواب بیدار شد و با همسرش صبحانه خورد و لباسش را پوشید و برای رفتن به کار آماده شد؛ هنگامی که وارد اتاقش شد تا کلیدهایش را بردارد، گردوغبار زیادی روی میز و صفحه تلویزیون دید! به آرامی خارج شد و به همسرش گفت: دلبندم، کلیدهایم را از روی میز بیاور. 🍃زن وارد شد تا کلیدها را بیاورد؛ دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته "یادت باشه دوستت دارم"و خواست از اتاق خارج شود، صفحه تلویزیون را دید که میان غبار نوشته شده بود"امشب شام مهمون من" ❤️ زن از اتاق خارج شد و کلید را به همسرش داد و به رویش لبخند زد؛ انگار خبر می داد که نامه اش به او رسیده. 🌹این همان همسر عاقلیست که اگر در زندگی مشکلی هم بود، مشکل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می‌کند! ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➖➖ 🆔 @zanashooi_amoozesh 🆔 @pajayepa
🔴 دعای مستجاب هنگام افطار 🌹 امام حسن عليه السّلام فرمودند: ان لكل صائم عند فطوره دعوة مستجابة فاذا كان اول لقمة فقل: بسم الله اللهم یاواسع المغفرة اغفر لی. 🔶 هر روزه داری هنگام افطار یك دعای اجابت شده دارد. پس در اولین لقمه افطار بگو: به نام خدا ، ای خدایی كه آمرزش تو فراگیر و وسیع است، مرا ببخش. 📚 اقبال الاعمال، ص ۱۱۶ 🆔 @pajayepa
مولایمان ابی جعفر، امام باقر علیه السلام فرمودند: علیک بالدعاء لاخوانک بظهر الغیب فإنه یهیل الرزق! بر شما باد به دعا کردن برای برادرانتان در غیابشان که این کار روزی را برای شما سرازیر خواهد کرد! در ماه مبارک دعا کردن برای نزدیکان، دوستان، آشنایان و همسایگان خود را فراموش نکنیم 🆔 @pajayepa
🔷 چرا او نامیده شد؟ 🍃 می گوید: از حضرت امام (علیه السلام) پرسیدم: ای فرزند رسول خدا! مگر شما ائمه، همه قائم به حق نیستید؟ فرمود: بلی!. عرض کردم: پس چرا فقط امام زمان (علیه السلام) قائم نامیده شده است؟ حضرت فرمود: هنگامی که جدّم حسین بن علی (علیهما السلام) به شهادت رسید، فرشتگان آسمان به درگاه خداوند متعال نالیدند وگریستند وعرض کردند: پروردگارا! آیا کسی را که برگزیده ترین خلق تو را به قتل رسانده است به حال خود وامی گذاری؟ خداوند متعال به آنها وحی فرستاد: آرام گیرید! به عزّت وجلالم سوگند! از آنها انتقام خواهم کشید، هرچند بعد از گذشت زمانی باشد. آنگاه پرده حجاب را کنار زده وفرزندان حسین (علیه السلام) را که وارثان امامت بودند، به آنها نشان داد ملائکه از دیدن این صحنه بسیار مسرور شدند. یکی از آنها در حال قیام نماز می خواند. حق تعالی فرمود: به وسیله این قائم از آنها انتقام خواهم گرفت.🍃 📚 : بحارالانوار جلد ۵۱ صفحه ۲۹ ، علل الشرایع صفحه۱۶۰ اللٰهَمَ عَجِل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🆔 @pajayepa
یکی از اساتید نقل میکرد میگفت: روزی یکی از شاگرداش بهش زنگ میزنه که فورا استاد واسش یه استخاره بگیره استاد هم استخاره میگیره و بهش میگه: بسیار خوبه معطلش نکن و سریع انجام بده. چند روز بعد شاگرد اومد پیش استاد و گفت: میدونید استخاره رو برا چی گرفتم؟ استاد: نه!!! شاگرد: تو اتوبوس نشسته بودم دیدم نفر جلوییم، پشت گردنش خیلی صافه و باب زدنه؛ هوس کردم یه پس گردنی بزنمش. دلم میگفت بزن. عقلم میگفت نزن میزنه داغونت میکنه. خلاصه زنگ زدم و استخاره گرفتم و شما گفتین فورا انجام بده. منم معطل نکردم و شلپ زدمش. انتظار داشتم بلند شه دعوا راه بندازه اما یه نگاهی به من انداخت و گفت استغفرالله. تعجب کردم گفتم: ببخشید چرا استغفار؟!؟!؟! گفت: دخترم یه پسر بیکار رو دوست داره و من با ازدواج اون مخالفت کردم ولی پسر همکارم که وضعیت مالی خوبی دارن به خواستگاریش اومده و میخوام مجبورش کنم که زن پسر همکارم بشه و الان توی دلم داشتم به خدا میگفتم خدایا اگه این تصمیمم اشتباهه یه پس گردنی بهم بزن که بفهمم. تا این درخواستو کردم تو از پشت سر محکم به من زدی!!!😂 : همیشه با خدا مشورت کن. درسته بهت پس گردنی میزنه ولی نمیزاره تصمیم اشتباه بگیری 🆔 @pajayepa
منبع روایی دارد امام باقر علیه السلام فرمودند: ◀️ما پسران خود را وقتى هفت ساله اند، تکلیف به روزه گرفتن می کنیم، به اندازه اى که توان دارند تا به روزه، عادت کنند، ولى شما پسرانتان را وقتى نه ساله شدند، به اندازه اى که توان دارند، تکلیف کنید و زمانی که تشنگى بر آنان چیره شد، افطار کنند. کافی/ج3/ص409 🆔 @pajayepa
شخصي نزد همسايه اش رفت و گفت: گوش کن، ميخواهم چيزي برايت تعريف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو ميگفت... همسايه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اينکه تعريف کنی، بگو آيا حرفت را از ميان سه صافی گذرانده ای يا نه؟ گفت: کدام سه صافی؟ اول از ميان . آيا مطمئني چيزی که تعريف ميکنی واقعيت دارد؟ گفت نه. من فقط آن را شنيده‌ام. شخصی آن را برايم تعريف کرده است. سری تکان داد و گفت: پس حتما آن را از ميان صافی دوم يعني گذرانده ای. يعني چيزی را که ميخواهی تعريف کنی، حتی اگر واقعيت نداشته باشد، باعث خوشحالی ام می‌شود. گفت: دوست عزيز، فکر نکنم تو را خوشحال کند. بسيار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمی کند، حتما از صافی سوم، يعنی رد شده است. آيا چيزی که ميخواهی تعريف کنی، برايم مفيد است و به دردم می خورد؟ نه، به هيچ وجه! همسايه گفت: پس اگر اين حرف، نه واقعيت دارد، نه خوشحال‌کننده است و نه مفيد، آن را پيش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی. 🆔 @pajayepa •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
شیخ عباس وارد مسجد شد.....جمعیت گوش تا گوش نشسته بود... کتاب منازل الاخره به دست سخنران بود او مدتی بود که هر روز قسمتی از کتاب رو برای مردم شرح میداد.. شیخ عباس ..بدون اینکه توجهی را جلب کند به دنبال پدرش میگشت...تا اینکه پیدایش کرد...جلو رفت و در گوش پدر آرام زمزمه ای کرد....بابای بیسوادش اما یک دفعه برآشفت و با صدای بلند گفت: پسر بیا بشین اینجا وگوش کن این سخنران چی میگه...شاید تو هم یه چیزی بفهمی! صدای بلند پدر توجه جمعیت رو جلب کرد...شیخ عباس مثل لبو سرخ شده بود...پدر بین این همه جمعیت او رو سکه ی یه پول کرده بود...پسر آرام گفت : چشم پدر دعا کنید بفهمم! و هرگز به پدر نگفت که اون کتاب منازل الاخره که الان دست سخنران مسجد هست رو من خودم نوشتم! شاید تحمل بالای حاج شیخ عباس قمی و احترامش نسبت به تندی پدر باعث شد.... که هنوز پرونده ی حسناتش با کتاب مفاتیح الجنانی که نوشت باز باشه حالا توی هر خونه ای از شیعیان اگر قران هست حتما کتاب وزین مفاتیح‌الجنان شیخ عباس قمی (ره) هم هست و شیخ عباس سهیم میشه در ثواب هر دعایی که از مفاتیح خونده میشه پ.ن: اگر پدرو مادرها حتی گاهی به ناحق شما را توبیخ میکنند هرگز از مدار احترام خارج نشید...قضیه والدین پیش خدا با همه ی عالم فرق داره...این احترام وصبری که نشون میدید از طرف پروردگار به طرز عجیبی جبران میشه...مثل شیخ عباس قمی (خدایا به من هم توفیق احترام به والدین رو عطا بفرما😍😍) راستی ماه رمضان بدون مفاتیح معنا نداره مگه نه؟ برای شادی روح پاک او و پدر و مادرش صلواتی بفرستیم🌹🌹 🆔 @pajayepa
داستان واقعی و خیلی زیبا که در اتفاق افتاد پزشک و جراح مشهور ( ) برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار می شد، باعجله به فرودگاه رفت. بعد از پرواز ناگهان اعلام کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه داشته باشیم. پس از فرود، دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت: من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی از انسانها هاست ولی شما می خواهید من ۱۶ ساعت در این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم؟ یکی از کارکنان گفت: جناب آقای دکتر! اگر خیلی عجله دارید میتوانید یک ماشین کرایه کنید؛ تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است، دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد. در بین راه ناگهان وضعیت هوا نامساعد شد و بارندگی شدید شروع شد، بطوری که ادامه حرکت برایش مقدور نبود. ساعتی گذشت تا اینکه متوجه شد راه راگم کرده است. خسته و درمانده و نا امید به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجهش را به خود جلب کرد. کنار کلبه توقف کرد و در زد. صدای پیرزنی راشنید: هرکه هستی بفرما داخل؛ در باز است. دکتر داخل شد و پیرزنی زمین گیر در خانه دید. از او درخواست کرد که از تلفنش استفاده کند. پیرزن لبخندی زد و گفت: کدام تلفن فرزندم؟ اینجا نه برق هست و نه تلفن... ولی بفرما کمی استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تا خستگی از تنت بدر شود. کمی غذا هم هست بخور تا جان بگیری. دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد درحالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود. در این هنگام دکتر، متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت در گهواره ای نزدیک پیرزن خوابیده بود که هرازگاهی بین نمازهایش او را تکان می داد. پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود. دکتر گفت: بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم؛ امیدوارم همه دعاهایت مستجاب شود. پیرزن گفت: و اما شما، رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را کرده است. ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا... دکتر ایشان گفت: کدام دعا؟ پیرزن گفت: این طفل معصومی که جلوش چشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر. به بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجزند. به من گفته اند که فقط یک پزشک و جراح بزرگ بنام دکتر ایشان قادر به درمانش است ولی او خیلی از ما دور است و دسترسی به او مشکل. من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم. می ترسم این طفل بیچاره و مسکین، خوار و گرفتار شود. پس از خداوند خواسته ام که این کار سخت را برایم آسان کند. دکتر ایشان در حالی که گریه می کرد گفت: به والله که دعای تو، هواپیماها را ازکار انداخته است... باعث زدن صاعقه ها شده است... و آسمان را به باریدن وا داشته تا اینکه مرا بسوی تو سوق دهد و من، هرگز اعتقاد نداشتم که، "خداوند عزوجل با دعایی این چنین، اسباب را برای بندگان مومنش مهیا می کند و بسوی آنها روانه می کند." 🆔 @pajayepa
نقل شده امام حسن مجتبی(علیه السلام) بر فراز منبر خطبه میخواند.. چشمها حیران و جمعیت سراپا گوش و محو سخنان امام(ع)..تا اینکه کلامش به پایان رسید.. معاویۀ ملعون که از این وضعیت خیلی ناراحت بود و نمیتوانست بزرگواری و عظمت ایشان را ببیند، رو به امام کرد و گفت: یا ابا محمد: قرآن میفرماید: لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين.... هيچ تر و خشكي نيست مگر اينكه در كتابي است كه واضح است(یعنی همه چیز در قرآن آمده).. شما هم که ادعا دارید از تمام محتویات قرآن باخبرید..! پس میتوانی بگویی:( اطراف را نگاه کرد چیزی پیدا کند که یکدفعه دست به ریش برد و به قصد استهزاء گرفتن قرآن و امام گفت) رابطۀ ریش من و ریش تو کجای قرآن آمده ؟!: اشراف حاضر همه خندیدند .. ( ریش امام حسن(ع) پرپشت و زیبا بوده و ریش معاویه کم و کوسه وار).. امام مجتبی(علیه السلام) فرمود مگر نخوانده ای: وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يخَْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِى خَبُثَ لَا يخَْرُجُ إِلَّا نَكِدًا..؛ زمین پاکیزه گیاهش به اذن پروردگارش( خوب و پر ) می روید امّا زمین خبیث شوره زار، جز گیاه کم و بی ارزش چیزی از خود بیرون نمی دهد.. سوره اعراف آیه 58... (یعنی محاسن من مصداق جمله ی اول آیه و ریش نحس تو مصداق جمله ی دوم آیه است ) جمعیت منفجر شد و همه زدند زیر خنده.. عمرعاص ملعون که از خنده غش کرده بود، برگشت به معاویه گفت: مگر به تو نگفته ام که با این خاندان درنیفت که زبانشان شمشیرست و علمشان کامل... معاویه با اعصاب خراب لگدی زد به عمرعاص و از مجلس بیرون رفت.... جا داره اینجا بگیم: ای روبَـهَـک چـرا ننشستی به جای خویش با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش ________________________________ برگرفته از کتاب تفسیر سوره نحل از تالیفات آیت الله ضیاءآبادی صفحه 354 🆔 @pajayepa
🔸رهبرانقلاب: یک درس رمضان، سخت گرفتن بر خود و انفاق به دیگران است. انسان چقدر لذت می‌برد که می‌بیند در شب ولادت امام مجتبی علیه‌السلام بالای سر یک نانوائی تابلو زده‌اند که امشب به عشق امام حسن علیه‌السلام، نان از این نانوائی صلواتی است.۸۶/۰۷/۲۱ @pajayepa
💕سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم "مشتی خاک" که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه یا "سنگی" در دامان یک کوه یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس شاید "خاکی" از گلدان‌ یا حتی "غباری" بر پنجره اما مرا از این میان برگزیدند : برای" نهایت" برای" شرافت" برای" انسانیت" و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای : " نفس کشیدن " " دیدن " " شنیدن " " فهمیدن " و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید من منتخب گشته ام : برای" قرب " برای" رجعت " برای" سعادت " من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده: به" انتخاب " به" تغییر " به" شوریدن " به" محبت " وای بر من اگر قدر ندانم…❤️❤️ 🆔 @pajayepa
پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله): اگر قرار بود به صورت یک انسان تجسم پیدا کند به صورت (علیه‌السّلام) ظاهر می‌شد. ولادت کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی علیه السلام بر همه ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت و به ویژه اعضای بزرگوار کانال مبارک باشه.💐💐💐💐 🆔 @pajayepa
✨﷽✨ 💐 عاقبتِ شیرین هدیه دادن به امام معصوم -علیه السلام-💐 : کنیزی شاخه گلی را به امام حسن مجتبی -علیه السلام- اهداء نمود، آن حضرت کنیز را در راه خدا آزاد کرد. انس بن مالک عرض کرد: "آیا شما برای یک شاخه گل، او را آزاد کردید؟!" حضرت در پاسخ فرمودند: خداوند ما را چنین تربیت کرده است آن جا که می فرماید: إذَا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأحْسَنِ مِنْهَا أوْ رُدُّوهَا: هنگامی که کسی نسبت به شما تَحیّتی انجام داد، پاسخ او را به طور بهتر، یا همان گونه بدهید. (نساء ٨٦) پاسخ بهتر، همان آزاد کردن او بود.» 📚مناقب آل ابی طالب جلد٤ صفحه١٨ -------------------------------------------------- 🔰دعای فراوان برای و ظهور، بهترین هدیه ای است که می توانیم به امام زمانمان تقدیم نماییم؛ چرا که این دعا از عوامل مهم جلو افتادن است و یقین که او پیش خود وا نخواهد گذاشت و به ما نظر رحمتی خواهد فرمود. ✅از قافله هدیه دهندگان به امام‌ زمان -عجل الله فرجه- عقب نمانیم. ♦️اللهم عجل لولیک الفرج♦️ 🆔 @pajayepa
✨﷽✨ ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺷﺘﺮﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟ ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ! ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺗﻮﯼ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭘﺮﯾﺪ، ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ ! ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻣﯽ ﺷﺪ، ﺑﻪ ﺷﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ! ﻭ ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺑﻠﻪ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ، ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﻣﻦ ، ﻧﻪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ!... 🌹ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﮔﯿﺮﯾﻢ، ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ، ﻟﺰﻭﻣﺎً ﻫﺮ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﯿﺴﺖ...🤔 🆔 @pajayepa