✨﷽✨
#داستان_زندگی
شخصي در #جنگل قدم میزد که #ناگهان #صدای #شیر #وحشتناک به گوشش رسید، به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر #گرسنه ایی با #سرعت به #سمتش می آید.
مرد بلا فاصله پا به فرار گذاشت، ناگهان شخص مذکور چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب محکم گرفته آویزان بود.
شخص نفس تازه کشید متوجه شد که در درون چاه اژدهای بزرگ برای بلعیدن شخص لحظه شماری میکند.
شخص برای نجات از شیر و اژدها فکر میکرد که متوجه شد دو موش سیاه و سفید دارند از پایین چاه از طناب بالا می آیند،
وهمزمان دارند طناب را میخورند و می بلعند.
شخص بسیار ترسیده بود باشتاب فراوان داشت طناب را تکان میداد.
تا موش ها سقوط کند اما فایده نداشت، واز شدت تکان دادن طناب داشت با دیوار چاه بر خورد میکرد.
ناگهان متوجه شد که بدنش با چیز نرم برخورد میکند.
خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیوار چاه قرار دارد.
و دستش که آغشته به عسل بود لیسید واز شیرنی عسل لذت برد.
وشروع کرد به خوردن عسل
شیر، اژدها و موش ها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید.
خواب ناراحت کننده ای بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد.
ونزد عالمی رفت تفسیر خوابش را پرسید.
آن عالم به او گفت تفسیر خوابت بسیار ساده است.
شیری که دنبالت می کرد ملک الموت (عزراییل) بوده....
چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است....
طنابی که در آن آویزان بودی همان عمرت است....
وموش سیاه و سفید که طناب را میخوردند همان شب و روز هستند که عمر ترا میگیرند.
شخص گفت ای شیخ پس جریان عسل چیست؟
گفت عسل همان دنیاست که از لذت و شیرنی آن مرگ حساب و کتاب را فراموش کرده ای
🆔 @pajayepa