9.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سفرنامه_شام_لبنان
•—•–•—•—•🇱🇧🇸🇾•–•–•—•—•
[۲۰] #شهید_البوطي - شهید مدافع مقاوت
–·–·–·–·–·–·–·–·–·–·–·–·
پیک نور/کانال #رضازکریایی
@pakenoor
13.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سفرنامه_شام_لبنان
•—•–•—•—•🇱🇧🇸🇾•–•–•—•—•
[۲۱] #سه_ساله_امام_حسین_ع
–·–·–·–·–·–·–·–·–·–·–·–·
پیک نور/کانال #رضازکریایی
@pakenoor
hadadian_tanha_harami.mp3
3.84M
#سفرنامه_شام_لبنان
•—•–•—•—•🇱🇧🇸🇾•–•–•—•—•
تنها حرمی که روضه خون نمیاد...
این بانو قلّهی برکات هستند برای نه فقط سوریه که برای کل دنیا...
یا رقیة قسماً بروحکِ الطاهرة و المعاناة التی رأیتها و قسماً بدموعکِ لن نسمحَ لسُفیانیین أن یهتکوا حرَمَک و حُرمَتَک...
لبیک یا رقية
---------------------------------------
پیک نور/کانال #رضازکریایی
@pakenoor
نمونهای از دروغ و چرت و پرتهایی که مسلحین میسازند و منتشر میکنند...
یارو شیشهی ماشینش رو داده پایین سر اون ماسماسکش رو گذاشته جلو دوربین، بعد از فاصلهی ۲۰۰ متری که هر بُزی میتونه ازش عبور کنه یه عکس گرفته... بعد نوشته که آکادمی عسکری فلان رو تصرف کردند...
پوف...
تو انقدر جیگر نداشتی که از ماشینت بیای پایین و عکس بگیری... اونم از ۲۰۰ متری...
تخلیه...
#دیپورت
با سرعت و بدون فوت وقت تا قبل از ساعت... برسید به فرودگاه دمشق. برید قسمت...
اسمت رو بگو و برو داخل.
با اتوبوس میبرنتون لاذقیه.
برای برگشت باید از لاذقیه برمیگشتیم. راهها از دمشق به لاذقیه اصلاً امن نیست، چون باید از حمص بگذریم و حمص و بعد حمص اینبار مثل قبل مهربون نیست!
یادش به خیر، چقدر تلاش میکردم حرف نزنم کلا تو راهها. قبل از این فکر میکردم لهجهی عربی سوریم دیگه خوب شده، ولی ظرف ۱۰ ثانیه لو میرفتم. ولی این بار لو رفتن همانا و هدف قرار گرفتن همانا، هدف و سوژه برای هر حادثه یا مشکلی. هدف برای اینکه بفروشنت، سر خبر دادنت کلی پول گیرشون بیاد. سوریه ظرف دو روز برگشت به روزهای محاصره حرم، روزهای درگیریهای حجیره و بهدلیه و... همان روزهایی که تکفیریها یه ایرانی رو با ۲۰۰ تا اسیر بیخودی عوض میکردن...
خلاصه،
با پرواز اضطراری اونم از نوع باری با کلی ساک و بار و بند و بیل ایرانیها سوار یه چیزی شبیه این سفینههای جنگ ستارگان شدیم. از طرف صندوق عقب عینِ فیلم #به_وقت_شام
سفینهی کوچیک ما آماده پرواز شد. قرار بود سه مرحله ایرانیها رو با همین هواپیمای کوچیک برسونن فرودگاه لاذقیه.
ما مرحله دومش بودیم.
بالاخره سوار بر اتوبوس چرخوندن و چرخوندن و از یه جای غریبی از وسط بیابونهای اطراف بالاخره پریدیم...
شهید
سرعت هواپیمای باری سیصد و خورده ای بود، یعنی نصف سرعت هواپیماهای بویینگ. الاخره بعد از ۷۰ دقیقه رسیدیم لاذقیه. کف فرودگاه فقط ما بودیم و سربازان روسی. یعنی بچههای پوتین. بین شیعیان منطقه به شوخی به پوتین میگن #ابوعلی.
بعد کلی انتظار، هم انتظار ما (گروه دوم) و هم به خصوص اون گروه اول، بالاخره گروه سوم هم با همون سفینهی کوچیک رسیدن. فقط حال و هوای گروه سوم کمی با ما فرق داشت. اونا میون کلی بار یک #سبکبار هم همراهشون بود. یک شهید در تابوتی از نور. نور خدا و نور سیدة زینب س.
حالا که معرکه شروع شده چرا برمیگردی؟
...همراه من کسی بود که ۵ ساله خانوادهاش رو ندیده بود. ۷ سال آوارگی در سوریه بعد از محاصره فوعه و کفریا و سکونت در ساختمانهای نیمه ساخته و هتل ها و مخیّمات. انفجار دو تا انتحاری جلوی چشمش و کلی سختیهای دیگه با دو تا بچهی صغیر...
حتی ایران بود که خبر رحلت پدر پیر و مؤمنش رو بهمون دادن.
دکترش تو ایران تا فهمید میخوام ببرمش سوریه، گفت حتما برا روحیهاش خوبه. به خاطر سرطان پیچیدهای که داره اگر روحیهاش تقویت بشه، امیدش بیشتر بشه، شادیهاش عمیقتر بشه، چشمش به عزیزانش روشن بشه، شاید خوب بشن...
حرف بیحساب
یه گروه از خدّام قزوینی از گروههای جهادی، قبل از سوار شدن به اون سفینه، فقط دنبال جیم شدن بودن، که بمونن.
اومدن دور منو گرفتن اولش گندهشون میگفت پیش فلانی استخاره کردن برای موندن بد اومده. میگفت ما دوست داریم تو جهاد و دفاع از حرم شرکت کنیم.
ازش پرسیدم فرمانده ات کیه؟
کی باید فرماندهی کنه تو رو؟
میخوای دل رو بزنی به دریا... به کدوم سمت؟ در چه عمقی؟
چپ و راستت کیه؟
اون آدمایی که کنارشون میخوای بجنگی حتما میخوان بجنگند؟ مطمئنی اصلا طرف تو هستن؟ خیانت پشت خیانت... فکر کردین چرا به این مُفتی تکفیریها انقدر پیشروی کردن؟
یکیشون گفت تاکتیکه! بهش گفتم، اتفاقاً یه علوی که راننده تاکسیمون بود تو دمشق همینو میگفت، که تاکتیک ارتش سوریه است که اینا بیان توی دل ما!
به این رفیق جهادیمون گفتم داداش این تاکتیکه که تکفیریها بریزند کرمانشاه رو بگیرن، بعد از یه مدتی راه بیافتند به سمت همدان، همدان رو هم بگیرن، بعد ما ول کنیم بیاییم عقب، بیان ساوه و قزوین رو هم بگیرن و اشغال کنن که چی!؟!!! که قشنگ بیان توی دل ما و بعد ما گازانبری از پشت...
بمیریم.
این حرفها فقط حرف بیحسابه...
خلاصه که پیچوندن و سوار اون سفینه نشدن... وموندند و نیامدند!
تو پرواز سومِ سفینه با خفّت و معلوم بود با کلی دعوا و ملامت برگردانده شدند... طوری که حرف که نه اصلا تا لحظه پرواز به تهران، سمتِ ما هم نیومدن.
ولی...
این روحیه و نیت و نگاه به جهاد و دفاع از حرم تو وجودشون خیلی درست و قشنگ و زیبا بود. یک درصدِ این نگاه رو اگه جیش سوری یا همون ارتش سوریه میداشت وضع اونجا اینجوری نبود.
درود خدا بر قلبهای پاکشون...