💥بنيانٌ مرصوص ...
روزی که شود ؛ اِذَا السَّماء ُانْفَطَرَت
وانگه که شود ؛ اِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَت
من دامن تو بگیرم اندر ؛ سُئِلَتْ
گویم صَنَما ؛ بِاَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَت
عشق تو مرا ؛ اَلَسْتُ مِنْکُمْ بِبَعید
هجر تو مرا ؛ اِنَّ عَذٰابی لَشَدید
بر کنج لبت نوشته ؛ یُحیِی و َیُمِیت
مَنْ ماتَ مِنَ الْعِشقِ فَقَد ماتَ شَهید
#عند_ربهم_یرزقون
#لبیک_یا_خامنه_ای
┄┅┅┅❀🕊🌷🕊❀┅┅┅┄
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣
❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_سی_دوم
_گفت یکم مریض احوالے اومدم بهت سر بزنم...
اردلاݧ گفت❓
آره دیگہ مگہ مریض نیستے❓
دستمو گذاشتم جلوے دهنم و چند تا سرفہ اے نمایشی کردم.
دستم و گذاشتم رو سرمو گفتم چراااااا یکم ناخوش احوالم ...
آره معلومہ اسماء رنگتم پریده هااا چیکار میکنے با خودت
_هیچے بابا یکم کاراے دانشگاه و اینجور چیزا زیاد شده بخاطر هموݧ
آها.خوب دیگہ چہ خبر❓درس و دانشگاه خوب پیش میره❓
آره عزیزم.درس و دانشگاه تو چے❓
اره خدا روشکر
خوب زهرا بشیـݧ اینجا برم دوتا چایے بیارم
نمیخواد اسماء زحمت نکش اومدم خودتو ببینم
بابا چہ زحمتے دو دیقہ اے اومدم....
_گوشیمو از رو تخت برداشتم و رفتم آشپز خونہ
ماماݧ داشت میرفت بیروݧ
سلام ماماݧ
سلام دختر تو میاے نباید بیاے سلامے چیزے بدے❓
ببخشید ماماݧ سرم درد میکرد
چرا چیزے شده❓
حالا تو میخواے برے بیروݧ برو.
آره دارم با خانماے همسایہ میرم خرید واسہ زهرا میوه اینا ببر
چشم .ماماݧ
_سریع شماره ے اردلاݧ و گرفتم
الو اردلا❓کجایے تو❓واسہ چے الکے بہ زهرا گفتے مـݧ مریضم❓
سلام علیکم چہ خبرتہ خواهر جا.نفس بگیر
آخہ ایـݧ مسخره بازیا چیہ در میارے اردلاݧ
إ چہ مسخره بازے گفتم شاید دلت براے دوستت تنگ شده
_نخیر شما نگراݧ چیز دیگہ اے هستے.ببیـݧ اردلاݧ مـݧ کارے نمیتونم بکنم گفتہ باشم،ماماݧ باید با مادرش حرف بزنہ بعد
إ اسماء حالا تو آمارشو بگیر خواستگار اینا نداشتہ باشہ
خیلہ خب فقط تو بیا خونہ بہ حسابت میرسم. خدافظ
_چاے و ریختم و میوه وپیش دستے رو آماده کردم و زهرا رو صدا کردم.
زهراااااا❓بیا حال.کسے نیست خونہ
بہ بہ اسماء خانم چہ چایے خوش رنگے دیگہ وقتشہ هاااا
خندیدم و گفتم آره دیگہ ...برو بشیـݧ رو مبل الاݧ میارم
چادرتم در بیار کسے نیست
باشہ
_خوب.چہ خبر زهرا❓
سلامتے
چقدر،از درست مونده
یہ ترم دیگہ لیسانسمو میگیرم
_إ بسلامتے ایشالا ، نمیخواے ازدواج کنے❓دیر میشہ هاااا.میمونے خونتوݧ دیگہ از دست مام کارے بر نمیاد
چرا دیگہ بخاطر تو از امروز بهش فکر میکنم
إ زهراااا مسخره بازے در نیار جدے نمیخواے ازدواج کنے❓
چرا خوب،ولے هنوز موردے کہ میخوام نیومده
مگہ تو چے میخواے❓
خوب اسماء جا،براے مـݧ اعتقادات طرف مقابلم خیلے مهمہ،تو خوانواده ما ،فقط ماییم کہ مذهبے و مقیدیم خواستگاراے منم اکثرا زیاد پایپند ایـݧ اصول نیستند،سر همیـݧ قضیہ هم ما با خالمینا قطع رابطہ کردیم
_إ چرا❓
خالم خیلے دوست داشت مـݧ عروسش بشم ولے خوب مـݧ پسر خالم اصلا بهم نمیخوریم.
آهاݧ خب یادمہ چندتا خواستگار مذهبے هم داشتے از همیـݧ مسجد خودمو...
اره ولے خوب اوناهم همچیـݧ خوب نبودݧ
واااا زهرا سخت گیریا بعد ماماݧ بہ مـݧ میگہ.
حتما منتظرے از ایـݧ برادرانے کہ شبیہ شهیداݧ زنده اند بیاݧ خواستگاریت
_با دست زد پشتمو گفت.اسماء قسمت هر چے باشہ هموݧ میشہ،اگہ یہ نفر واقا قسمت آدم باشہ همہ چے خود بخود پیش میره باور کـݧ مـݧ سختگیر نیستم.
نمیدونم چرا یاد سجادے افتادم
و گفتم آهاݧبلہ استفاده بردیم از صحبت هاتوݧ زهرا خانوم
_خوب دیگہ مـݧ پاشم برم کلے کار دارم
إ کجا بودے حالا بموݧ واسہ شام.
ن دیگہ قربانت ،باید برم کار دارم
باشہ پس سلام برسوݧ بہ مامانتینا
چشم.حتما
تو هم بیا پیش ما خدافظ
چشم حتما خدافظ
_اوووووف خدا بگم چیکارت نکنہ اردلاݧ
رفتم اتاقم ولو شدم رو تخت و از خستگے خوابم برد
با تکوݧ هاے اردلاݧ بیدار شدم
_بیدار شو تنبل خانم ساعت ۱۰پاشو شام حاضره
پتورو کشیدم رو سرمو گفتم .شام نمیخورم
پتو رو از روم کشیدو گفت خب نخور پاشو ببینم چیشد آمارشو گرفتے❓
خندیدم و گفتم اهاݧ پس واسہ امار اومدے
خواستم یکم اذیتش کنم
خیلے جدے بلند شدم و دستم و گذاشتم رو شونہ ے اردلاݧ و گفتم:
خیلے دوسش داری❓
با یہ حالت مظلومانہ اے گفت :اووهووم
سرمو انداختم پاییـݧ و با ناراحتے گفتم
متاسفم اردلاݧ .یکے دیگرو دوست داره.باید فراموشش کنے...
_دستمو از رو شونش برداشت و آهے کشیدو گفت بیا شام حاضره واز اتاق رفت بیروݧ
سر سفره ے شام اردلاݧ همش باغذاش بازے میکرد
ماماݧ نگراݧ پرسید .اردلاݧ چیزے شده❓غذارو دوست ندارے❓
_ماماݧ جاݧ اشتها ندارم
إ تو کہ گشنت بود تا الاݧ
دلم براش سوخت بادست بهش اشاره دادم و بهش گفتم شوخے کردم
چشماشو گرد کرد و انگشت اشارشو بہ نشونہ ے تحدید تکوݧ دادو گفت بہ حسابت میرسم.
وشروع کرد بہ تند تند غذا خوردݧ ...
اوݧ شب با ماماݧ صحبت کردم
ماماݧ وقتے فهمید میخواست از خوشحالے بال دربیاره و قرار شد فردا با مادر زهرا صحبت کنہ
انقد خوشحال بود کہ یادش رفت بپرسہ کہ امروز چیشد❓با سجادے کجا رفتم❓چیگفتیم❓
هییییییی ....
_چقد سختہ تصمیم گیرے.کاش یکے کمکم میکرد یکے امیدوارم میکرد بہ آینده...
بعد از یک هفتہ کلنجار رفتـݧ با خودم بالاخره جواب سجادے رو دادم ....
ادامه دارد....
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@parastohae_ashegh313
#قسمت133
ظاهر ساده
جمعي از دوستان شهيد
در ايام ابتداي جنگ، ابراهيم الگوي بســياري از بچه هاي رزمنده شده بود. خيلي ها به رفاقت با او افتخار مي كردند. اما او هميشــه طوري رفتار مي کرد تا كمتر مطرح شود. مثاً به لباس نظامي توجهي نداشت، پيراهن بلند و شلوار كردي مي پوشيد. تا هم به مردم محلي آنجا نزديك تر شود، هم جلوي نفس خود را گرفته باشد. ساده و بي آلايش بود. وقتي براي اولين بار او را ديديم فكر كرديم كه او خدمتكار و... براي رزمندگان اســت. اما مدتي كه گذشــت به شخصيت او پي برديم. ابراهيم به نوعي ساختارشكن بود.
.
🍂🍂🍂🍂
به جاي توجه به ظاهر و قيافه، بيشتر به فكر باطن بود. بچه ها هم از او تبعيت مي كردند. هميشــه مي گفت: مهم تر از اينكه براي بچه ها لباس هاي هم شــكل و ظاهر نظامي درست كنيم بايد به فكر آموزش و معنويت نيروها باشيم و تا مي توانيم بيشتر با بچه ها رفيق باشيم. نتيجه اين تفكر، در عمليات هاي گروه،كاماً ديده مي شد. هر چند برخي با تفكرات او مخالفت مي كردند.
🌷🌷🌷
@parastohae_ashegh313
نمیدانم اما شهادت #آرمان
قلب مرا بسیار سوزاند
شبی نیست که بیهوا اشکم جاری نشود؛😭
#شبتونشهدایی
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
#مناجاتشهداباخدا
🔮 الهی، یا قدوس، با ارحم الراحمین، من ذلیلم، من ڪوچڪم، به عظمت خودت تواناییم ده. با نور خودت آشنایم ڪن، قطعه قطعه بدن پر دردم، عاشق اسلام و عاشق شهادت است. خدایا، نگذار چشم بسته از این دنیا بروم.
#شهیدابوالفضلرازفانے
محل تولد تهران،
محل شهادت در بند عراق به سال 1362
📥شهودعشق
#سلامصبحتونعلوےفاطمے💜
#امامزمانعج
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبرے
┅═ೋ❅✿💙✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿💙✿❅ೋ═┅
#کلام_علما
💠آیت الله #فاطمی_نیا: بنابر فرموده اهل معرفت برای دور ماندن از گناه این دو کار ضروری است :
1⃣ سکوت و کم حرف زدن.
2⃣ مشغول یکی از اذکار مانند صلوات یا استغفار شدن.
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
#ڪلامشهدا
#شـَهیدمرتضـٰیمـطهری:
🔴 اصلا مســـئلهیِ #حجاب این نیست ڪه
خانمها باید پوشیده باشــند یا نباید
پوشیده باشــًند؛
🔵 مســئلهیِ حجاب این است ڪه آیا استفادهیِ
مـــردها از خانمها رایگان باشــد یا رایگان
نباشد..!؟
#امنیت
#حجاب
#استادمطهرے
#امامزمانعج
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبڪبرے
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
33.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگجدیدرفیقشهیدم۲
🔵بازخوانی سرود رفیق شهیدم
در رثای شهدای حادثه تروریستی
حرم مطهر شاهچراغ (ع)
منم یه آرشامم...
منم علی اصغر...
🌿🍃🌾
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
✨خاطرات فرماندهان✨
#شهیدعلیچیتسازیان🕊
🌸@parastohae_ashegh313🌸
#قسمت134
ظاهر ساده
جمعي از دوستان شهيد
پارچه لباس پلنگي خريده بود. به يكي از خياط ها داد وگفت: يك دســت لباس كُردي برايم بدوز. روز بعد لباس را تحويل گرفت وپوشــيد.
بسيار زيبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتي بعد برگشت. با لباس سربازيپرسيدم: لباست كو!؟ گفت: يكي از بچه هاي كُرد از لباس من خوشش آمد.
من هم هديه دادم به او! ســاعتش را هم به يك شخص ديگرداده بود. آن شخص ساعت را پرسيده بود و ابراهيم ساعت را به او بخشيده بود! اين كارهاي ساده باعث شد بسياري از كردهــاي محلي مجذوب اخاق ابراهيم شــوند و به گروه اندرزگو ملحق شــوند. ابراهيم در عين ســادگي ظاهر، به مســائل سياســي كاماً آگاه بود. جريانات سياسي را هم خوب تحليل مي كرد.
🍂🍂🍂🍂
مدتي پس از نصب تصاوير امام راحل و شهيد بهشتي در مقر، از طرف دفتر فرماندهي كل قوا در غرب كشور كه زير نظر بني صدر اداره مي شد دستور تعطيلي و بستن آذوقه گروه صادر گرديد، اما فرمانده ارتش در آن منطقه اعام كرد كه حضور اين گروه در منطقه لازم است. تمامي حمات ما توسط اين گروه طراحي و اجرام ي شود.ب عدا زم دتيب اپ يگيري هايا ينف رمانده،ج لويا ينح ركتگ رفتهش د. يك روز صبح اعام كردند كه بني صدر قصد بازديد از كرمانشاه را دارد.
🌷🌷🌷
@parastohae_ashegh313