eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
سلاح كمري امير منجر ابراهيم گفت: مادر، بدون اجازه سر وسايل كسي رفتن خوب نيست! پيرزن گفت: اگر مي توانستم خودم بازش مي كردم. بعد رفت و پيچ گوشتي آورد. من هم با اهرم كردن، قفل كوچك گنجه را باز كردم. دَر گنجه كه باز شــد اســلحه كمري داخل يك پارچه سفيد روي وسائل مشخص بود. اسلحه را برداشتيم و بيرون آمديم. موقع خداحافظي ابراهيم پرسيد: مادر، چرا به ما اعتماد كردي!؟ پيرزن جواب داد: ســرباز اسلام دروغ نمي گه. . 🌼✨🌼✨🌼✨🌼 شما با اين چهره نوراني مگه مي شه دروغ بگيد! از آنجــا راه افتاديم. آمديم به ســمت تهران. در مســير كمربندي اصفهان چشــمم به پادگان توپخانه ارتش افتاد. . گفتم: آقا ابرام، يادته سرپل ذهاب يه آقائي فرمانده توپخانه ارتش بود که خيلي هم تو عمليات ها كمكمون مي كرد. گفت: آقاي مداح رو مي گي؟ گفتم: آره، شــده فرمانده توپخانه اصفهان، الان هم شايد اينجا باشه. گفت: خُب بريم ديدنش. 🌼••|@PARASTOHAE_ASHEGH313
وقتی در مورد درجه ، ترفیع و.. حرف میزدیم به شوخی می گفت: درجه برای آبگرمکنه...😅 به درجه اعتقادی نداشت و دنبالش‌ هم‌ نمی رفت! روی لباسش‌ هم‌ معمولا نمی زد همیشه می گفت: درجه رو‌ باید‌ خدا‌ بده تا شهادت‌ نصیبت‌ بشه...❤️ 🍃 🌷 یادش باذکر @parastohae_ashegh313
❤️همسرشهید.. هیچ وقت نماز اول وقتش ترک نشد یکبار درحین رانندگی کنار اتوبان ایستاد ونماز اول وقت رابجا آورد شهیدمدافع حرم @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨خاطرات شهدا✨ “مقدم نزن، این ها اینقدر نمی ارزند.” در یکی از عملیات ها که برعلیه اهداف منافقین انجام می گرفت، قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار دهیم. موشک ها را آماده شلیک کردیم، نوع موشک ها مدرن و نقطه زن بود. حاج احمد از عمق عراق تماس گرفت و گفت:مقدم آماده ای؟ گفتم: بله گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟ گفتم: مگر می خواهی بخری؟! گفت: تو بگو چقدر می ارزد. گفتم: مثلا شش هزار دلار. گفت: “مقدم نزن، این ها اینقدر نمی ارزند.” . خیلی بعید است شما فرمانده ای وسط عملیات گیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هرکسی دوست دارد اگر کارش تمام است تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد، ولی سردار کاظمی در کوران عملیات و را در نظر داشت. می دانید چرا؟ چون مولایش امیر المومنین(علیه السلام) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتاً الی الله دشمن را نابود کرد. به نقل از شهيد سردار تهراني مقدم ❤️ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به مقر سپاه خرمشهر رسیدند. مردم زيادي در اطراف مقر پخش شده بودند و اســتراحت مي کردند. آنها نزديك بودن به پاسداران را قوت قلب مي دانستند. صالح از وانت پیاده شــد. به مجید گفت که با وانت برود و ســلاح و مهمات را تحويل بدهدنزديك در ورودي مقر چشمش به تعداد زيادي فانوس افتاد. چند نفر داشتند داخل فانوس ها نفت مي ريختند. نوجوان ســیزده ســاله اي را ديد که با شــور و حرارت کار مي کند و به ديگران امر و نهي مي کند. «کم نفت بريز سر نرود.» «آهــاي حســین، چه خبرتــه؟ اين ســومین شیشــه ي فانوس اســت که مي شكني.» صالح در تاريكي، صورت نوجوان را نمي ديد اما صداي او به گوشــش آشــنا بود. در فكر بود که دســتي بر شانه اش نشست. صالح برگشت و رضا عسگري از دوستان قديمي اش را ديد. سلام و ديده بوسي کردند. صالح با رضا حرف مي زد اما حواسش به آن نوجوان بود که چگونه امر و نهي مي کند. رو به رضا پرسید: «ببینم رضا، اين پسره کیه؟» رضا، خنده خنده گفت: «ايشــان فرمانده ي صد و پنجاه فانــوس درب و داغان براي موارد اضطراري است؛ جناب فرمانده بهنام محمدي!» نوجوان با شنیدن اسمش سربرگرداند. موهاي بلندش را از صورت کنار زد. صالح بهنام را شناخت. بهنام قد انداخته بود. اما هنوز لاغر بود. بهنام جلو آمد و گفت: «ها، رضا! ما را صدا کردي؟» صالح رو به رضا گفت: «هواي بهنام را داشته باش، بچه ي خوبیه.» 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
سلام یه صوت براتون ارسال میکنم فقط یه خواهـــش.. با گوش جــانت بشنو!؛ هر جاش دلت شکست، اشکت جاری شد برای ظهور عزیز زهرا س دعا کن یه صلوات هدیه کن به ارواح طیبه ی شهدا... 👇