eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
3.4هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محال است لبخند بزند و حالِ دلمان رو به راه نشود ، خنده‌اش انگار فرق دارد ‌‌.. نھ با دهان ، که از عمقِ چشمانش می‌خندد ؛ با تمام وجود و از ته قلبش! از عمقِ چشمانـے کھ پر از مهربانیست و از ته قلبی که خدا در آن خانه کرده .❤️ . 🌸سلام صبح تون شهدایی🌸 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای شهادت شهید محسن حججی امیدواریم خانواده شهید هیچ وقت این کلیپ رو نبینند.... @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهنــام مي دويــد. توپ ها و خمپاره ها، سوت کشــان مي آمدند و دور و اطراف بهنام منفجر مي شدند. کلمن آبي که در دست او بود ترکش خورد. بهنام زمین افتاد. ديد که از جاي ترکش روي کلمن، آب شره مي کند. دستش را روي جاي ترکش گذاشت. کلمن را بغل گرفت و دويد. گلولـه ها از بالاي ســر بهنام مي گذشــتند و تو ديوار و خانه ها فرو مي رفتند. بهنام دســته اي کبوتر ترسیده ديد که از اين پشــت بام به پشت بام ديگر پرواز مي کنند. از زور تشــنگي ناي پرواز نداشــتند. ايستاد. گشت و از داخل خانه اي يك کاســه ي فلزي پیدا کرد. دســتش را از جاي ترکش برداشت. آب تو کاسه سرريز شد. بهنام کف دستش را روي جاي ترکش کلمن گذاشت. کاسه را کنار ديوار گذاشت و رو به کبوترها که از پشت بام نگاهش مي کردند، با صداي بلند گفت:«شــرمنده ام. آب کم اســت. بیايید گلويتان را خیس کنیــد و برويد. اينجا خطرناك است.» دور شــد و يك لحظه برگشــت ديد کبوترها کنار کاســه ي آب نشسته اند، نوکشــان را داخل کاسه مي کنند و سر بالا مي گیرند. لبخند زد. صدايي او را به خود آورد. «کجايي بهنام؟ مرديم از تشنگي.» بــه طرف صدا دويد. بهــروز مرادي و چند نفر را ديد که در يك ســنگر که ديــواره اش از گوني هاي شــن و ماســه بالا آمده بــود، پناه گرفته انــد. گلوله ها مي آمدند و بغل پاي بهنام را تیرتراش مي دادند. تكه هاي آسفالت، کنده مي شد و به اطراف پرت مي شد. بهنام پريد تو ســنگر. خیس عرق بود. قطره اي عرق به داخل چشــمش سر خورد. چشمش سوخت. بهروز آمد کلمن را بگیرد. بهنام گفت: «ترکش خورده. مراقب باشید آبش هدر نرود.» 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
📚کتاب (روایت زندگی زهرا همایونی مادر شهیدان ) ـــــــــــــــــــــــــــــــ ♦️کتاب ♦️ 🔸این چه کتابی هست که هر کس این کتاب رو دست گرفته تا تمومش نکرده ازش دست برنداشته😢 📚جالبه بدونید از انتشار این کتاب فقط گذشته و این کتاب به رسیده...😯 ‼️ببینید دیگه این چه کتابیه که بالغ بر ۲۰۰۰ خورده‌ای جلد تا الان عرضه شده !! ــــــــــــــــــــــ📖ـــــــــــــــــ @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
📚کتاب #قصه_ننه_علی (روایت زندگی زهرا همایونی مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی) ــــــــــــــــــــ
📚 گوشه ی لباسم را گرفت پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی در حیاط کشاند. دست و پا می زدم نفسم بالا نمی آمد کم مانده بود خفه شوم از زمین بلندم کرد و با پای برهنه هلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست بلند شدم آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: «رجب! باز كن. شبه بی انصاف یه چادر بده سرم کنم زنجیر پشت در را انداخت و چراغ های خانه را خاموش کرد پشت در نشستم از خجالت سرم را پایین می انداختم تا رهگذری صورتم را نبیند پیش خودم گفتم اینم عاقبت تو زهرا مردم با این سر و وضع ببیننت چه فکری می کنن؟! 📙 برشی از کتاب @parastohae_ashegh313
تولد : 1360/9/18– تبریز 🥀شهادت : 1392/10/29– دمشق🥀 آرامگاه : تبریز – گلزار شهدای وادی رحمت @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#شهیدمحمودرضابیضایی تولد : 1360/9/18– تبریز 🥀شهادت : 1392/10/29– دمشق🥀 آرامگاه : تبریز – گلزار شه
🥀جای شهید خالی ڪه...😔 ◽️رفیقش می‌گفت: خیلی دلتنگش بودم یه شب تو خواب دیدمش پرسیدم الان کجایی؟ چیکار میکنی؟ گفت: همیشه و همه جا همراه اصحاب اباعبدالله هستم.. 🕊⚘ 🖇@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید محرم ترک اولین شهید مدافع حرم دست نوشته ، اولین شهید مدافع حرم: 🔺امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت، به یاد دخترم فاطمه و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم. 🔺عکسها و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه میکردم و در دلم به یاد حضرت رقیه(س) افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله ... 🔺در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته! 🔺حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد دیدم که گریه امانش نمیدهدگفتم چی شده خانم طلا، باباجانی؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی؟! 🔺گفت: بابایی دلم برات سوخته کی میایی، من دوسِت دارم، بیا بابایی دیدم حال فاطمه خیلی بد بود شروع کردم به نوازشِ فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم، گفتم: برای بابایی شعر می خونی؟ 🔺در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام می ریختم، اشکم برای سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر را برایش آوردند... 🌷 هدیه روح مطهر شان صلوات 🌺 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°• •° من شرمنده‌ی اون جمله آخرشم که میگه : «ماهم فقط یه ذره جونی داریم اومدیم بدیم درراهِ خدا ... » @parastohae_ashegh313
فتح المبين جمعي از دوستان شهيد هر لحظه منتظر صداي انفجار و شهادت ابراهيم بودم! لحظات به ســختي مي گذشــت. اما آن ها به انتهاي مسير رسيدند! شكر خدا در اين مسير مين كار نشده بود. آن شب پس از عبور از ميدان مين به سنگرهاي دشمن حمله كرديم. مواضع دشمن تصرف شد. اما زياد جلو نرفتيم. نزديك صبح ابراهيم بر اثر اصابت تركش به پهلويش مجروح شــد. بچه ها هم او را سريع به عقب منتقل كردند. صبح مي خواســتند ابراهيم را با هواپيما به يكي از شهرها انتقال دهند. اما با اصرار از هواپيما خارج شد. با پانسمان و بخيه كردن زخم در بهداري، دوباره به خط و به جمع بچه ها برگشت. 🌹🌹🌹🌹 در حملــه شــب اول فرمانده و معاونين گردان ما هم مجروح شــدند. براي همين علي موحد به عنوان فرمانده گردان ما انتخاب شد. همان روز جلســه اي با حضور چندتن از فرماندهان از جمله محسن وزوايي برگزار شد. طرح مرحله بعدي عمليات به اطاع فرماندهان رسيد. كار مهم اين مرحله تصرف توپخانه سنگين دشمن و عبور از پل رفائيه بود. بچه هاي اطاعات سپاه مدت ها بود كه روي اين طرح كار مي كردند. پيروزي در مراحل بعدي، منوط به موفقيت اين مرحله بود. شب بعد دوباره حركت نيروها آغاز شد @parastohae_ashegh313