eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🧡 خدایا تو شاهدی که چیزی جز این به من ارزانی داشته ندارم که در راه تو کنم . این بدن باید در راه تو شود . تا دینم و اسلامم و رهبرم و خطم که است پایدار و استوار بماند خدایا با چه صورتی در روز حاضر شوم در صورتی که مولایم حسین بدنش پاره پاره شد و من با اندکی جراحتی ادعای پیروی از او را بکنم . فرازی از شهیدوالامقام @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آخرین پیام شهید حجت الاسلام در محاصره داعش:ولایی بمونید ، حزب اللهی ، بسیجی بمونید ظاهرا و باطنا ... حجاب ،حجاب اسلامی .... 🕊 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹نماهنگ ✍🏻تقریظ رهبر انقلاب بر «کتاب خاتون و قوماندان» منتشر شد @hasebabu
برای نماز صبح با صدای شلیک توپ و تانک بیدار شدم و حسین که همیشه بعــد از نمــاز ســر کار می رفــت، گرفــت خوابیــد. حتماً علّتی داشــت که عادت نخوابیدن بعد از نماز را شکست. صبــح کــه از لای پرده کرکــره بــه بیــرون نظــر انداختــم، بــرف ســفید، همه جــا را پوشانده بود. اولین بار بود که در سوریه برف می دیدم. یاد حرف حسین افتادم که «مردم آواره توی سرما، مثل بید می لرزن و بچه هاشون از سرما می میرن.» دیدن برف همیشه برایم لذت بخش بود امّا این بار حس خوبی نداشتم. سارا و زهرا زودتر از پدرشان بیدار شدند و تعجب کردند که چرا برخلاف همیشه تا حالا خوابیده اســت. حســین داشــت خواب می دید. ناله می کرد. دخترها نگران، نگاهش می کردند. سروصدای شلیک و انفجار هم بیدارش نکرد. چه خوابی بود که خطوط موازی صورتش را خیس کرده بود و توی خواب انگار داشت گریه می کرد. سارا طاقت نیاورد. تکانش داد: «بابا، باباجان.» حســین یکه خــورد و روی کاناپــه نشســت و دوروبــر را ورانــداز کــرد. از میان ما، چشم توی چشم سارا دوخت. سارا پرسید: «بابا، خواب دیدی؟» گفت: «آره چه خواب شیرینی!» «پس چرا ناله می کردی؟!» «خواب زینب روم ی دیدم،بیست ساله شده بود،باقیافۀیه کم بزرگتراز الآن تو.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
دخترها سردرگم شدند. آن ها نمی دانستند که فرزند اول ما دختر بوده. دختری که من اسمش را الهه گذاشته بودم و حسین، زینب صدایش می کرد. زینب 02 روز بیشتر توی این دنیا نبود. وقتی که از دنیا رفت، حسین تنهایی به گورستان شــهر همدان _ باغ بهشــت_ رفت و او را دفن کرد. وقتی که برگشــت، به قدری گریه کرده بود که چشمانش، سرخ و خونین شده بود. سارا و زهرا فکر کردند که حسین، از بیست سالگی خانم زینب حرف می زند و او را به خواب دیده است. نخواستم بیش از این در حیرت بمانند، حسین هم چشــم به ســارا دوخته بود و حَظ می کرد. شــاید تصویر زینب بیســت روزه را در سیمای سارای 71 ساله اش می دید. گفتم: «دخترا صبحانه حاضره، بعداً براتون از خواهر بزرگتون زینب می گم.» تلفــن حســین زنــگ خــورد. نمی دانــم کــی بود و چی گفت اما کلاً حســین را از آن حال وهوا بیرون آورد. گوشی را که گذاشت، به سجده افتاد.سر از سجده که برداشت، نگاهش کردم، چشمانش پرده ای از اشک داشت، پرسیدم: «اتفاقی افتاده؟» گفت: «قراره 84 اسیر ایرانی معاوضه بشن، باید برم.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۷ ✨ نیمه شعبان سال ۱۳۶۹ بود. گفتیم: امروز به یاد امام زمان(عجل الله) به دنبال پیکرهای شهدا می‌گردیم. اما فایده نداشت! خیلی جست‌وجو کردیم. پیش خود گفتیم: یا ! یعنی می‌شود بی‌نتیجه برنگردیم؟! 🌹 در همین حین چهار پنج شقایق را دیدیم که برخلاف شقایق‌ها که تک تک می‌رویند، دسته‌ای در یک جا روئیده‌اند! گفتیم حالا که دستمان خالی است، شقایق‌ها را می‌چینیم و برای بچه‌ها می‌بریم. شقایق‌ها را که کندیم،دیدیم یک شهید آنجاست! 🌹 او نخستین شهیدی بود که پیدا کردیم شهید «مهدی منتظر قائم» 🌷هدیه به روح این شهید بزرگوار @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃 میگفت‌در‌عالم‌رویا؛ به‌شهیدگفتم! چرابرای‌ما‌دعا‌نمیکنید که‌شهید‌بشیم...؟! میگفت‌ما‌دعا‌میکنیم براتون‌شهادت‌مینویسن‌ .. ولی‌گناه‌میکنید‌. پاک‌میشه.!!💔 +حاج‌حسین‌یکتا🌾 ⁩ @parastohae_ashegh313
16840598835896452149550.mp3
3.51M
دَلیرِاَفـغـان؛عزیزِایـران'! . . ♥ یه‌کاری‌کن؛منم‌شھیدبشم‌قومَندان :) @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۱۹ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ، بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُم @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین‌الدین #قسمت_چهارم توی خانه کمتر درس
🍃🌸 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه سال ۱۳۵۸با یک گروه ۲۵ نفره از طرف جهاد سازندگی رفتیم روستای وسف ، کارمان بیشترچیدن میوه باغ ها بود و دروی گندم ، مهدی زین الدین را اولین بار آن جا دیدم ، ماه رمضان بود، از سرزمین که می آمدیم ، بعداز افطار بچه ها دورهم می نشستند، بگو و بخند می کردند، و بازی هایی مثل گُل یا پوچ، مهدی اما برنامه ی خودش را داشت ، یا استراحت می کرد یا مطالعه ، بعضی وقت ها هم می دیدم قرآنش را باز کرده و می خواند قرار بود رد یک منافق را بزنیم . سرمای زمستان ، از سرشب نشستیم توی ماشین جلوی در خانه اش ، یخ کردیم از سرما و دست آخر هم نفهمیدم کی از خانه بیرون رفت. کار را سپردند به آقا مهدی .مسئول شب بودم . ساعت ده بی سیم زدم کجایی؟ جواب داد (( زیر کرسی توی خونه.))ساعت دوازده تماس گرفتم بازهمان جواب را داد . گفت(( حواسم هست، دارمش)) از خونسردی اش کلافه شده بودم . ساعت دو نیمه شب هم همان حرف ها را زد، تا نزدیک صبح خبری نشد ، نا امید شدم ، صبح سرحال وقبراق آمد و گفت ((طرف ساعت سه ونیم از خونه زد بیرون.)) پرسیدم ((دیدیش؟ )) جواب داد(( نه.)) با کلی خواهش و اصرار قبول کرد بگوید چطور رفتن طرف را فهمیده .گفت(( در خونه چوبی بود ، یک پونز به یک لنگه در زدم یک پونز هم به لنگه دیگه در، طوری که معلوم نباشه ، دو تا پونز رو با نخ سیاه به هم وصل کردم . دو ساعت یک بار سر می زدم ببینم نخ پاره شده یا نه ، ساعت سه ونیم بود که دیدم نخ پاره شده ، فهمیدم رفته.)) یکی دو شب دیگر همین کار را کرد تا زمان دقیق خروج طرف را در آورد، رفتیم سراغش. نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زین‌الدین ... @parastohae_ashegh313 ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
شلوار یخ زده و پاهای خونی آخرین مسئولیتش فرمانده دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی می‌دانست که او مجروح شده است. اگر کسی در باره حضورش در جبهه سوال می‌کرد، طفره می‌رفت و چیزی نمی‌گفت. یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:" اگر یک نفر مریض بشود. بهتر از این است که همه مریض شوند." یکی یکی بچه‌ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود.. 🌱🦋🌱🦋🌱🦋 @parastohae_ashegh313