eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🎆 مناجاتی عارفانه در دل شب 🏷از همرزمان شهید تعریف می‌کند: 🌹" شهید اکبر روندی شب‌ها تا پاسی از شب حتی برای صرف شام نیز به سنگر برنمی‌گشت و سر به بیابان می‌گذاشت و ناله‌ی سوزان خود را سرمی‌داد و من در این بین بدون اینکه به کسی چیزی بگویم او را در میان انبوه درختان و لابه لای سنگها جستجو و جهت صرف شام به خیمه می‌آوردم. او زاهدی عابد بود که در این دنیا جز به اهل سیر و سلوک عرفا و استادان اخلاقی و امام(ره) نمی‌نگریست و تنها دل به مجالس عرفانی، نوارهای اخلاقی و روضه، خدمت به محرومان، جنگ و جهاد در راه خدا خوش داشت." @parastohae_ashegh313
💔 ... و فرمود: "کِرامَتُنا الشهادت" ... هر چند دعای بعد از هر نماز ما دعای شهادته ولی خبر شهادت نیروهای زبده و انقلابی، دردناکه... به قول امام خامنه‌ای که فرمودند: "هدفتان شهادت نباشد، البته آرزوی شهادت خوب است، اما هدف کار را شهادت قرار ندهید." ان شالله نیروهای مخلص بمانند برای انقلابمان الحمدلله خبر شهادت هادی خضرایی تکذیب شد ان شالله شهادت در رکاب امام زمان @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۸۲ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 @parastohae_ashegh313
باور‌کنیدجنگ‌است وجنگ‌امروزبسی‌سخت‌ترازدفاع‌هشت‌ساله! دشمن‌با‌تمام‌قوااززمین‌وآسمان‌در‌حال‌حمله‌به مرزهای‌اعتقادی‌وایمانی‌ماست..! حرکتی‌کنید! @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مجید_زین‌الدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #قسمت
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه 📔کتاب ستارگان حرم کریمه آن وقت ها بچه های حزب اللهی را با محاسن و پیراهن بلند می شناختند؛ اما مجید این طور نبود. همیشه صورتش را اصلاح می کرد، موهایش شانه زده و خوش حالت بود. یک شیشه عطر هم می گذاشت توی جیب پیراهن نظامی اش. ✍🏻نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مجید زین‌الدین ... @parastohae_ashegh313 ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
چندبار جلو_ عقب رفت و یک دفعه میان زمین و آســمان چرخید و به زمین خورد. راهی بیمارســتان شــدیم و پایش رفت توی گچ و به خاطر وابســتگی به او، حسابی خانه نشین شدم. روز دیگــری وهــب بــا صورتــی رنگ پریــده نفس زنــان وارد خانــه شــد. کیف و کتاب را یک گوشه انداخت و خودش کف اتاق افتاد. پرسیدم: «وهب چی شده؟» گفت: «از مدرسه می اومدم که یه مرد سیبیل کلفت با دو تا خانم که صورتشون رو پوشونده بودن، با جیپ، جلوم رو گرفتن و گفتن بابات ما رو فرستاده دنبالت، سوار شو! نگاهم از بغل به قیافۀ یکی از اون دو نفر که روپوش داشتن، افتاد. پارچه روباد تکون داد و دیدم مَرده! خیلی ترسیدم، فرار کردم و تا خونه یه نفس دویدم.» رنگ به رخسار وهب نبود. یک لیوان آب خنک دستش دادم. بوسیدمش و گفتم: «آفرین! پسرم اینجا هم مثل همدان به هیچ غریبه ای اعتماد نکن، ما کسی رو اینجا نمی شناسیم، فقط راه مدرسه رو برو، به خونه بیا.» گوشــم بــه صــدای آژیــر قرمــز و ســفیدی کــه رادیو اعــلام می کرد، عــادت کرده بــود. آژیــر قرمــز کــه زده می شــد بایــد بــه پناهگاه یــا یکجای امــن می رفتیم. امّا جان پناهی نداشتیم. یک روز وهب کنارم سر سفره نشسته بود و کلافه می گفت: «یالاّ، مدرسه م دیر شد.» داشتم برای او لقمه می گرفتم که صدای مهیبی آمد. هیچ صدای آژیری زده نشده بود. انفجار بمب آن قدر نزدیک بود که دیوار خانه شکافت. مهدی با پای توی گچ نمی توانست، بدود. به پایم چسبید. زهرا را که با صدای انفجار از خواب پریده بود و گریه می کرد، بغلش کردم. وهب معصومانه نگاهم کرد. و گریۀ زهرا میان صدای کَرکنندۀ ضدهوایی ها گُم شــد. هواپیماها، پالایشــگاه نفت کرمانشــاه را زده بودند و آســمان از دود، ســیاه بود و بوی انفجار تا خانه می آمد. زهرا همچنان گریه می کرد و آرام نمی شــد. درمانده شــدم نمی دانســتم چکار کنم. قرآن را برداشتم میان حلقۀ بچه ها نشستم و چند آیه خواندم 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
سر وصداها که خوابید، شیشــه های خرد شــده را جارو کردم. وهب اصرار داشــت که به مدرســه برود. تردید داشــتم که با این بمباران مدرســه باز باشــد. از طرفی ماجرای آدم های مشــکوک که ســر راه وهب را گرفته بودند، حســابی نگرانم کرده بود. نگاهی به مهدی انداختم. باوجود گچ پایش فکر کردم که نمی تواند خطرساز باشد گفتم: «مهدی جان خونه باش، زود برمی گردم.» به زهرا کمی شیر دادم. آرام شد قنداقه اش کردم و امّا موج انفجار درب حیاط را هم پیچانده بود و بســته نمی شــد. نه می توانســتم مهدی را تنها بگذارم و نه دلــم می آمــد کــه وهــب را به تنهایــی در این وضعیت راهی مدرســه کنم. مهدی به ظاهر راضی به ماندن شد، امّا حالا وهب نمی خواست او را تا مدرسه ببرم. علی رغم اتفاقات گذشته، نمی ترسید و بیشتر از سنش نسبت به من احساس تعهد می کرد. از خانه که دور شــد، مهر مادری ام جوشــید. زهرا را بغل کردم و با فاصله تا جایی دنبالش رفتم. از آن آدم های مشــکوک خبری نبود. خیالم تا حدی راحت شد و برگشتم. خانه های ســازمانی ســپاه از یک طرف به محوطه ای باز و صحرا می رســید. از همان جــا، روباهــی بــه طمــع مــرغ و خــروس تا در حیاط آمده بود. وقتی به خانه رسیدم، مهدی داد می زد: «گرگ گرگ.» آقای صالحی1 یکی از دوستان حسین که از جبهه برگشته بود، آمده بود کمک مهــدی. وقتــی مــرا بچه به بغــل دید گفت: «خانم همدانی، کوچولوی شــما روباه دیده فکر کرده که گرگه، ظاهراً شما دست تنهایید. اگه کمکی از من برمی آد بگید.» خواستم بگویم که اگر شما، حسین را می بینید، پیغام بدهید که... لب گزیدم و گفتم: «مشکلی نیست.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 😭 تصویری تڪان دهنده از پیڪر مطهر 🌹ما رفتیم تا چادری از سر نیفتد ... ━━━🥀💔━━━ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @parastohae_ashegh313
💎 این شهید بزرگوار هست و سریع حاجت می دهد گلزار شهدای کرمان.... ⭕️ محال ممکن هست کسی دست خالی از سر قبر مبارک شهید عبدالمهدی مغفوری بلند بشه... 🔆شهیدی که پیکرش اذان گفت و قرآن خواند به طوری که تشییع کنندگان در مراسم تشییعش صدای اذان از کفن وی و قرآن خواندنش تلاوت سوره ی کوثر را شنیدند. 🌹شهید مغفوری @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۸۳ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313