eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوتاه از زندگی خلبان 🌹سالروز شهادت هدیه محضر همه شهدا الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوراز‌حرمت...؛ دغدغه‌جز‌روضه‌ندارم سرگرم‌گرفتاری‌و‌درگیرفراقم! دلتنگم‌‌ودلتنگمو دلتنگ‌عراقم💔🥀 @parastohae_ashegh313
جســم حســین میان ما بود امّا گویی روحش را میانِ محرومین ســیاه آفریقا جا گذاشته است. فرمانــده کل ســپاه، یکــی دو کار بــه او پیشــنهاد داد، یکــی از آن هــا فرماندهــی لشــکر 72 محمدرســول الله بود. فرمانده ســپاه با شــناختی که از روحیۀ حســین داشت، این پیشنهاد را داده بود. امّا برای حسین مهم بود که به جای چه کسی منصوب می شود و فرمانده قبلی پس از تحویل کار به کجا می رود. آیا شأن و جایگاه او حفظ می شود یا نه؟ اتفاقاً فرمانده قبلی او همرزم سابق و دیرینش، حاج احمد سوداگر بود. حسین او را نابغۀ ناشناخته و بنیانگذار اطلاعات در جنگ می دانست. تصویری که حسین از احمد سوداگر در ذهنم ترسیم کرده بود، ســیمای یک جوان پرکار، متواضع، با اخلاص، با هوش و خســتگی ناپذیر بود که یک پایش را در آغاز جنگ در جبهه جا گذاشته بود و پای مصنوعی داشت. حسین این گونه از استقامت و بزرگی او یاد می کرد: «اواخر جنگ، من و احمــد ســوداگر معاونیــن فرمانــده قرارگاه قدس بودیــم. من معاون عملیات بودم و او معاونِ اطلاعات_ عملیات، وقتی از شناســایی ارتفاعات سر به فلک کشــیدۀ کردســتان عــراق برگشــتیم، احمــد پــای مصنوعــی اش را در آورد. به حجم یه کاســه داخل پای مصنوعی اش خون جمع شــده بود. اســتخوان پای بریده توی گوشــت نشسته بود. امّا خم به ابرو نمی آورد. پای مصنوعی رو از خون خالی کرد و پوشید. این یه گوشه از گمنامی حاج احمد توی جنگ بود، بعد از جنگ هم ناشناخته موند و من نمی خوام برم جای این مرد بزرگ.» گفتم: «شما می ری جای اون، ایشونم می ره جای یکی دیگه.» احمــد می خــواد بــره دنبــال کار بیرون از ســپاه، اصــرار داره که برم جاش امّا نمی خوام برم. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
حســین بلاتکلیــف مانــده بــود. می رفــت و پــای درددل هــای احمــد ســوداگر می نشســت و ســر دو راهــی تصمیم گیــری قــرار گرفتــه بود. تا یــک اتفاق که نه، یــک خــواب، تردیــدش را بــه یقین، تبدیل کــرد. تو ی خواب با خودش حرف می زد، حتی گریه می کرد با صدای او من هم از خواب پریدم، بالشش خیس آب بود. چراغ را روشــن کردم و یک لیوان آب و بید مشــک بهش دادم. هنوز گرم خواب بود و باور نمی کرد که بیدار شــده، مثل کســی که از دنیای دیگری آمده باشد، غریبه وار دور و بر را نگاه می کرد. پرسیدم: «حسین جان، چی شده، چی توی خواب دیدی؟» گفت: «خیلی سخت بود.» پرسیدم: «مگه کجا بودی؟» با صدایی که هنوز صاف و روان نبود گفت: «پل صراط.» و بریده بریده خوابش را گفت: «روز قیامت شــده بود. باید از پلی باریک عبور می کــردم. مــن این طــرف پــل صراط بودم. اون طرف پل غبارآلود بود و خوب دیده نمی شد جرئت رفتن نداشتم. پاهام به زمین چسبیده بود. به خدا التماس کردم. تمام اعمالم یک آن جلوی چشــمم آمد. گریه ام گرفت. که یه دفعه از اون طرف، غبارها کم شدن و چند نفراومدن لب پل. غبارها که کنار رفتن، دوستان شهیدم رو دیدم؛ احمد متوسلیان، محمود شهبازی و ابراهیم همت. جلوتر از بقیه بودند و اشاره می کردند که نترس بیا. راه افتادم به طرف احمد، محمود و همت. وقتی رسیدم با هم برای سیدالشهدا عزاداری کردیم و سینه زدیم که بیدار شدم.» خواب حسین، کار خودش را کرد. به فرمانده کل سپاه _ آقارحیم_ پیغام داد که مسئولیت لشکر 72 محمد رسول الله را می پذیرم. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
♦️بهترین فرمانده 🍃شهید‌ سهیلی از زمانی که فرمانده شدند برخلاف دیگران که از ترفیع رتبه خوشحال می شوند نگران بودند و همیشه می گفتند مسئولیت من بیشتر شده و بایستی بیشتر تلاش کنم و در پیشگاه خداوند و خلق خدا جوابگو باشم. 🍃او به قدری حس وظیفه شناسی و احساس مسئولیت داشت که حتی تا دو روز بعد از تولد دخترمان اطلاع نداشت و به محض خبردار شدن، خودش را به منزل رساند و با هیجان و اشتیاق زیادی  وارد اتاق شد و با دیدن ما اشک در چشمانش حلقه زد و سکوت کرد. از نیروهای مرزبانی ناجا بیستم مردادماه 92 هنگامی که با سربازش در منطقه اورامانات کرمانشاه  در حال گشت زنی بودند در کمین گروهک تروریستی پژاک قرار گرفته و هردو به شهادت رسیدند. 🌹 سالگرد شهادت اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[🌿🖇] خواهران ، باشید ◾️خواهران خوب تر از جانم من نمی دانم وقتی حسین (علیه‌السلام) در صحرای کربلا بود چه عذابی می کشید ، ولی می دانم حس او به زینب (سلام‌الله‌علیها) چه بوده. ▪️عزیزان من حالا دست هایی بلند شده و زینب هایی غریب و تنها مانده اند و حسینی در میدان نیست . امیدوارم کسانی باشیم که راه او را ادامه دهیم و از زینب های زمانه و حرم او دفاع کنیم . ✍🏻فرازی از نامه مدافع حرم اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
■ مگر ما به غیر از روضه و اشک بر سید الشھدا و ، چیز دیگری هم داریم ؟! ✖️اگر این سه را از ما بگیرند ، دیگر هیچ چیز نداریم .. اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
Part02_نمایش من زنده ام.mp3
10.38M
🎧 📗 من_زنده_ام فصل ❷ اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج ┄┅═✧❁🌴❁✧═┅┄ فصل1 👇🏻 https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/28286
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم #هر_روز_با_قرآن 📖 صفحه108 شرکت در ختم قرآن برای فرج اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج @parastohae_ashegh313
4_5773639615919426829.mp3
12.61M
▪️" صباحاً و مساءً " بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام می‌بیند و خون می‌گرید! 🎵 روایت چهاردهم: منزلگاه‌های نخله،موصل و تلعفر اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله ✧════•❁🌹❁•════✧ ✅ چهاردهمین روز و @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 ✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨ 🌷شادی_روح_شهدا_ الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زیارتنامه_شهدا🕊 ✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا
" " در سال 1353 در تهران بدنیا آمد. وی تنها فرزند پسر خانواده بودکه تحصیلات خود را تا سال سوم راهنمایی ادامه داد و برای خدمت مقدس سربازی به منطقه پیرانشهر اعزام شد و در آنجا در درگیری با اشرار در اثر اصابت تیر در روز بیست و هفتم خرداد سال 1373 بدرجه رفیع شهادت رسید و پیکر پاکش در امامزاده طاهر کرج بخاک سپرده شد. 📥نویدشاهدالبرز اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 این سکانس از فیلم را مسئولین باید هر روز ببینند تا بدانند برای رسیدن به میز مسئولیتشان از چه مسیری گذشته اند. شهدا_شرمنده_ایم اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود! بهش گفتند: «با یه دست که نمی‌تونی بجنگی، برو عقب!» ❗️می‌گفت: «مگه ‎حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟! مگه نفرمود: «والله إن قطعتموا یمیني، إنی احامي أبدا عن دینی»... اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▩ من آنروز در جبهه زیر آفتاب داغ، چفیه بر سر می انداختم..تا نسوزم... بعضی ها..⇩ امروز روسری از سر انداخته اند... ڪه موی سر به نامحرم نشان دهند و بسوزند... بسوزانند..☄• یڪ‌جانباز 💔 اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
▣حاج‌قاسم‌یہ‌جا‌تو وصیت‌نامشون‌میگن؛ خدایاوحشت‌همہ‌ی وجودم‌را‌فرا‌گرفتہ‌است' من‌قادر‌بہ‌مھارِ نفسِ‌خودنیستم رسوایم‌نکن!💔😔 + حقیقتا‌حاجی‌که‌اینجوری‌میگن آدم‌خیلی‌زیاد‌شرمنده‌میشھ ‌ツ🥀 ' اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻 @parastohae_ashegh313
Part03_نمایش من زنده ام.mp3
6.64M
🎧 📗 من_زنده_ام فصل ❸ اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج ┄┅═✧❁🌴❁✧═┅┄ فصل2 👇🏻 https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/28309
حسین این خواب را دلیل و حجتی بر خودش می دانست که باید زندگی اش را به شهدا گره بزند تا عاقبت بخیر شود قبل از شروع کار در لشکر، به همدان رفت و ساختمانی را برای ستاد کنگرۀ سرداران و فرماندهان 0008 هزار شهید استان همدان، تهیه کرد برای خودش هم یک قبر در نزدیک ترین جا به شهدا خرید. وقتی از همدان برگشت، خیلی سرحال بود. گفت: «یه خونه به قد خودم توی باغ بهشت خریدم که باید با شهدا چراغونیش کنم.» از ماجرای خرید قبر، خبر داشتم و به شوخی گفتم: «تا حالا که می گفتی، پروانه فامیلی تو چراغ نوروزیه، و چراغ خونۀ منو تو روشن کردی.» جــدی و قــرص گفــت: «حــالا هم می گم. همیشــه دلــم به حمایتِ تو خوش بوده. الآنم اگه ازم راضی نباشی، خدا ازم راضی نمی شه.» گفتــم: «بــازم شــروع کــردی حســین، حــالا کــه نه جنگی هســت و نه تیر و ترکشــی، داری از این حرفا می زنی!» لحنش نرم شد: «موندن و رفتن دست خداست. من از چراغ و روشنایی گفتم، که اگه خدا تو زندگی کسی روشن کنه، راه رو گم نمی کنه.» و ادامه داد: «حالا که نوروز داره می رسه شما باید مثل همیشه، چراغ خونه باشی. مامان هم که قراره بیاد تهران.» چند روز بعد، عمه میهمان ما شــد. از حســین چیزی خواســت که خواســته و آرزوی یــک عمــر مــن بــود. عمــه گفــت: «ننه جان تو کــه از بچگی با نبود آقات، برای من پدری کردی، حالا بیا و یه بزرگی کن و منو ببر کربلا، من آفتاب لب بومم و می ترسم حسرت به دل برم زیرخاک.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
حالا حسین به فکر افتاد، اصلاً مانده بود چه جوابی بدهد. عمه نمی دانست که ســکوت او برای چیســت و حســین نمی خواســت که به او بگویدکه باوجود صــدام، اعتقــادی بــه زیــارت کربــلا نــدارد. اما به خاطر دل عمه ســاکت مانده بود. عمه که سکوت طولانی حسین را دید، با التماس گفت: «اگه مشکل پول سفره، چند تا النگو دارم می فروشم.» حســین به غیرتش برخورد. اگرچه خودش هم چیزی جز یک پیکان قدیمی نداشــت. به دلداری عمه، دســتش را بوســید. با خوشــرویی گفت: «وقتش که شد می ذارمت روی سرم و می برمت حرم.» عمه با سؤالی که رنگ التماس داشت پرسید: «بگو وقتش کیه؟» حســین گفت: «حالا ســاکت رو بذار توی خونۀ ما، ســال رو کنار دختر برادرت تحویل کن. تا من برم دنبال کار سفر.» عمــه آرام شــد امّــا حســین بــاز هــم در تردید بود. بهش گفتــم: «حکومت صدام چــه ربطــی بــه زیــارت عمــه و مــا داره، مگه یه عمر بــرای این زیارت لَه َله نمی زدی و اشک نمی ریختی؟!» ابروهایش را درهم کشید: «با بودن صدام نه.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا