eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌 هروقت باهمسرش به بابلسر می‌رفتند هرروز به زیارت امامزاده ابراهیم علیه السلام می‌رفت. بسیارمتواضع ومهربان بود. ⚠️ نسبت به روزی حلال دقت عجیبی داشت. هروقت از تلفن محل کارباهمسرش صحبت میکرد آخربرج خودش از حقوقش کسر می‌کرد خیلی خوش اخلاق بود. ⚡️ همکارانش که در سوریه در اوج اضطراب‌های جنگ همراهش بودند می گویند هادی را می‌توان در دوکلمه خلاصه کرد: آرامش و لبخند🌸 مدافع_حرم اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
🔰خدایا چنان ڪن سرانجام ڪار تو خشنود باشی و ما رستگار💚 ✍🏻 اینجانبان علی سراج، مجتبی سعیدی و احمد مختاری 🤝 پیمان می‌بندیم بر اینڪه هر ڪدام از ما سه نفر به درجه رفیع شهادت نائل آمد دو نفر دیگر را در روز قیامت شفاعت نموده و در محضر خداوند از خدا بخواهد ڪه از گناهان دو تن دیگر بگذرد و در نزد خداوند از دو تن دیگر شفاعت نماید. 📌 هر سه نفر شهید شدند و نیاز به شفاعت یڪدیگر پیدا نڪردند. ‌ اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 دستِ داوود بصائری (شهید سمت راست) را گرفتم و در دست رفیق دیگرمان اکبر قهرمانی گذاشتم؛ به اکبر هـم سفارش کردم مراقب داوود باشد.از نقطه ی رهایی باید عازم خط میشدیم؛ خداحافظی کردیم و از یکدیگر قول شفاعت گرفتیم. 🌷 صبح روز بعد، پاتک سنگین دشمن روی کانال ۱۱۲ آغاز شد. حجم آتش به قدری شدید بود که از گرمای انفجارهای مداوم در داخل کانال، احساس میکردیم پوست بدنمان دارد میسوزد و ریه هایمان داغ شده است. 🌹 زیر آن آتش باران شدید، ناگهان داوود و اکبر را دیدم که کنار هم به دیوار کانال تکیه داده بودند. با دیدن این دو بچه محل در آن وادی آتش و خون، کلی خوشحال شدم؛ آنها هم با دیدن من خیلی ذوق کردند. دستی برایشان تکان دادم که به یکباره گلوله ی توپ ۱۲۰ نزدیک آنها به زمین خورد. گرد و خاک که فرو نشست،دیدم سر داوود به روی شانه اکبر افتاده و همینطور کنار هم به شهادت رسیده اند. قلبم داشت از حرکت می ایستاد با حسرت نگاهشان کردم و در دل از خدا خواستم شفاعتشان را شامل حال من گرداند. 📚 زمینهای مسلح / گلعلی بابایی "روایتی از حمـاسـه والفـجر ۱" پیکر مطهرشان تا سال ۷۳ به همین شکل در منطقه فکه، زیارتگاه ملائکة الله بوده. @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه #شهید_محمد_معماریان قسمت_سوم وقتي به خودش آمد، محمد را بغل كرد و از پشت بام پايين آمد،
قسمت چهارم محمد، سالم و سرزنده و پر از انرژي بود؛ كودكي پرجنب‌وجوش كه براي خودش همه كاري مي‌كرد، اما اهل بدي كردن نبود. دوران كودكي او تا نوجواني‌اش هم‌زمان بود با اوج گرفتن انقلاب. مادر هم اهل تظاهرات و اعلاميه پخش كردن بود و محمد هم دنبال بازي كردن‌هاي خودش. اما وقتي هفت ساله شد، خيلي خاص دل به نماز سپرد. بدون اينكه كسي به او تذكر دهد، تا صداي اذان را مي‌شنيد بازي‌اش را رها مي‌كرد، وضو مي‌گرفت و به نماز مي‌ايستاد. حتي نماز صبحش را هم مقيد شده بود كه بخواند. مي‌گفت: بايد بيدارم كنيد. اگر يك روز دير صدايش مي‌كردند مي‌زد زير گريه و مي‌گفت: چرا اين‌قدر دير بيدار شديم. مگر خواب مرگ گرفته بودمان. ببينيد آفتاب دارد درمي‌آيد و.... محمد شده بود زنگ نماز اهالي خانه. ادامه دارد … اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313
[🌹📎🦋] 💢 نهی از منڪر به مردے ڪه همسرش برایش مهم نبود! 🍃 دوست عزیز! همسر شما براے خود شماست، نه براے نمایش دادن جلوے دیگران! ♨️ میدانے چقدر از جوانان با دیدن همسر بےحجاب شما به گناه مے افتند؟! اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
انتخابی دیگر۱۰.mp3
37.98M
🎧 📗 انتخابی_دیگر فصل ⓿❶ اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج ┈┄┅═✾•✈️•✾═┅┄┈ فصل 9 👇🏻 https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/28932
رفتیم توی هواپیمایی که چند نماینده مجلس و تعدادی از مســئولین بودند. ته هواپیما نشستیم. میهماندارها حسین را شناختند و گفتند، جای مناسبی را پشت کابین خلبان برای او خالی کرده اند. حسین تشکر کرد و گفت: «اینجا پیش خونواده ام، راحتم.» هواپیما بلند شد، دقایقی بعد تیم امنیت پرواز آمدند و گفتند: «خلبان اصرار داره که شما برید جلو.» حســین چند دقیقه پیش خلبان رفت و خوش وبشــی کرد امّا نماند و برگشــت. حتّــی اگــر تنهــا هــم بــود، جلــو نمی رفت. برای این حجِ خانوادگی و زمان ســفر برنامه ریزی کرده بود و می گفت: «منتظر رسیدن ماه های رجب و شعبان بودم که بهترین اوقات برای حج عمره س. آرزو داشتم، سوم شعبان، تولد آقا امام حسین، همه باهم تو سفرِ حج باشیم که خداروشکر برآورده شد.» مدیــر کاروان، یــک پیرمــرد بــه اصطــلاح اهل کاروان «داش مشــتی تهرونی» بود که برای نظم دادن و انجام به موقع و صحیح اعمال حج، با هیچ کس تعارف نداشت و گاهی با تحکّم و حتی تشر با زائران حرف می زد. همۀ زائران سعی می کردند، خودشان را با جدول برنامه ریزی مدیر هماهنگ کنند الاّ یک پیرزن ایرانی الاصل مقیم آمریکا که با هفتاد ســال ســن، تک و تنها توی کاروان ما که بیشــتر جوانــان فــرز و چابــک بودند، بُرخورده بــود. مکث های طولانی او یک طرف، ظاهر و ســر و شــکل کاملاً متفاوت با موهای رنگ کرده و ناخون های لاک زده اش یــک طــرف. مدیــر را کلافــه کــرده بود. عــده ای از خانم ها هم به نگاه انکار به او می نگریســتند و به هم می گفتند: «مســجدالنبی خانمی با این سر و شکل و قیافه تا به حال به خودش ندیده.» زهــرا و ســارا خیلــی دوســتانه بــه ایــن خانــم احــکام حج را می گفتنــد. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
ا خانم گوشش بدهکار این حرف ها نبود. در طواف دور چهارم که شد، گفت: «بسه» و طواف را رها کرد. یکی دو نفر چُغلی پیرزن را به مدیر کردند، مدیر بالاخره از کــوره در رفــت و حرفــی را کــه نبایــد می گفــت، زد: «خانم مگه اومدی تفریح، خیال کردی اینجا لوس آنجلسه، برو اول یه فکری واسه ناخن هات کن.» حســین از این شــیوۀ تذکر و امر به معروف مدیر کاروان ناراحت شــد و چون جمعیت خانوادگی ما در کاروان زیاد بود، این پیرزن با ما همراه شــد. حســین همه را نگاه می داشت تا پیرزن برسد. پیرزن از حسن رفتار و حُسن خُلق حسین به حدی خوشش آمد و با جمع ما خودمانی شد که به حسین می گفت: «پسرم دستمو بگیر» حسین می خندید و به من می سپردش. وهــب و خانمــش و نــوه ام فاطمــه هــم بــا یک کاروان دیگر به ما ملحق شــدند خواهر کوچکم افســانه و شــوهرش هم در کاروان ما بودند. به نیابت از خواهر بزرگمــان ایــران، اعمــال عمــرۀ مفــرده را انجــام دادیم. همه جا با ما بود. درســت مثــل روزهــای کودکی مــان کــه شــب ها بــا آن دســت های مهربانش دســت من و افسانه را می گرفت، تا لبۀ پشت بام می برد. وقتی از نردبان چوبی بالا می رفتیم، هوامان را داشــت که نیفتیم. دراز می کشــیدیم. ســتاره ها را مال خود می کردیم. بادست ودل بازی ستارۀ دنباله دار را به من می داد و ستاره های روشن و درشت و براق را به افسانه و مثل مامان ها برای خودش چیزی نمی خواست. حالا روزهای آخر سفرحجمان بود بنا به درخواست ما، مدیر کاروان، مجلس دعایی برای شفای ایران برپا کرد. اول زیارت عاشورا خواندیم با التماس دست به دعا برداشــتیم حال و روزم به قدری برگشــت که احســاس کردم کنار ایران نشسته ام و صدای مرا می شنود. زیر لب خطاب به او نجوا کردم «ایران جان، می دونم که صدای منو می شنوی. خودت از خدا بخواه که شفا پیدا کنی یا خدا از تو راضی بشه. عذاب می کشم که چهار سال ساکن و صامت یه گوشه افتادی و داری مثل شــمع، بی صدا می ســوزی و آب می شــی. خواهر مظلومم یا شــفات رو از خدا بخواه یا بخواه که ازت راضی بشه.» هنــوز دعــا بــه «اَمَّــن یجیــب» خوانــدن نرســیده بود که تلفن امیــن زنگ خورد و رفت یک گوشه، نگاهش کردم. او هم نگاهی به من انداخت. به دلم برات شد که خبری در مورد ایران شنیده و دلم راست گفته بود. پرسیدم: «ایران؟!» گفت: «رفت.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨روزمان را با سلام به ساحت مقدس چهارده معصوم علیهم السلام منور و متبرک می کنیم. 🌹به نیابت از ⊰بسم الله الرحمن الرحیم ⊱ 🌷| السلام‌علیڪ‌یا‌رسول‌الله 🌷| السلام‌علیڪ‌یا‌امیـر‌المؤمنین 🌷| السلام‌علیڪ‌یا‌فاطمه‌الزهـرا 🌷| السلام‌علیڪ‌یاحسـن‌ِبن‌علے 🌷| السلام‌علیڪ‌یاحسـین‌ِبن‌علے 🌷| السلام‌علیڪ‌یا‌علےبن‌الحسین 🌷| السلام‌علیڪ‌یا‌محمدبن‌علے 🌷| السلام‌علیڪ‌یا‌جعـفربن‌‌محمـد 🌷| السلام‌علیڪ‌یا‌موسےبن‌جعـفر 🌷| السلام‌علیڪ‌یا‌علےبن‌موسی‌الرضاالمرتضے 🌷| السلام‌علیڪ‌یا‌محمد‌بن‌علےِ‌الجـواد 🌷| السلام‌علیڪ‌یا‌علے‌بن‌محمـدالهادی 🌷| السلام‌علیڪ‌یا‌حسن‌بن‌علیِ‌العسـڪری 🌷| السلام‌علیڪ‌یابقیه‌الله،یاصـاحب‌الزمان 🌷| السلام‌علیڪ‌یا‌زینب‌ڪبری 🌷| السلام‌علیڪ‌یا‌ابوالفضل‌العبـاس 🌷| السلام‌علیڪ‌یا‌فاطمه‌المعصومه ♥️''السلام‌علیڪم‌و‌رحمه‌اللهِ‌و‌برڪاته'' اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
📌دستان شیطان 🌱 شهید اسدالهی 🌱 شما مومنین دیگر فهمیده اید که چه قشری به اسلام خیانت کرده و می کنند مسلمانان احمق و منافقان زيرك به آنها فرصت ندهید توطئه کنند . دست شیطانی را از این مملکت اسلام قطع کنید تا خدایتان از شما راضی شود🕊🍃 📚 کتاب : ۳۶۵ روز با شهدا @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃زیارتنامه شهدا عهد با بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ، بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُـــــم مدافع حرم ✨الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋📎📌 ، فقط در جبهه هاے جنگ نیست ، اگر انسان براےخدا ڪار ڪند و به یاد او باشد و بمیرد است .♥️ اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
▪️یه زمانی اینجوری میرفتن پیاده روی اربعین☝️ دمتون گرم ❤️ سلام ودرود برشهدا وامام شهیدان اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه #شهید_محمد_معماریان قسمت چهارم محمد، سالم و سرزنده و پر از انرژي بود؛ كودكي پرجنب‌وجوش
قسمت_پنجم حالا محمد يك دل‌مشغولي مهم‌تر پيدا كرده بود. تا كارهايش در خانه و خياطي تمام مي‌شد، مي‌رفت مسجد و پايگاه. بزرگ‌ترها هم به او محبت خاص پيدا كرده بودند. هر وقت مي‌رفتند گشت و اردو و تمرينات نظامي و... محمد را هم با خودشان مي‌بردند و اين باعث مي‌شد كه جسم و روح محمد روزبه‌روز بيشتر رشد كند و پرورش يابد. پدر محمد هم مدام جبهه بود و در ستاد پشتيباني مشغول كارهاي بنايي و ساخت و سازهاي مورد نياز رزمندگان بود. محمد تازه وارد سيزده سالگي شده بود كه با پدر راهي منطقة سومار شدند. آنجا داشتند براي رزمندگان تنور نان درست مي‌كردند. هرچند قبل از آنكه تنور نان داغي براي رزمنده‌ها درست كند، عراقي‌ها بمب‌بارانش كردند و داغ نان گرم را به دل همه گذاشتند. آن جبهه رفتن و ديدن‌ها و شنيدن‌ها براي محمد خيلي شيرين و پردرس بود و البته فتح بابي شد براي او. حالا ديگر نمي‌شد محمد را در شهر نگه‌داشت. جبهه شده بود خانة اول و دومش. مي‌رفت و مي‌آمد. . . ادامه دارد.. اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
جهت بیان انتقادات ، پیشنهادات و نظرات سازنده خود پیرامون محتوا و برنامه های کانال از طریق لینک زیر اقدام و به صورت ناشناس با ما در میان بگذارید https://harfeto.timefriend.net/16819291353734