شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
بخشی از وصیت نامه شهید مدافع حرم ، مهدی ثامنی راد : 💝اگر روزی جنازه من را آوردند حتما ، بذار یک بوس
دیر گذشت اما سرانجام لحظه وصال رسید ....
بعد از ۳ سال "اگر" حاج مهدی به یقین رسید و فاطمه سلما برای بوسیدن روی پدر لحظه شماری میکند .
بخشی از وصیت نامه شهید مدافع حرم ، مهدی ثامنی راد :
💝اگر روزی جنازه من را آوردند حتما ، بذار یک بوسه بر روی من فاطمه ی بابا بزند💝
#نازدانه_شهید_ثامنی_راد
╭━═━⊰❀ 🌺❀⊱━═━╮
@parastohae_ashegh313
╰━═━⊰❀ 🌺❀⊱━═━╯
خاکریز خاطرات قسمت سوم
✍️ این توصیه ی شهید کاظمی به شهید همت را ، همه ی نیروهای انقلابی باید بخوانند
#متن_خاطره:
مأموریتم که تموم شد ، رفتم با حاج همت دربارهی برگشتم صحبت کردم. شهید همت بهم گفت: یه خاطره برات بگم؟ گفتم بگو؟ حاجی گفت: وقتیتوی پاوه مأموریتم تموم شد ، به شهید ناصر کاظمی گفتم: مأموریتم تموم شده و می خوام برم. ناصر پرسید: بریده ای؟ از سوالش تعجب کردم وگفتم: منظورت رو نمی فهمم، حکمم سه ماهه بوده و حالا تموم شده... ناصر کاظمی گفت: مأموریت و مدت مأموریت زیاد مهم نیست! اگه بریدی بیا تسویه حساب کن و برو ، اگر هم نبریدی بمان و کار کن، اینجا کار زیاده و بهت احتیاج داریم...
منصرف شدم و دیگه باهاش درباره برگشتن حرف نزدم...
🌷خاطره ای از سردار شهید محمد ابراهیم همت
📚سالنامه یاران ناب ۱۳۹۳
#تلاش_و_کوشش #جهاد #پرکاری #تکلیف_گرایی #شهیدهمت #شهیدناصرکاظمی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
عملیات که تمام شد و برگشتند دمشق ، مدت مأموریت حامد و رفقایش هم تمام شده بود.
😊رفت پیش سردار برای خداحافظی. سردار گفت یادت نرفته که چی قرار گذاشتهایم ؟
حامد که خجالت و حیا گونههایش را سرخ کرده بود😌 سرش را انداخت پائین و گفت
«حاجی راستش را بخواهید ، مادرم اینها برایم رفتهاند خواستگاری و خدا بخواهد برگشتم میرویم قرار و مدارهای عروسی را بگذاریم....»☺️
😍گل از گل حاج احمد شکفت.
گفت چه خوب ! حالا که اینطور است ، کت و شلوار دامادیت را هم من میخرم😇
و حامد را برد توی یکی از پاساژهای شیک دمشق و یک دست کت و شلوار اعلا برایش خرید.
حامد کت و شلوار را که پوشید سردار آمد جلو و پیشانیاش را بوسید :
«بهبه! چه داماد خوش تیپی بشوی تو...!»💔🌱
#شهید_مدافع_حرم_حامد_جوانی
#سالروز_شهادت
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
از ایـنجا …
که من هـسـتم ،
تا آنجا ....
کـه تو هـسـتی …
وجـب بـه وجـب ...
ثانیه ثانیه ...
دلـتنگـم …!
خودت برای این دل ڪاری کن...
#دل_نوشت
#ساعت_به_وقت_دلتنگی
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
❣دو چشمم شوق باران کرده ، ای دوست
مرا سر در گریبان کرده ، ای دوست
❣غم دلتنگی ام را با تو گویم
دلم یاد شهیدان کرده ، ای دوست..
🌹 التماس دعا
🌷°|شبتون شهدایی|°🌷
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
یڪ جایـی
لابه لایِ خندههای شیرین تان
دلم مانده انگار
سخت دلتنگـم
مرا نه ! دلـم را دریابیـــد …
💕°|صبحتون شهدایی|°💕
─┅═☁️☀️☁️═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═☁️☀️☁️═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘
صحبت های شهید محمد حسین محمد خانی بر سر پیکر یکی از همرزمان
─┅═☁️☀️☁️═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═☁️☀️☁️═┅─
خاکریز خاطرات قسمت چهارم
✍️ طرحِ جالبِ شهیدچمران برای ریزشِ غرور
.
#متن_خاطره:
ماهی یکبار بچههای مدرسۀ جبل عامل رو جمع میکرد ، می رفتند و زبالههای شهر رو جمعآوری میکردند. میگفت: با اینکار هم شهر تمیز میشه و هم غرور بچهها میریزه...
🌷خاطره ای از سردار شهید دکتر مصطفی چمران
📚 منبع: مجموعه یادگاران، جلد یک «کتاب شهید چمران» صفحه 22
#غرور #بی_تفاوت_نبودن #شهیدچمران #نظافت
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🎈نگفت این حجابش درست نیست🎈
یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها میرفت ، همراهش بودم. داخل ماشین هدیهای به من داد
اولین هدیهاش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم
خیلی خوشحال شدم و همانجا باز کردم و دیدم روسری است ، یک روسری قرمز با گلهای درشت
من جا خوردم ، اما او لبخند زد و به شیرینی گفت :« بچهها دوست دارند شما را با روسری ببینند.»
از آن وقت روسری گذاشتم و مانده. من میدانستم بچهها به مصطفی حمله میکنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد میآوری مؤسسه ، اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی میکرد مرا به بچهها نزدیک کند...
نگفت این حجابش درست نیست ، مثل ما نیست ، فامیل و اقوامش آنچنانیاند.
اینها خیلی روی من تاثیر گذاشت.
او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد ، به اسلام آورد.
نُه ماه ...
نُه ماه زیبا با هم داشتیم و بعد ازدواج کردیم...
📑 بخشی از کتاب «نیمه پنهان ماه؛ چمران به روایت همسر شهید»
به روایت غاده جابر ، همسر شهید
♥ #همسرانه_شهدا
♡ #شهید_مصطفی_چمران
┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄
🔷🔹🔹
💫لبخند بزن رزمنده
💠 سلامتی راننده
▫️صدا به صدا نمیرسید ، همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند.
▫️راه طولانی ، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود.
راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش میرسید.😂
▫️بچهها پشت سر هم صلوات📿 میفرستادند ، برای سلامتی امام ، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد.🚎
▫️بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات میخواهی.
اینکه خجالت نداره. چیزی که زیاد است صلوات.»
▫️سپس رو به جمع ادامه داد : برای سلامتی بنده! گیر نکردن دنده ، کمتر شدن خنده یک صلوات راننده پسند! بفرستید.»😂😂😂
#لبخند_های_خاکی
┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄