.
خاکریز خاطرات قسمت ۲۷
✍️ راهکارِ جالبِ #شهیدتهرانی_مقدم برای موفقیت در کارهای سخت و دشوار
#متن_خاطره:
برای یه کارِ بزرگ و سخت که توی فناوریاش مشکل داشتیم ، انتخاب شدم. حسن گفت: اگه میخوای در اینکار موفق باشی ، بچههای گروهات رو جمعکن، بعد دستاتون رو بهم بدید و همقسم بشین و بگین: خدایا! ما برای رضای تو اینکار رو میکنیم ، و همهی ثوابش رو تقدیم می کنیم به حضرت زهرا(س)...
بچهها خالصانه به حرفِ حسن عمل کردند ، و اتفاقاً در کوتاه ترین زمانِ ممکن که کسی فکرش رو نمی کرد ، کار انجام شد...
🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید حسن تهرانیمقدم
📚منبع: پایگاههای اینترنتی تبیان و شهید آوینی
#توسل #حضرت_زهرا #اخلاص #تلاش_و_کوشش
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠
#خاطرات_شهيد_چمران به روایت غاده جابر همسر شهید
#قسمت_بیست_سوم
🍃در نوسود که بودیم من بیشتر یاد لبنان می افتادم، یاد خاطراتم، طبیعت زیبایی دارد نوسود و کوههایش بخصوص من را یاد لبنان می انداخت. من و مصطفی در این طبیعت قدم میزدیم و مصطفی برای من درباره این جریان صحبت می کرد، درباره کردها و اینکه خودمختاری می خواهند، من پرسیدم: چرا خود مختاری نمیدهید؟مصطفی عصبانی شد و گفت: عصر ما عصر قومیت نیست. حتی اگر فارس بخواهد برای خودش کشوری درست کند، من ضد آنها خواهم بود.
🍃در اسلام فرقی بین عرب و عجم و بلوچ و کرد نیست. مهم این است ، این کشور پرچم اسلام داشته باشد. البته ما بیشتر روزهای کردستان را در مریوان بودیم. آن جا هم هیچ چیز نبود. من حتی جایی که بتوانم بخوابم نداشتم. همه اش ارتش بود و پادگان نظامی و تعدادی خانه های نیمه ساز که بیشتر اتاقک بود تا خانه. در این اتاقها روی خاک می خوابیدیم، خیلی وقتها گرسنه می ماندم و غذا هم اگر بود هندوانه و پنیر. خیلی سختی کشیدم. یک روز بعد از ظهر تنها بودم، روی خاک نشسته بودم و اشک می ریختم.
🍃غاده تا آنجا که می توانست نمی گذاشت که مصطفی اشکش را ببیند، اما آن روز مصطفی یکدفعه سر رسید و دید او دارد گریه می کند. آمد جلو دو زانو نشست شروع کرد به عذر خواهی... گفت: من می دانم زندگی تو نباید اینطور باشد. تو فکر نمیکردی به این روز بیفتی. اگر خواستی می توانی برگردی تهران. ولی من نمی توانم، این راه من است، خطری برای خود انقلاب است. امام دستور داده که کردستان پاک سازی شود و من تا آخر با همه وجودم می ایستم. غاده ملتمسانه گفت: بیایید برگردیم، من نمی توانم اینجا بمانم.
🍃مصطفی گفت: تو آزادی، می توانی برگردی تهران. چشمهایش پرآب شد گفت: میدانی که بدون شما نمی توانم برگردم. این جا هم کسی را نمی شناسم با کسی نمی توانم صحبت کنم. خیلی وقتها با همه وجود منتظر مینشینم که کی می آیید و آن وقت دو روز از شما هیچ خبری نمی شود. مصطفی هنوز کف دستهایش روی زانوهایش بود ، انگار تشهد بخواند،
گفت: اگر خواستید بمانید به خاطر خدا بمانید، نه به خاطر من...
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
از یک محله به یک مدرسه میرفتند ، اما با دو مسیرِ متفاوت.
هر چه دوستش اصرار میکرد که بیا از همین کوچه برویم ، قبول نمیکرد ، میگفت ،
این کوچه پُر از دختره ، من نمیام ،
معلوم نیست این کوچه به کجا ختم میشه!....
#شهیدعلی_صیادشیرازی
📕 یادگاران ۱۱
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
و شب
سرآغاز
تمام دلتنگی هاست
وقتی که نباشی ...
به رسم رفاقت دعایمان کن🌹
#شبتـون_شهــــدایے
╔════ ೋღೋ ════╗
@parastohae_ashegh313
╚════ ೋღೋ ════╝
صبح و باران و غزل
در دسـت دوسـٺـــ ...🌺
صـبـح زیـبــاے
شـقـایـق هـا بـخــیــر ... 🌺
#صبحتون_شهدایی ❤️
🐞 @parastohae_ashegh313
خاکریز خاطرات قسمت ۲۸
✍راهکار جالب یک نوجوان شهید برای رفتن به مدرسه
🌹به گوش دانشآموزان برسانید
#متن_خاطره
نمیدونستم هر وقت میخواد بره مدرسه ، وضو میگیره . چند بار دیدم که تویِ حیاط مشغولِ وضو گرفتنه... بهش گفتم: مگه الان وقتِ نمازه که داری وضو میگیری؟ گفت: مادر جون! مدرسه عبادتگاهه ، بهتره انسان هر وقت می خواد بره به مدرسه وضو داشته باشه...
🌷خاطره ای از زندگی نوجوان شهید رضا عامری
📚منبع: کتاب دوران طلائی ، صفحه 54
#وضو #مدرسه #تحصیل #دانش_آموز #نوجوان_شهید #شهیدعامری
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّـدیقین💠
#خاطرات_شهيد_چمران به روایت غاده جابر همسر شهید
#قسمت_بیست_چهارم
🍃به هرحال، تصمیم گرفتم بمانم تا آخر و برنگردم. البته به سردشت که رفتیم ، من به اکیپ بیمارستان ملحق شدم. نمی توانستم بیکار بمانم. در کردستان سختی ها زیاد بود. همان ایام آقای طالقانی از دنیا رفتند و برگشتیم تهران. در تهران برایم خیلی سخت بود و من برای اولین بار مصطفی را آنطور دیدم، با نگرانی شدید. منافقین خیلی به او حمله می کردند. عکسی از مصطفی کشیده بودند که در عینکش تانک بود و شلیک می کرد، خیلی عکس وحشتناکی بود. من خودم شاهد بودم این مرد چقدر با خلوص کار می کرد، چقدر خسته می شد ، گرسنگی می کشید ، اما روزنامهها اینطور جنجال به پا کرده بودند. هیچ کس درک نمی کرد مصطفی چه کارهایی انجام میدهد. از آن روز از سیاست متنفر شدم.
🍃 به مصطفی گفتم: باید ایران را ترک کنیم. بیا برگردیم لبنان. ولی مصطفی ماند. به من میگفت: فکر نکن من آمدهام و پست گرفتهام ، زندگی آرام خواهدبود. تا حق و باطل هست و مادام که سکوت نمی کنی ، جنگ هم هست. بالاخره پاوه آزاد شد و من به لبنان برگشتم. همین قدر که گاهگاهی بروم و برگردم راضی بودم و مصطفی دقیق کارهایی را که باید انجام میدادم میگفت. سفارش یک یک بچههای مدرسه را میکرد و میخواست که از دانه دانه خانواده شهدا تفقد کنم. برایشان نامه می نوشت. میگفت: بهشان بگو به یادشان هستم و دوستشان دارم.
🍃 مدام می گفت: اصدقائنا، دوستانم ، نمیخواهم دوستانم فکر کنند آمدهام ایران ، وزیر شدهام ، آنها را فراموش کردهام. یک بار که در لبنان بودم شنیدم که عراق به ایران حمله کرده خیلی ناراحت شدم. جنگ کردستان که تمام شد خوشحال شدم. امید برایم بود که کردستان الحمدلله تمام شد ...
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شهـید🌷
هواے دلمـ💓
باران نگاهت را می خواهد
می شود بر من بباری 🌧
هوای دلم ڪه پر شود از باران نگاهت
من هم چون تو لایق می شوم ✨
♥️°|شبتون شهدایی|°♥️
@parastohae_ashegh313
اے ڪہ دریایے
ز آرامش
بہ خود
گنجانده اے
هر سحر
خورشید
بر روے تو
ماتش مے برد
💜°|صبـحتون شهـدایـی|°💜
@parastohae_ashegh313
خاکریز خاطرات قسمت ۲۹
✍ اتفاقی جالب در لحظهی شهادتِ شهید تورجیزاده از زبان خودش
#متن_خاطره :
شهیدتورجیزاده مداح بود و عاشقِ حضرتِ زهرا«س». آیت الله میردامادی نقل میکرد: بعد از شهادتِ محمد رضا خوابش رو دیدم و بهش گفتم: محمد رضا ! این همه از حضرت زهرا «س» گفتی و خوندی ، چه ثمری برات داشت؟ شهید تورجی زاده بلافاصله گفت: همینکه در آغوشِ فرزندش حضرت مهدی «ع» جان دادم برام کافیه...
🌷 خاطرهای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجیزاده
📚منبع: کتاب یا زهرا سلام الله علیها ، صفحه 188
#حضرت_زهرا #امام_زمان #عاقبت_به_خیری #شهادت #مرگ #شهیدتورجی_زاده
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠
#خاطرات_شهيد_چمران به روایت غاده جابر همسر شهید
#قسمت_بیست_پنجم
🍃فکر می کردم آن اشکهای من در تنهایی در کردستان نتیجه داده است من آنجا واقعاً با همه وجودم دعا می کردم که دیگر جنگ تمام شود. دیگر من خسته شدهام. دلم برای مصطفی هم میسوخت. من نمیتوانستم از او دور بشوم و با این حال حق من بود که زندگی با آرامش داشته باشم. فکر میکردم خدا دعایم را اجابت خواهد کرد و در لبنان و ایران جنگ تمام خواهد شد. خبر حملهی عراق برایم یک ضربه بود. میدانستم اولین کسی که خودش را برساند آنجا مصطفی است. فرودگاه بسته شده بود و من خیلی دست و پا میزدم که هرچه سریعتر خودم را برسانم به ایران. بالاخره از طریق هواپیمای نظامی وارد ایران شدم. در تهران گفتند که مصطفی اهواز است و من همراه عده ای با یک هواپیمای 130c راهی اهواز شدیم. در دلش آشوب بود، مصطفی کجا است؟ سالم است؟ آیا دوباره چشمش بصورت نازنین مصطفی می افتد؟ موتور هواپیما که آتش گرفته بود و وحشت و هیاهوی اطرافیان، پریشانیش را بیشتر می کرد.
🍃 آخرین نامه مصطفی را باز کرد و شروع کرد به خواندن: "من در ایران هستم ولی قلبم با تو در جنوب است ، در موسسه ، در صور . من با تو احساس میکنم ، فریاد میزنم ، می سوزم و با تو می دوم زیر بمباران و آتش. من احساس می کنم با تو بسوی مرگ می روم ، بسوی شهادت ، بسوی لقای خدا با کرامت. من احساس میکنم در هر لحظه با تو هستم حتی هنگام شهادت. حتی روز آخر در مقابل خدا. وقتی مصیبت روی وجود شما سیطره می کند، دستتان را روی دستم بگیرید و احساس کنید که وجودم در وجودتان ذوب می شود. عشق را در وجودتان بپذیرید. دست عشق را بگیرید. عشق که مصیبت را به لذت تبدیل می کند، مرگ را به بقا و ترس را به شجاعت "
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
#سیره_شهدا 🌺
#شهید_دکتر_بهشتی 🌹
🍀احترام به دیگران 🍀
پدرم درباره تربیت بچه ها نظریات تربیتی خاصی داشت. ایشان معتقد بود از دور نگاهتان را به بچه ها داشته باشید وبر رفتارشان مراقبت بکنید ولی تلاش کنید احساس فرزند این باشد این کاری را که میکند خودش انتخاب کرده است. وخودش آن را انجام میدهد .هیچ گاه پیش نیامد ما به عنوان فرزندان ایشان با مسئله ای برخورد کنیم که با این استدلال که چون من دارم می گویم باید این کار را بکنید مارا مخالف میلمان وادار به انجام دادن کاری کند. هیچ وقت ما راتحقیر نکرد در حضور دیگران وحتی در غیر حضور دیگران ونه حتی تنهایی به ما اهانت نکرد. در نهایت اگر خیلی از ما ناراحت میشد محکمتر با ما صحبت میکرد اما باز این امر به گونه ای نبود که در ما شکستگی شخصیت ایجاد کند واز این جهت همیشه مطمئن بودیم حریم ما محفوظ است واز طرف ایشان مخدوش نخواهد شد.
ایشان هیچ وقت ما را استهزا نکرد وبا دیگران مقایسه نکرد که مثلاًببینید پسر فلانی چطور است. درباره نماز با اینکه حساسیت زیادی ازخود نشان میداد اما هیچ وقت احساس تکلفی از ایشان در رابطه با نمازمان احساس نمیکردیم و من یاد ندارم که مثلاً با لحن خاصی بگوید فلانی پاشو وقت نماز است، یا چرا بلند نمیشوی نمازت را بخوانی.
#سیره_شهدا
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#شهدایی_زندگی_کنیم_تا_طعم_خوشبختی_رو_بچشیم
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝