••🌱••
#حسینجآن♥️•~°
عاشقۍدل خسته با گریه صدا میزد حسین
من اگر آدم شدم از کرم توستـــ حسین
اۍ پناه بۍ پناهان اۍ سرور عارفین
خلقت ارض و سما ڪار ڪم توستــ حسین
صدچو موساۍڪلیم وصدچوابراهیمونوح
به خداوند دو عالم آدم توستـــ حسین
#حسینمن
#هواۍحسین
°•| @parastohae_ashegh313
4.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه بگم براتون
یه قصه ی پر غصه ...
🎙روایتگری زیبای استاد #جلالیان
اگه دلتون شکست برای ما هم دعا کنید💔
#روایتگری_ادامه_دارد
#کلاس_روایتگری
┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
✨﷽✨ #داستان_واقعی #رمان_عاشقانهای_برای_تو 💖═══════💖═══════💖 #قسمت_ششم 《معامله》 📌خیلی تعجب کرده
✨﷽✨
#داستان_واقعی
#رمان_عاشقانهای_برای_تو
💖═══════💖═══════💖
#قسمت_هفتم
《زندگی مشترک》
📌وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه مندلی ... دوست صمیمیم بود ... .
به پدر و مادرم گفتم فقط تا آخر ترم اونجا میمونم ... جرأت نمیکردم بهشون بگم چکار میخوام بکنم ... ما جزء خانوادههای اصیل بودیم👌 و دوستهامون هم باید به تأیید خانواده میرسیدن و در شأن ارتباط داشتن با ما میبودن ... چه برسه به دوست پسر، دوست دختر یا همسر ... .
اومد خونه مندلی دنبالم ... رفتیم مسجد🍃✨ و برای مدت مشخصی خطبه عقد خونده شد ... بعد از اون هم ازدواجمون رو به طور قانونی در سیستم دولتی ثبت📝 کردیم ... تا نزدیک غروب کارها طول کشید ... ثبت ازدواج، انجام کارهای قانونی و ... .
اصلا شبیه اون آدمی که قبل میشناختم نبود ... با محبت☺️😍 بهم نگاه میکرد ... اون حالت کنترل شده و بیتفاوت توی رفتارش نبود ... سعی میکرد من رو بخندونه😁 ... اون پسر زبون بریده، حالا شیرین زبونی میکرد تا از اون حالت در بیام ... .
از چند کیلومتری مشخص بود حس گوسفندی🐑 رو داشتم که دارن سرش رو میبرن ... از هر رفتارش یه برداشت دیگه توی ذهنم میومد ... و به خودم میگفتم فقط یه مدت کوتاهه، چند وقت تحملش کن. این ازدواج💞 لعنتی خیلی زود تموم میشه ... نفرت از چشمهام میبارید ... .
شب تا در خونه مندلی همراهم اومد ... با بیحوصلگی گفتم: صبر کن برم وسایلم🎒 رو بردارم ... .
خندید و گفت: شاید طبق قانون الهی، ما زن و شوهریم اما همون قانون میگه تو با این قیافه نمیتونی وارد خونه من بشی ... .😳
هنوز مغزم داشت روی این جملهاش کار میکرد که گفت: برو تو. دنبالت اومدم مطمئن بشم سالم رسیدی ...😊
چند قدم👣 ازم دور شد ... دوباره چرخید سمتم و با همون حالت گفت: خوابهای💤💤 قشنگ ببینی ... و رفت ... .
✍ #این_داستان_ادامه_دارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
#شهید_سیدطاهـــــا_ایمانی
💖═══════💖═══════💖
┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
✨﷽✨ #داستان_واقعی #رمان_عاشقانهای_برای_تو 💖═══════💖═══════💖 #قسمت_هفتم 《زندگی مشترک》 📌وسایلم ر
✨﷽✨
#داستان_واقعی
#رمان_عاشقانهای_برای_تو
💖═══════💖═══════💖
#قسمت_هشتم
《معادله غیر قابل حل》
📌رفتم تو ... اولش هنوز گیج بودم ... مغزم از پس حل معادلات رفتارش بر نمیاومد ... .
چند دقیقه بعد کلاً بیخیال درک کردنش شدم ... جلوی چشمهای گیج و متحیر مندلی، از خوشحالی بالا و پایین میپریدم و جیغ میکشیدم😲 ... تمام روز از فکر زندگی با اون داشتم دیوونه میشدم اما حالا آزاد آزاد بودم 😍...
فردا طبق قولم لباس پوشیدم و اومدم دانشگاه ... با بچهها روی چمنها نشسته بودیم که یهو دیدم بالای سرم ایستاده ... بدون اینکه به بقیه نگاه کنه؛ آرام و محترمانه بهشون روز بخیر گفت ... .✋
بعد رو کرد به من و با محبت و لبخند😍😊 گفت: سلام، روز فوق العادهای داشته باشی ... .
بدون مکث، یه شاخ گل رز🌹 گذاشت روی کیفم و رفت ... جا خورده بودم و تفاوت رفتار صد و هشتاد درجهایش رو اصلا درک نمیکردم ... .😳
با رفتنش بچهها بهم ریختن ... هر کدوم یه طوری ابراز احساسات میکرد و یه چیزی میگفت ولی من کلاً گیج بودم🙄 ... یه لحظه به خودم میگفتم میخواد مخت رو بزنه ... بعد میگفتم چه دلیلی داره؟ من که زنشم. خودش نخواست من رو ببره ... یه لحظه بعد یه فکر دیگه و ... .😱
کلاً درکش نمیکردم ...
✍ #این_داستان_ادامه_دارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
#شهید_سیدطاهـــــا_ایمانی
💖═══════💖═══════💖
┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
#زیارت_عاشورا
#شهید_سیداحسان_حاجی_حاتملو
مراسم عقدمان را در جوار مزار شهدای گمنام برگزار کردیم و نام فرزندمان را احسان قبل از تولد فرزندش انتخاب کرد
کردند. اگرچه چشمان پدر نتوانست تولد پسرش سیدمحمدطاها را نظارهگر باشد و شیرینی پدر شدن را لمس کند و پرتاب خمپاره و اصابت ترکش در سوریه موجب شهادتش شد.
بزرگترین آرزوی همسرم شهادت بود که این آرزو بعد از پنج سال و دو ماه از زندگی مشترک به اجابت رسید.مداومت به خواندن زیارت عاشورا و خواندن دو رکعت نماز حضرت فاطمه زهرا (س) بعد از هر نماز صبح از ویژگیهای منحصربه فرد همسر شهیدم بود به گردن سیداحسان سبب میشود تا در سیزدهمین روز حضورش در سوریه جام شهادت را بنوشد.
سید احسان حاجیحتملو یکی از پاسداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از تیپ 45 جوادالائمه(ع) شهرستان گرگان بود که در بهمن سال 1393 در دفاع از حرم اهلبیت (ع) و مبارزه با تکفیریهای جنایتکار در حلب سوریه به مقام رفیع شهادت نائل شد.
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
♥️ســاعــت هشــت عــاشــقــے بــه افــق مــشــهد مــقــدس♥️
✨ السلام علیڪ یا شاه خراساڹ ✨
🌺بسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم 🌺
اللهّمَ صَلّ عَلی
عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی
الامامِ التّقی النّقی
و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ
و مَن تَحتَ الثری
الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً
زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه
کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک
#صلوات_خاصه_امام_رضا_ع
#جان_عالم_به_فدایت_که_غریب_الغربایی
@parastohae_ashegh313
°•|🕊
خبر دارم از همه دل میبری
دلای شکسته رو خوب میخری
قرارمی
صاحب اختیارمی
واسه من همین بسه ، کنارمی
میخوام بگم
که تویی پناه من
کرمت بیشتر از گناه من
#ساعت_به_وقت_دلتنگی
#امام_رئوف
#السلام_علیک_یا_علی_بن_موسی_الرضا
✾✾✾ ══♥️══════
@parastohae_ashegh313
✾✾✾ ══♥️══════