#خاڪریز_خاطراتـــــ 💞
#شهید_حسین_خرازے🥀
می خواست بره فاو
ماشین🚖 رو برداشتـــ و رفتـــ
ساعتے بعد دیدم پیاده🚶♂ داره برمیگرده
گفتم چی شده؟ چرا نرفتی؟ ماشینتــ ڪو؟
گفتـــ: داشتم رانندگی می ڪردم ڪہ اطلاعیہ ای از رادیو📻 پخش شد
مث اینڪہ مراجع فرمودند رعایتـــ نڪردن قوانین راهنمایے و رانندگی حرامہ🚫
منم یڪ دستم قطع شده و رانندگے ڪردنم خلافـــ قانونہ
تا اطلاعیہ رو شنیدم ماشین رو زدم ڪنار جاده
و برگشتم یہ راننده پیدا کنم ڪہ منو تا فاو ببره...
@parastohae_ashegh313
#خاڪریز_خاطرات
رزمی کار بود و خوش هیکل💪
قبل از اذان صبح دیدم #نماز_شب میخونه
با اون هیکل درشت مث یه بچه سرش رو انداخته بود پایین
با یه آرامش خاصی حمد و سوره میخوند☺️
رفت و رفت تا اینکه رسید به تشهد
یهو یه تیر اومد و خورد به سینه اش
نمیدونم تیر از کجا پیداش شد💘
درد میکشید و به روے خودش نمی آورد
نمازش رو نشکست تا اینکه افتاد
دویدم و رفتم بالاے سرش
دیدم آروم داره سلام آخر نمازش رو میگه:
السلام و علیکم و رحمه الله و برکاته...
همراه نمازش تموم کرد...🥀
#منبع: کتاب روایت مقدس، ص 205
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
@parastohae_ashegh313
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
🌹🌹🌹
🌹🌹🌹 #خاڪریز_خاطرات
✨شب شده بود.
در دمشق ما را به خانهای بردند و خوابیدیم تا صبح پیش حاج قاسم برویم.
حاج قاسم در حرم حضرت رقیه(س) بود.
در واقع مقر فرماندهیاش را آنجا قرار داده بود. وقتی او را دیدم، در کمال آرامش در حرم نشسته بود و فرماندهی میکرد.
چند روز بعد که کارم تمام شد
و خواستم به ایران برگردم،
در هواپیما دوباره حاج قاسم را دیدم که دخترش هم کنارش نشسته بود و از دمشق به تهران میآمدند.
تعجب کردم😳
در آن شرایط که دشمن تا پشت دیوارهای کاخ بشار اسد آمده و به نزدیک حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) رسیده و شرایط بسیار سخت بود،
حاج قاسم دخترش را هم آورده بود؛
این که آیا همسر و دیگر فرزندانش هم بودند یا نه نمیدانم
چون من فقط دخترش زینب را دیدم.
✨شرایط آنقدر سخت و خطرناک بود که من فکر میکنم
خیلی از افراد در ازای پول زیاد هم حاضر نبودند به آنجا بروند و فقط زیارت کنند اما او با آرامش آمده، جلسه میگذارد، نیروها را هدایت میکند و حتی دخترش را هم با خودش آورده است.
#مرد_ميدان
╔══ ❅ೋ❅🌸❅ೋ❅ ══╗
@parastohae_ashegh313
╚══❅ ೋ❅🌸❅ೋ❅ ══╝
#خاڪریز_خاطرات
با یه عده طـــلبه آمدند قم.
همه شهــــید شدند الا محــــسن😔
خواب امام حسیــــــن'ع' رو دیده بود.
آقــــــا بهش گفته بود:
"کارهات رو بکن؛
این بـــار دیگه بار آخــــره "🕊
یه ســـــربند داده بود
به یکےاز رفقاش،
گفته بود شهید که شدم ببندیدش به ســـــینه ام❣
آخه از آقا خواستم بےسـر شهید شم🥀
با چند تا از فرماندهان رفته بود توی دیدگــاه.
گلوله 120خورده بود وسطـــشون💘
جنـــــازه اش که اومد،
ســـــر نداشت😭
سربند رو بستیم به سیـــنه اش..
روی سربند نوشته بود ؛
"أنا زائر الحســــــین ع"
#شهید_محسن_درودی🌷
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
@parastohae_ashegh313
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
#خاڪریز_خاطرات
او هم احساس تکلیف کرده بود.
لباس خاکی به تن کرده و راهی جبهه های جنگ شده بود.
شب عملیات فتح المبین با گریه میگفت:
"یوسف فاطمه(س)!
من شرم دارم از روز قیامت که من سربه بدن داشته باشم و تو نه.
از تو خجالت میکشم که سرداشته باشم."
وصیت کرده بود در همان قبری دفنش کنند که خودش کنده بود.
قبر را که بازکردند دیدند قبر کوچکتر از حد معمول است.
بدنش که برگشت راز این کوچک بودن قبر را فهمیدند...
سر در بدن نداشت...
ترکش های خمپاره سر او را با خود برده بود...
#شهید_شیرعلی_سلطانی🥀
دیروز احساس تکلیفها،
بوی شهادت می داد،
اما امروز...😔
╔════ ೋღೋ ════╗
@parastohae_ashegh313
╚════ ೋღೋ ════╝
#خاڪریز_خاطرات📜
#حاج_قاســم♥️
دیدم اینطور نمیشه راپید را گذاشتم زمین و گفتم : « حاجی من اینجور نمیتونم کار کنم!.»🤭
داشتم کالک عملیات می کشیدم.
حاج قاسم مدام میگفت : «پس چی شد؟»😞
اطلاعات دیر به دستمان رسیده بود!
حالا باید فوری میکشیدم و میدادم دستش!
در جوابم گفت : «ناراحت نشو خودم الان میام کمکت »😊
رفتیم توی اتاق خودش، یک راپید گرفت دستش.
نشست ان طرف کالک. گفت: «من اینطرف رو میکشم تو اونطرف رو»
یک نفر دیگه هم امد کمکمان.
با همان دست مجروحش تند تند کالک میکشید و میآمد جلو!📝
خیلی کم روی اطلاعات نگاه میکرد. برعکس ما که هی باید سراغ اطلاعات میرفتیم و بعد پیاده میکردیم روی کالک.
بیست و سه دقیقه بعد⏰ کالک کامل عملیاتی جلویمان بود .
حاج قاسم نگاهی به من انداخت و گفت :«خسته نباشی» نگاه کردم و دیدم مثلا قرار بود من بکشم!
اما بیشتر زحمتش را حاجی کشیده بود. از بس شناسایی رفته بود و همه را به چشم دیده بود!🌹
#منبع: کتاب سلیمانی عزیز 📚
#انتقامت_فتح_قدس_است✋
╔══ ❅ೋ❅🌸❅ೋ❅ ══╗
@parastohae_ashegh313
╚══❅ ೋ❅🌸❅ೋ❅ ══╝
#خاڪریز_خاطرات
#شهید_علی_چیت_سازیان🥀
لباسهای خیس به تنشان سنگینی میكرد...
ستون گردان دم ارتفاع قامیش و زیر پای عراقیها بود همهمه بسیجی ها میان رعد و برق و شق شق باران گم شده بود.
حالا گونیهایی هم كه عراقیا پلهوار زیر كوه چیده بودند، از گل و لای لیز شده بود و اسباب دردسر...
بچه ها از كت و كول هم بالا میرفتند كه از شر باران خلاصی یابند و خودشان را داخل غار بزرگ زیر قله برسانند.
انگار یه گونی، جنسش با بقیه فرق داشت لیز و سُر نبود بسیجیها پا روش میذاشتند، میپریدند اونور آب و بعد داخل غار...
اما گونی هر از گاهی تكان میخورد شاید اون شب هیچ بسیجیای نفهمید كه #علی_آقا پله شده بود برای بقیه...
یكی دو نفر هم كه متوجه شدند دم غار اشكهاشون با باران قاطی شده بود «علی به معنای واقعی كلمه مالك نفسش بود»
╔════ ೋღೋ ════╗
@parastohae_ashegh313
╚════ ೋღೋ ════╝
#خاڪریز_خاطرات
#شھیدمحمدهادےذوالفقاری 🌹🌿..
خیلی بر بیت المال حساس بود
و قبل از اینڪھ ساڪنِ نجف شود ..
گاهے
در پایگاھ درس میخواند و هنگامے
ڪھ میخواست درس بخواند ؛
از پایگاه خارج میشد و در راهرو
میرفت .. ؛
در راهرو لامپ هایی
داریم کھ شب نیز روشن است و آنجا
در سرما می نشست و درس میخواند
و وقتی بہ ایشان می گفتیم کہ چرا اینجا درس میخوانی می گفت :
من این درس را براےِ خودم میخوانم
و درست نیست ک
از نوری کہ هزینه آن از طریق
بیت المال پرداخت میشود استفاده کنم :)
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
#خـــاڪریز_خاطــرات📜
🥀شهید_محمد_محمدی #علمدار_امربهمعروف_و_نهیازمنڪر
در خانه بودم که به یکباره با
صدای وحشتناک کوبیدن در به خودم آمدم
رفتم سمت در، دیدم بچهها هراسان و مضطربند😰
گفتم چه شده که در را اینطور میزنید؟
امیررضا پسر کوچکم از شدت وحشت زبانش بند آمده و تمام صورتش پر از اشک شده بود😭و گریه میکرد.
احمدرضا گفت مامان،
بابا را با چاقو زدند 🔪🥀
سراسیمه خودم را بالای سر محمد رساندم.
محمد غرق خون، کف خیابان افتاده بود.
از پهلویش مثل چشمه خون میجوشید
به سختی تکلم میکرد و میگفت دارم میسوزم.
تشنهام، آب بدهید😢
هرطور بود محمد را به بیمارستان رساندیم.
کمتر از دو ساعت بعد به شهادت رسید🥀
۲۷ مهرماه سال ۹۹ در یکی از کوچه پسکوچههای تهران شهادت به سراغ مردی آمد که سالها در پی شهادت بود🕊
محمد محمدی قرار بود بار و توشه سفر به سوریهاش را ببندد و برای دفاع از حرم عمه سادات برود🍁
اما آنقدر مخلص بود و گمنام خدمت کرد که به اذن خدا شهادت در خانهاش آمد💔
#به_رنگـــ_مردونگے✨
#بیتفــاوتنباشیم 🌷
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅