eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدای گمنام(زندگی به سبک شهدا) 🌷 🍃 🍃 🌷 🍃 🍃 🌷 #شهید_ابراهیم_همت من زندگے امـ را #دوست دارمـ ولے نه آنقدر ڪه #آلوده اش شومـ و #خویشتن را گُمـ و فراموش ڪنمـ علے وار زیستن و علے وار شهید شدن حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را #دوست مے دارم. #یاد_شهدا_باصلوات #شبیه_شھـــــدا_رفتار_ڪنیم ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
سردار رحیم صفوی درباره شهید همت چنین میگوید: «او انسانی بود كه برای خدا كار میكرد و اخلاص در عمل از ویژگیهای بارز اوست. ایشان یكی از افراد درجه اولی بود كه همیشه مأموریت های سنگین برعهده اش قرار داشت. حاج همت مثل مالک اشتر بود كه با خضوع و خشوعی كه درمقابل خدا و در برابر دلاورمردان بسیجی داشت ، درمقابله با دشمن همچون شیری غرّان از مصادیق «اشداء علی الكفار، رحماء بینهم» بود. همت كسی بود كه برای این انقلاب همه چیز خودش را فدا كرد و از زندگیش گذشت. » 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌷 @parastohae_ashegh313 🍃🌹🍃🌷
🍃🌺🍃🌺 ❣ : براےاینکہ خداوند رحمتش شامل حال ما بشہ باید اخلاص داشتہ باشیم. ❣شهید_ابراهیم_هادی: مشکل کارهای ما این است کہ براے رضای همہ ڪار میکنیم بہ جز خدا. @parastohae_ashegh313
#پیام_شهید پیام من فقط این است: در زمان #غیبت اطاعت محض از #ولایت_فقیه داشته باشید. #شهید_ابراهیم_همت🌹 #همیشه_دوست_دارم_ای_شهید ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
پشت چشمان تو شهریست پراز ویرانے هر کسے چـشــــم تو را دید دلش ویران شد کافر آمد که کمے کفر بگوید ازتو یک نظرکرد بہ چـشــــمان تو با ایمان شد!!! 😊 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
#رمز_موفقیت #شهید_ابراهیم_همت 📿کوچکترین گناه هم نه📿 از وقتی این ظرف های تفلون را خریده بودیم، چند بار گفته بود «یادت نره! فقط قاشق چوبی بهش بزنی!؟ که لایه تفلونش خراب نشه. دیگر داشت بهم بر می خورد؛ با دلخوری گفتم «ابراهیم! تو که این قدر خسیس نبودی!» برای این که سوء تفاهم نشود، زود گفت: «نه! آدم تا اون جا که می تونه، باید همه چیز رو حفظ کنه. باید طوری زندگی کنه که کوچک ترین گناهی نکنه.»⚘ ⚘شهید حاج محمد ابراهیم همت⚘ یادگاران/ ص35 امام علی علیه السلام خرج کردن به ناحق مال ، حیف و میل و اسراف است . نهج البلاغه، خطبه 126 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
شب عمليات خيبر بود. داشتيم بچه‌ها را براي رفتن به خط آماده مي‌كرديم. حاجي هم دور بچه‌ها مي‌گشت و پا به پاي ما كار مي‌كرد. درگيري شروع شده بود. آتش عراقي‌ها روي منطقه بود. هر چي مي‌گفتيم «حاجي! شما برگردين عقب يا حداقل برين توي سنگر.» مگر راضي مي‌شد؟ از آن طرف،‌ شلوغي منطقه بود و از اين طرف،‌ دل‌نگراني ما براي حاجي. دور تا دورش حلقه زده بودند. اين‌جوري يك سنگر درست كرده بودند براي او. حالا خيال همه راحت‌تر بود. وقتي فهميد بچه‌‌ها براي حفظ او چه نقشه‌اي كشيده‌اند،‌ بالاخره تسليم شد. چند متر آن‌طرف‌تر،‌ چند تا نفربر بود. رفت پشت آن‌ها. ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
#خانواده_شهدا #شهید_ابراهیم_همت زنگ زده بود که نمی تواند بیاید دنبالم باید منطقه می ماند خیلی دلم تنگ شده بود آن قدر اصرار کردم تا قبول کرد خودم بروم من هم بلیت گرفتم و با اتوبوس رفتم اسلام آباد کف آشپزخانه تمیز شده بود همه‌ی میوه های فصل توی یخچال بود؛توی ظرفهای ملامین چیده بودشان کباب هم آماده بود روی اجاق،بالای یخچال یک عکس از خودش گذاشته بود بایک نامه وقتی می آمد خانه،خانه من دیگر حق نداشتم کار کنم بچه را عوض می کرد،شیر برایش درست میکرد سفره را می انداخت و جمع می کرد،پا به پای من می نشست لباسها را می شست،پهن میکرد،خشک می کرد وجمع می کرد. آن‌قدر محبت به پای زندگی می‌ریخت که همیشه به‌ او می‌گفتم«درسته کم می‌آی خونه، ولی من تا محبت‌های تو رو جمع کنم برای یک ماه دیگه وقت دارم. نگاهم می‌کرد و می‌گفت«تو بیش‌تر از اینا به گردن من حق داری. یک بار هم گفت«من زودتر از جنگ تموم می‌شوم وگرنه بعد از جنگ به تو نشان می‌دادم تموم این روزها را چه‌طور جبران می‌کنم..! @parastohae_ashegh313
💠 می خواهید خدا عاشق شما شود...؟! ✅ قلم می زنید برای خدا باشد ✅ گام بر می‌دارید برای خدا باشه ✅ سخن می گویید برای خدا باشد ✅ هرچیز و همه چیز برای خدا باشد @parastohae_ashegh313
روز سوم عمليات بود. حاجي هي مي رفت خط و برمي گشت. آن روز نماز ظهر را به او اقتدا كرديم. سر نماز عصر، يك حاج آقاي روحاني آمد. به اصرار حاجي، نماز عصر را ايشان خواند. مسئله ي دوم حاج آقا تمام نشده، حاجي غش كرد و افتاد زمين. ضعف كرده بود و نمي توانست روي پا بايستد. سرم به دستش بود و مجبوري، گوشه ي سنگر نشسته بود. با دست ديگر بي سيم را گرفته بود و با بچه ها صحبت مي كرد؛ خبر مي گرفت و راه نمايي مي كرد. اين جا هم ول كن نبود. ✍ يادگاران، جلد 2 كتاب شهيد محمد ابراهيم همت ، ص 90 @parastohae_ashegh313
❤️ انگشتر را كه دستش ديدم، خنده ام گرفت😊 حلقه ي ابراهيم يك انگشتر عقيق بود. توي عمليات ركابش شكسته بود. نگين را داده بود برايش ركاب ساخته بودند. چه قيد و بندي داشت! گفت «...دوست دارم سايه ي تو هميشه دنبالم باشه.»😍 يادگاران، جلد 2 كتاب شهيد محمد ابراهيم همت ، ص 34 @parastohae_ashegh313
🕊 یآد خدا را فراموش نڪنید ...(: و مرٺب بسم الله بگویید و با یاد خدا ، ذڪࢪ خدا خیلے از مطالب حل می شود..! 🌻 @parastohae_ashegh313
🖤 بندهاي پوتينش را كه يك هوا گشادتر از پايش بود، با حوصله بست. مهدي را روي دستش نشاند و همينطور كه از پله ها ميرفتيم گفـت: «بابايي! تو روزبه روز داري تپلتر ميشي. فكر نميكنـي مـادرت چطـور ميخواد بزرگت كنه؟» بعد مهدي را محكم بوسيد. چند دقيقه اي ميشد كه رفته بود. ولي هنوز ماشـين راه نيفتـاده بـود. دويدم طرف در كه صداي ماشين سرجا ميخكوبم كرد. نميخواستم باور كنم. بغضم را قورت دادم و توي دلـم داد زدم: اونقدر نماز ميخونم و دعا ميكنم تا دوباره برگردي. •••••••••••♥️••••••••••♥️•••••••• [@parastohae_ashegh313] •••••••••••♥️••••••••••♥️••••••••
♥️ 🥀 ۳ روز بعد از تولد فرزندم مهدی، ساعت ۳ صبح از منطقه برگشت، عوض اینکه برود سراغ بچه، آمد پیش من و گفت: «تو حالت خوبست ژیلا، چیزی کم و کسری نداری بروم برات بخرم؟ گفتم: الان؟ (۳ صبح بود) گفت: خوب آره هر چیزی بخواهی بدو می روم، می گیرم، می آورم.» گفتم: احوال بچه را نمی پرسی؟ گفت: تا از تو خیالم راحت نشود نه... آمد همان جا روی زمین پیش من و مهدی نشست. البته نیم ساعت بعدش از شدّت خستگی خوابش برد. ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅ @parastohae_ashegh313 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
«🧡🖇» 🎙 همیشہ میگفت کار خاصی نیاز نیست بکنیم کافیہ کارهاے روزمره مون رو به خاطر خدا انجام بدیم✨°• اگه تو این کار زرنگ باشی شڪ نکن بعدے تویی...🥀...! ♥️ ┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓ @Parastohae_ashegh313 ┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
همسر شهيد حاج محمد ابراهيم همت مي گويد: «ابراهيم بعد از چند ماه عمليات به خانه آمد. سر تا پا خاكي بود و چشم هايش سرخ شده بود. به محض اينكه آمد، وضو گرفت و رفت كه بخواند. به او گفتم: حاجي لااقل يك خستگي دَر كُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ايستاد و در حالي كه آستين هايش را پايين مي زد، به من گفت: من باعجله آمدم كه از دست نرود. اين قدر خسته بود كه احساس مي كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود». ـــــــــــــــــــــــ 🦋 ★★★ـــــــــــــــــــــــــــــ★★★ @parastohae_ashegh313🕊  
🌺هرکس که بیشتر برای خدا کار کرد، بیشتر باید فحش بشنود ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم. برای تحمّل تهمت و افترا و دروغ، چون ما اگر تحمّل نکنیم باید میدان را خالی کنیم. 🌱 🌷@parastohae_ashegh313🌷