#قسمت295
حســین بلاتکلیــف مانــده بــود. می رفــت و پــای درددل هــای احمــد ســوداگر می نشســت و ســر دو راهــی تصمیم گیــری قــرار گرفتــه بود. تا یــک اتفاق که نه، یــک خــواب، تردیــدش را بــه یقین، تبدیل کــرد. تو ی خواب با خودش حرف می زد، حتی گریه می کرد با صدای او من هم از خواب پریدم، بالشش خیس آب بود. چراغ را روشــن کردم و یک لیوان آب و بید مشــک بهش دادم. هنوز گرم خواب بود و باور نمی کرد که بیدار شــده، مثل کســی که از دنیای دیگری آمده باشد، غریبه وار دور و بر را نگاه می کرد. پرسیدم: «حسین جان، چی شده، چی توی خواب دیدی؟» گفت: «خیلی سخت بود.» پرسیدم: «مگه کجا بودی؟» با صدایی که هنوز صاف و روان نبود گفت: «پل صراط.» و بریده بریده خوابش را گفت: «روز قیامت شــده بود. باید از پلی باریک عبور می کــردم. مــن این طــرف پــل صراط بودم. اون طرف پل غبارآلود بود و خوب دیده نمی شد جرئت رفتن نداشتم. پاهام به زمین چسبیده بود. به خدا التماس کردم. تمام اعمالم یک آن جلوی چشــمم آمد. گریه ام گرفت. که یه دفعه از اون طرف، غبارها کم شدن و چند نفراومدن لب پل. غبارها که کنار رفتن، دوستان شهیدم رو دیدم؛ احمد متوسلیان، محمود شهبازی و ابراهیم همت. جلوتر از بقیه بودند و اشاره می کردند که نترس بیا. راه افتادم به طرف احمد، محمود و همت. وقتی رسیدم با هم برای سیدالشهدا عزاداری کردیم و سینه زدیم که بیدار شدم.» خواب حسین، کار خودش را کرد. به فرمانده کل سپاه _ آقارحیم_ پیغام داد که مسئولیت لشکر 72 محمد رسول الله را می پذیرم.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
♦️بهترین فرمانده
🍃شهید سهیلی از زمانی که فرمانده شدند برخلاف دیگران که از ترفیع رتبه خوشحال می شوند نگران بودند و همیشه می گفتند مسئولیت من بیشتر شده و بایستی بیشتر تلاش کنم و در پیشگاه خداوند و خلق خدا جوابگو باشم.
🍃او به قدری حس وظیفه شناسی و احساس مسئولیت داشت که حتی تا دو روز بعد از تولد دخترمان اطلاع نداشت و به محض خبردار شدن، خودش را به منزل رساند و با هیجان و اشتیاق زیادی وارد اتاق شد و با دیدن ما اشک در چشمانش حلقه زد و سکوت کرد.
#شهیدفریبرزسهیلی از نیروهای مرزبانی ناجا بیستم مردادماه 92 هنگامی که با سربازش #شهیدهادیغلاماعتبار در منطقه اورامانات کرمانشاه در حال گشت زنی بودند در کمین گروهک تروریستی پژاک قرار گرفته و هردو به شهادت رسیدند.
🌹 سالگرد شهادت
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
[🌿🖇]
خواهران #زینبی ، #حسینی باشید
◾️خواهران خوب تر از جانم من نمی دانم وقتی حسین (علیهالسلام) در صحرای کربلا بود چه عذابی می کشید ، ولی می دانم حس او به زینب (سلاماللهعلیها) چه بوده.
▪️عزیزان من حالا دست هایی بلند شده و زینب هایی غریب و تنها مانده اند و حسینی در میدان نیست . امیدوارم کسانی باشیم که راه او را ادامه دهیم و از زینب های زمانه و حرم او دفاع کنیم .
✍🏻فرازی از #وصیت نامه
#شهیدبابكنوریهریس
مدافع حرم
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سر سفره شهدا بشین و کمی درس بیاموز
https://eitaa.com/BeSabkeShohada
#ڪلام_شھدا #سیره_شھدا
■ مگر ما به غیر از روضه و اشک بر سید الشھدا و #نماز_اول_وقت ، چیز دیگری هم داریم ؟!
✖️اگر این سه را از ما بگیرند ،
دیگر هیچ چیز نداریم ..
#شھید_سیدعلی_زنجانی
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
Part02_نمایش من زنده ام.mp3
10.38M
#کتاب_صوتی 🎧
📗 من_زنده_ام
فصل ❷
#معصومه_آباد
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
┄┅═✧❁🌴❁✧═┅┄
فصل1 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/28286
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه108
شرکت در ختم قرآن برای فرج
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
108-maede-ar-parhizgar.mp3
1.05M
4_5773639615919426829.mp3
12.61M
▪️" صباحاً و مساءً "
بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام میبیند و خون میگرید!
🎵 روایت چهاردهم:
منزلگاههای نخله،موصل و تلعفر
#صباحا_و_مساء
اللهمعجللولیکالفرج
صلیاللهعلیکیااباعبدالله
✧════•❁🌹❁•════✧
✅ چهاردهمین روز #چله_نماز_شب و #چله_زیارت_عاشورا
@parastohae_ashegh313
#زیارتنامه_شهدا🕊
✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨
#شهیدمحمدرضاایلبیگبختیاری
🌷شادی_روح_شهدا_#صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زیارتنامه_شهدا🕊 ✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا
"#شهید_محمدرضا_ایل_بیگ_بختیاری " در سال 1353 در تهران بدنیا آمد. وی تنها فرزند پسر خانواده بودکه تحصیلات خود را تا سال سوم راهنمایی ادامه داد و برای خدمت مقدس سربازی به منطقه پیرانشهر اعزام شد و در آنجا در درگیری با اشرار در اثر اصابت تیر در روز بیست و هفتم خرداد سال 1373 بدرجه رفیع شهادت رسید و پیکر پاکش در امامزاده طاهر کرج بخاک سپرده شد.
📥نویدشاهدالبرز
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 این سکانس از فیلم #موقعیت_مهدی را مسئولین باید هر روز ببینند تا بدانند برای رسیدن به میز مسئولیتشان از چه مسیری گذشته اند.
#شهیدمهدیباکری
شهدا_شرمنده_ایم
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🍃یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود! بهش گفتند: «با یه دست که نمیتونی بجنگی، برو عقب!»
❗️میگفت: «مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟!
مگه نفرمود: «والله إن قطعتموا یمیني، إنی احامي أبدا عن دینی»...
#شهید_شاپور_برزگر
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
▩ من آنروز در جبهه زیر آفتاب داغ،
چفیه بر سر می انداختم..تا نسوزم...
بعضی ها..⇩
امروز روسری از سر انداخته اند...
ڪه موی سر به نامحرم نشان دهند
و
بسوزند... بسوزانند..☄•
#دڵنوشـتھ یڪجانباز 💔
#تلنگـر #حجاب
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
▣حاجقاسمیہجاتو
وصیتنامشونمیگن؛
خدایاوحشتهمہی
وجودمرافراگرفتہاست'
منقادربہمھارِ
نفسِخودنیستم
رسوایمنکن!💔😔
+ حقیقتاحاجیکهاینجوریمیگن
آدمخیلیزیادشرمندهمیشھ ツ🥀
#الھےالعفو'
اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
@parastohae_ashegh313
Part03_نمایش من زنده ام.mp3
6.64M
#کتاب_صوتی 🎧
📗 من_زنده_ام
فصل ❸
#معصومه_آباد
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
┄┅═✧❁🌴❁✧═┅┄
فصل2 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/28309
#قسمت296
حسین این خواب را دلیل و حجتی بر خودش می دانست که باید زندگی اش را به شهدا گره بزند تا عاقبت بخیر شود قبل از شروع کار در لشکر، به همدان رفت و ساختمانی را برای ستاد کنگرۀ سرداران و فرماندهان 0008 هزار شهید استان همدان، تهیه کرد برای خودش هم یک قبر در نزدیک ترین جا به شهدا خرید. وقتی از همدان برگشت، خیلی سرحال بود. گفت: «یه خونه به قد خودم توی باغ بهشت خریدم که باید با شهدا چراغونیش کنم.» از ماجرای خرید قبر، خبر داشتم و به شوخی گفتم: «تا حالا که می گفتی، پروانه فامیلی تو چراغ نوروزیه، و چراغ خونۀ منو تو روشن کردی.» جــدی و قــرص گفــت: «حــالا هم می گم. همیشــه دلــم به حمایتِ تو خوش بوده. الآنم اگه ازم راضی نباشی، خدا ازم راضی نمی شه.» گفتــم: «بــازم شــروع کــردی حســین، حــالا کــه نه جنگی هســت و نه تیر و ترکشــی، داری از این حرفا می زنی!» لحنش نرم شد: «موندن و رفتن دست خداست. من از چراغ و روشنایی گفتم، که اگه خدا تو زندگی کسی روشن کنه، راه رو گم نمی کنه.» و ادامه داد: «حالا که نوروز داره می رسه شما باید مثل همیشه، چراغ خونه باشی. مامان هم که قراره بیاد تهران.» چند روز بعد، عمه میهمان ما شــد. از حســین چیزی خواســت که خواســته و آرزوی یــک عمــر مــن بــود. عمــه گفــت: «ننه جان تو کــه از بچگی با نبود آقات، برای من پدری کردی، حالا بیا و یه بزرگی کن و منو ببر کربلا، من آفتاب لب بومم و می ترسم حسرت به دل برم زیرخاک.»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313