eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
تولد یافٺ تا رهـبر شود ما عاشـق و او دلبر شود تولد یـافٺ گردد نور عین برترین آقـا پس از پیر خمین ما همه عمار ، او باشد ولے جان بہ قربان تو یا سیّدعلے 😍 ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
ڪُلّٰناٰ بِفِداٰڪِ یاٰ زَیْنَبُـــــ سَلامٌ الله علیها 🌹تشییع پیکر مطھر ٢شھـــــــید مــــــدافع حرم از تیپ زینبیون🌷 زمان: چهارشــــــــــنبه۹۸/۰۴/۲۶ ساعت۱۸ از مسجد امام حسن عسڪری (ع) به سمت حــــرم مطھــــــر و سپس تدفیــــــن در قطــــــــــــــــــــــعه٣١ شھــــــــــــــدای مدافــــع حـــــــرم بھــشت معصومــــه سَلامٌ‌الله‌علیها ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
بعد از شهادت همسرم وقتی می‌‌خواستیم بخوابیم ،‌ پسر کوچکم ، محمد امین مدام می‌‌گفت : من می‌‌ترسم. می‌‌ترسم وقتی بخوابیم دزد بیاد. می‌‌گفتم مامان ! نترس. کسی بداند اینجا خانه شهید هست‌، نمی‌‌آید. عکس پدرت دم در هست. کسی نمی‌آید. بچه‌‌ها که خوابیدند ، توی فکر بودم. ‌ گفتم مهدی! شب کنار محمدامین بخواب که نترسد. صبح که از خواب بیدار شدم بوی خیلی خوب و عجیبی کنار محمد امین می‌‌آمد. با خودم گفتم من دیوانه شدن چرا فقط این بو از طرف محمد امین می‌‌آید و این طرف دیگر نیست. یک هفته قبل از شهادت داماد مان، به اتاق همسرم رفتم ، همان بوی عجیب دو سال و نیم قبل ، در اتاق پیچیده بود و به مشام می‌‌رسید. بعد از شهادت داماد مان(مهدی‌ایمانی) وقتی پیکر آقا مهدی را آوردند خیلی برایم عجیب بود. پرچم تابوت همان بو را می‌‌داد.» ✍به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷 ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
می تراود از خیالم یاد تو... ای نشسته کنج این دل... نازنین 💕°|شبتون شهدایی|°💕 🌷 ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
یک روز نسیم خوش خبر می آید بس مژده به هر کوی و گذر می آید عطر گل عشق در فضا می پیچد می آیی و انتظار سر می آید 🔸اللّهم عجل لولیک الفرج .. 🌸🍃 📎صبحت بخیر آقا ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
🌷 بہ غیبت ڪردن خیلی حساس بود ، می گفت : هر صبح در جیبتان مقداری سنگ بگذارید ، برای هر غیبت یڪ سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید ، شب این سنگ ها را بشمارید ، این طوری تعداد غیبتها یادمان نمی رود ، و سعی می ڪنیم تعداد سنگ ها را ڪم ڪنیم ... 🌷 فرمانده گردانهای آموزش نظامی و تخریب لشڪر مڪانیزه 31 عاشورا ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
آقا جواد عادت به خواندن زیارت عاشورا داشتند. هر روز صبح یک زیارت عاشورا میخوندند و روضه اش را در ماشین هنگام رفتن سر کار با صوتی که در ماشین می گذاشتند گوش می کردند. ✍ 🌹 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅ @parastohae_ashegh313 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
خاکریز خاطرات ۲۴ ✍️ نوجوانی که با خیلی از همسالانش فرق داشت : روزِ اولِ عید نوروز غلامحسین هزار تومان عیدی جمع کرد. قرار بود من و خواهرم هر کدوم برا خودمون چیزی بخریم. برا همین به غلامحسین گفتیم: تو با عیدی‌ات چی می خواهی بگیری؟ گفت: من هیچ چیز برا خودم نمی خوام بگیرم ، پولِ عیدی‌ام رو می‌خوام بدم به یک مستضعف تا برا بچه‌هاش کفش و لباس نو بخره و از بچه هاش خجالت نکشه... این حرفِ غلامحسین چنان من رو لرزاند ، که پول های خودم رو بهش دادم تا به فقرا کمک کنه... 🌷خاطره‌ای از زندگی شهید غلامحسین تیمورزاده حصاری 📚منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران استان‌های خراسان ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
‍ 💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠 به روایت غاده جابر همسر شهید 🍃هیچ وقت نشد با محافظ جایی برود.می گفتم: خب حالا که محافظ نمی برید ، من می آیم و محافظ شما می شوم. کلاشینکف را آماده می‌گذارم ، اگر کسی خواست به تو حمله کند تیراندازی می‌کنم .می‌گفت: نه! محافظ من خدااست. نه من ، نه شما، نه هزار محافظ اگر تقدیر خدا تعلق بگیرد برچیزی نمی توانید آن را تغییر دهید. در لبنان این طور بود و وقتی به ایران اهواز و کردستان آمدیم هم. یاد حرف امام موسی افتادم شما با مرد بزرگی ازدواج کرده اید. خدا بزرگترین چیز در عالم را به شما داده است. 🍃خودش هم همیشه فکر می کرد بزرگترین سعادت برای یک انسان این است که با یک روح بزرگ در زندگیش برخورد کند، اما انگار رسم خلقت این است که بزرگترین سعادت ها بزرگترین رنجها هم در خودشان داشته باشند. مصطفی الان کجا است ؟زیر همین آسمان ، اما دور ، خیلی دور از او، چشمهایش را بست و سعی کرد به ایران فکر کند، ایران، خدایا ممکن است مصطفی دیگر برنگردد ؟آن وقت او چه کار کند؟ 🍃چه طور جبل عامل را ترک کند؟چطور دریای صور را بگذارد و برود؟ آن روز وقتی با مصطفی خداحافظی کردم و برگشتم به صور در تمام راه که رانندگی می کردم ، اشک می ریختم. برای اولین بار متوجه شدم که مصطفی رفت و دیگر ممکن است برنگردد. آیا می توانم بروم ایران و لبنان را ترک کنم؟ آن شب خیلی سخت بود. البته از روز اول که ازدواج کردم ، انقلاب و آمدن به ایران را می دانستم ، ولی این برایم یک خواب طولانی بود. فکر نمی کردم بشود.خیلی شخصیتها می آمدند لبنان به موسسه، شهید بهشتی، سید احمد خمینی، بچه های ایرانی می آمدند و در موسسه تعلیمات نظامی می دیدند. می دانستم مصطفی در فکر برگشتن به ایران است .یک بار مصطفی میخواست مرا بفرستد عراق که نامه برای امام خمینی ببرم. 🍃و حتی می گفت: برو فارسی را خوب یاد بگیر. امام که در پاریس بود در جریان بودم و انقلاب که پیروز شد همه ما خوشحال شدیم و جشن گرفتیم ولی هیچ وقت فکر این که مصطفی برگردد ایران نبودم. وارد این جریان شدم و نمی دانستم نتیجه اش چیست، تا یک روز که مصطفی گفت: ما داریم می رویم ایران با بعضی شخصیتهای لبنانی بودند. پرسیدم: برمی گردید ؟ گفت: نمی دانم!مصطفی رفت ، آن ها برگشتند و مصطفی بر نگشت. نامه فرستاد که: امام از من خواسته اند که بمانم و من می مانم. در ایران ممکن است بیشتر بتوانم به مردم کمک کنم تا لبنان. البته خیلی برایم ناراحت کننده بود. هرچند خوشحال بودم که مصطفی به کشورش برگشته و انقلاب پیروز شده است. پانزده روز بعد نامه دوم مصطفی آمد که: بیا ایران🇮🇷! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🇮🇷 بــــرگــےازخاطــــراتــــــ 🇮🇷 🔸در اتاقش عکسی از حضرت (ره) را قاب شده به دیوار آویزان کرده بود، خیلی‌ها به او می‌گفتند اگر رئیس بیمارستان عکس را ببیند، برخورد بدی را با او خواهد کرد، اما او عکس را پایین نیاورده بود. ▫️یک روز رئیس بیمارستان _دکتر عارفی_ که بعد‌ها به خارج از کشور متواری شد برای سرکشی به اتاق‌ها آمد و متوجه قاب عکس امام بر روی دیوار اتاق فوزیه شد و با عصبانیت دستور داد که عکس را از روی دیوار بردارد ▪️فوزیه گفته بود: اتاق متعلق به من است و هر عکسی را که بخواهم در آن آویزان می‌کنم. ▫️رئیس بیمارستان هم فوزیه را تهدید به کسر یک ماه از حقوقش کرده بود. ▪️اما فوزیه حرفش یک کلام بود: اگر اخراج هم بشوم عکس را از روی دیوار پایین نمی‌آورم. ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌷 🔸شهیدی است که در با ♨️" ترک یک گناه و نگاه حرام " ♨️ به درجه بالای عرفانی😇 رسید و در جوانی به دیدار نائل آمد. قطعه ۲۴ 💕°|شبتون شهدایی|°💕 ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
دستانت را می گشایی ، گره ی تاریکی می گشاید.. لبخند می زنی ، رشته ی رمز می لرزد... می نگری ، رسایی چهره ات حیران می کند... 🌸°|صبـحتون‌ شهـدایـی|°🌸 ╭┅─────────┅╮ @parastohae_ashegh313 ╰┅─────────┅╯
خاکریز خاطرات قسمت ۲۵ ✍ با خواندنِ این خاطره به اوجِ محبت و مهربانیِ شهدا پی ببرید : چند دقیقه بیشتر به اعزام نمونده بود که متوجه شدم نیست. رفتم دنبالش و دیدم داره با یکی از بچه‌ها عکس می اندازه ... پرسیدم : این پسره کی بود که داشتی باهاش عکس می انداختی ، اونم الان که اتوبوس ها دارن میرن؟ گفت: یه چیزی گفتم ، فکر کردم شاید ناراحت شده باشه ، رفتم باهاش عکس انداختم تا از دلش در بیارم ... 📚منبع: کتاب آخرین امتحان ، صفحه 24 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
‍ 💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠 به روایت غاده جابر همسر شهید 🍃در وجودم دوست داشتم لبنان بمانم و آمادگی زندگی کردن در ایران را نداشتم. در ایران ما چیزی نداشتیم. به مصطفی گفتم مسئولیتش در لبنان چه می‌شود؟ تصمیم گرفتیم که مصطفی در ایران بماند و من هم تا مدرسه تعطیل بشود در لبنان بمانم و کارهای مصطفی را ادامه بدهم. می گفت: نمی خواهم بچه ها فکر کنند من و شما رفته ایم ایران و آنها را ول کرده ایم. در طول این مدت ، من تقریباً هر یک ماه به ایران بر میگشتم و ارتباط تلفنی با مصطفی داشتم، اما مدام نگران بودم که چه می شود، آیا این زندگی همین طور ادامه پیدا می کند؟ 🍃تا اینکه جنگ کردستان شروع شد. آن موقع من لبنان بودم و وقتی توانستم در اولین فرصت خودم را به ایران برسانم دیدم مثل همیشه مصطفی در فرودگاه منتظرم نیست. برادرش آمده بود و گفت دکتر مسافرت است. آن شب تلویزیون که تماشا می کردم دیدم اسم پاوه و چمران زیاد می آمد. 🍃فارسی بلد نبودم. فقط چند کلمه، بیشتر متوجه نمی شدم، دیگران هم نمی گفتند. خیلی ناراحت شدم ، احساس می کردم مسئله ای هست ولی کسانی که دورم بودند می‌گفتند: چیزی نیست، مصطفی بر می گردد. هیچ کس به حرف من گوش نمی کرد. مثل دیوانه‌ها بودم ودلم پر از آشوب بود. روز بعد رفتم دفتر نخست وزیری پیش مهندس بازرگان. آنجا فهمیدم خبری است، پیام امام داده شده بود و مردم تظاهرات کرده بودند. پاوه محاصره بود. به مهندس بازرگان گفتم: من میخواهم بروم پیش مصطفی. به دیگران هر چه می گویم گوش نمی دهند. نمی گذارند من بروم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ کوتاه و دیدنی "روایت فتح" 🎤 همراه با نغمه‌های #صادق_آهنگران ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌹 شهید محمد هادی ذوالفقاری من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کند؛ خیلی چیزها را از دست میدهد... 🔴چشم گناهکار لایق شهادت نیست... ☆°|شبتون شهدایی|°☆ ⭕️رفقا حواستون به چشماتون هست !!!! @parastohae_ashegh313
🌹🌹#شهیـــــد از مڪتبی الهامـ مےگيرد ڪه #مرگِ در بستر را فنا شدن ميداند... اے #جامانده هاےِ #عاشـق... در مسيـرِ تندباد ماندن #خصلتِ ريشه داران است... #هنوزبرسرِهمان_عهد_که بستیم_هستیم ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
✅سلام‌‌‌ بر شهدا که حافظ بیت‌ المال بودند نه شریک آن ؛ ✅سلام‌ بر شهدا که حامی ولایت بودند نه رقیب آن ؛ ✅سلام‌ بر شهدا که خدا را حاضر و ناظر می دیدند نه کد خدا را... ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
کانال شهدای گمنام (زندگی به سبک شهدا) ❣شهید شناسی ❣خاکریز خاطرات ❣خندوانه شهدا ❣عاشقانه های شهدا ❣وصایای شهدا ماییم و‌نوای بی نوایی بسم‌ الله اگر هم‌ ره مایی ⭕️ با ما در سروش همراه باشید sapp.ir/parastohae_ashegh313
خاکریز خاطرات قسمت ۲۶ ✍️ کاش ما نیز مانند شهیدباهنر ، این‌گونه احترام پدرومادرمان را حفظ می‌کردیم : نشست کنارِ مادر. آرام و سر به زیر گفت: مادر! پارگیِ شلوارم خیلی زیاد شده ، تویِ مدرسه ... لحظاتی مکث کرد و ادامه داد: اگه به بابا فشار نمیاد بگین یه شلوار برام بخره... پدرش می‌گفت: محمدجواد خیلی محجوب بود، مواظب بود چیزی نخواهد که در توانمون نباشه... 🌷خاطره ای از روحانی شهید محمدجواد باهنر 📚منبع: کتاب هنرِ آسمان ، صفحه 11 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠 به روایت غاده جابر 🍃فردای آن روز بازرگان اورا خواست و با لبخند گفت: مصطفی خودش کسی را فرستاده دنبالتان. گفته غاده بیاید .غاده گل از گلش شکفت. از اول می دانست که محال است مصطفی بداند او اینجا است و نگذارد بیاید، حتی اگر جنگ باشد. مصطفی راضی است او برود پاوه و آن قدر عزیز و عاقل است که "محسن الهی" را دنبال او فرستاده ،محسن را از لبنان از آن وقت که به موسسه آمد و مدتی تعلیم دید، می شناخت. 🍃البته من وقتی رسیدم پاوه، آن جا از محاصره در آمده و آزاد شده بود. مصطفی هم نبود.او را روز بعد دیدم. وقتی آمد همان لباس جنگی تنش بود و خاک آلود، یاد لبنان افتادم. من فکر میکردم کلاشینکف و لباس جنگی مصطفی در ایران دیگر تمام شد، ولی دیدم همان طور است، لبنانی دیگر. مصطفی به من گفت: می خواهم در کردستان بمانم تا مسئله را ختم کنم و دنبالتان فرستادم چون در تهران خانه نداریم و شما اینجا نزدیک من باشید بهتر است. از من خواست مراقب باشم و جریان را بنویسم مخصوصاً برای روزنامه های کشورهای عرب. مصطفی می گفت و من می نوشتم. 🍃نزدیک یک ماه در کردستان با او بودم. از پاوه به سقز، از سقز به میاندوآب، نوسود، مریوان و سردشت. مصطفی بیشتر اوقات در عملیات بود و من بیشتر اوقات، تنها زبان که بلد نبودم. قدم میزدم تا بیاید. گاهی با خلبانان صحبت می کردم، چون انگلیسی بلد بودند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🚨 🌷پیکر مطهر سرلشکر شهید «حسین ادبیان» پس از ۳۸ سال کشف و شناسایی شد. 💠مراسم دیدار همرزمان شهید ،شنبه ۲۹ تیر ساعت ۱۶ در معراج شهدا پیکر مطهر شهید پس از وداع به شهر منتقل خواهد شد. ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
می شود یاد تو را کرد و کمی گریه نکرد....؟ به خدا بعدِ تو این دل به کسی تکیه نکرد..... ♡°|شبتون شهدایی|°♡ 🌷 💔 @parastohae_ashegh313
ای سبز پوشِ ڪعبہ دل‌ها ظهورڪن ‌از شيب تندِ قلہ غيبٺ عبورڪن شايدگناہ خوب نديدن از آن ماسٺ فڪری برای روشنیِ چشم ڪورڪن سلام امام زمانم✋🌸 صبحتون مهدوی ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝