.
بـآب الحـوائج بـودنٺ،
دارد دڶیلِ محڪمۍ...
.
بۍدستۍ وُ با ایـن همہ،
دائـم گـره وا مۍڪنۍ
۱۸ شهریور ۱۳۹۸
لا یوم کیومک یا ابا عبدالله
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین
سالروز شهادت حضرت امام حسین علیه السلام و یاران وفادارش تسلیت عرض می نمایم .
┏○❥•••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○┓
@Parastohae_ashegh313
┗○❥•••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○┛
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
کسی چه میداند .. !
شاید "یاسین"
قلب قرآن
همان
" یاحسین " باشد
اما بی سر .. !
عاشورای حسینی تسلیت باد 🖤
@Parastohae_ashegh313
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
•| یاکاشِفَ الْکَربِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ
اِکْشِف کَرْبی بِحَقِ اَخیکَ الْحُسَین |•
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
🍃
السلام علٻک ٻا حسٻن (ع) دلتنگم
آقا اے بمیرم کہ مایہ ننگم...
#السلامعلیکیااباالشهدا🖤
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
پشت دیوار بلند زندگی
مانده ایم چشم انتظار یک خبر
یک انا المهدی بگو یابن الحسن
تا فرو ریزد حصار غصه ها
صبحتون منور به نور مهدی(عج)
@Parastohae_ashegh313
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
#ڪلام_شهید
آخرت خود را به دنیاے فانی نفروشید.✨
کمک به مستمندان و محرومین را فراموش نکنید.✨
در عرصه های اجتماعی و فرهنگی،سیاسی حضور فعال داشته باشید✨
#شهیدمدافع_حرم_محمد_بلباسی
@Parastohae_ashegh313
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
❣•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°❣
وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم...
میگفت:
"جااان دل هادی...؟😍
چیه فاطمه...؟💕💕
چند هفته بیشتر از شهادتش نگذشته بود یه شـب که خیلی دلم گرفته بود...💔
فقط اشک میریختم و ناله میزدم... دلم داشت میترکید از بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به نوشتن...
از دل تنگیم گفتم...
از عذاب نبودنش و عشقم نوشتم براش...💕️
نوشتم "هادی...❤
فقط یه بار...
فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی..."😞
نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم...
بعد شهادتش بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم...
دیدمش…❤
با محبت و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد... صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم...
"جاااان دل هادی...؟💕
چیه فاطمه…؟❤
چرا اینقده بیتابی میکنـی...؟
تو جات پیش خودمه شفاعت شده ای...
#همسر_شهید_هادی_شجاع
#عاشقانه_شهدا
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
ٺو زیر پا رفتے ولے
بیچاره #زینب...
از این به بعد و بعد از این
آواره #زینب...
#نباشدشاهدجاندادنبرادرخواهرے
#امالمصائب
#شبتون_زینبی
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
من از عشق تو سر مستم،
تو از احساس لبریزی
فدای قند لب هایت،
برایم چای می ریزی؟؟
شهید وحید نومی گلزار
شهید عاشورا ، سامرا
صبحتون شهدایی✨♥️
@parastohae_ashegh313
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
خاکریز خاطرات ۷۶
✍ خانومها اگر زینبی باشند، ضرباتشان به دشمن ، اندازه ی شهدا کوبنده خواهد بود
#متن_خاطره
سیده بنت الهدی بسیار فداکار بود و با تمامِ توانِ خود برای برافراشتنِ پرچمِ حق و اسلام میکوشید. همواره به زنان میگفت: اسلام غریب است و دلسوز کم دارد...
با همهی وجود در راه این هدف جلو رفت، تا به شهادت رسید. بعد از اینکه صدام ایشون رو به شهادت رسوند ، یه عده بهش گفتند: چرا خواهرِ صدر رو به قتل رسوندی؟ صدام در پاسخ گفت: من قضیهی حسین(ع) در کربلا رو تکرار نمیکنم ، زینب(س) بعد از برادرش زنده ماند، و یزید و آل امیه را رسوا کرد
📌خاطرهای از زندگی شهیده سیّده بنتالهدی صدر
📚منبع: نشریه شاهد یاران ، شماره 18
#تکلیف_گرایی #حضرت_زینب #دفاع_از_اسلام #استکبارستیزی #شهدای_زن #بنت_الهدی_صدر
@Parastohae_ashegh313
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
از امروز با خاطرات و عاشقانه های شهید #احمد_علی_نیری با ما همراه باشید . کتاب #عارفانه فوق العاده ز
❣﷽❣
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_پنجاه_وهشتم 8⃣5⃣
"خبرشهادت"
✅ راوی:مادر شهید
سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود.
به جز یکی دوتا نامه✉️،
دیگر از او خبر نداشتیم.نگران احمد بودم...
به بچه ها گفتم :
خبری از احمد ندارید❓من خیلی نگرانم.
یک روز دیدم رادیو مارش
عملیات پخش می کند.
نگرانی من بیشترشد.ضربان قلب من شدیدتر شده بود...
مردم از خبر شروع عملیات خوشحال بودند اما واقعا هیچ کس نمی تواند حال و هوای مادری که از فرزندش بی خبر است را درک کند.
همه می دانستند احمـد بهترین و کم آزارترین فرزند من بود.
خیلی اورا دوست داشتم...
حالا این بی خبری
خیلی من را نگران کرده بود.
مرتب دعا می خواندم و به یاد احمد بودم.
تا اینکه یک شب درعالم خواب دیدم
کبوتری سفید🕊 روی شانه ی من نشست.
بعد کبوتر دیگری🕊 درکنار او قرار گرفت و هردو به سوی آسمان پرکشیدند...
حیرت زده از خواب پریدم،نکند که این دومین پرنده؛
نشان از دومین شهید خانواده ی ماست⁉️❗️
اما نه ان شاءالله احمد سالم برمیگردد...
دوباره خوابیدم.این بار چیز،عجیب تری دیدم.
این بار مطمئـن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید...در عالم رویا مشاهده کردم که
#ملائکـه_ی_خدا به زمین آمده بودند‼️
هودج یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده می شد در میان دستان ملائکـه است.
آن ها نزدیک ما آمدند و پسرم احمد علی را در آن سوار کردند.
بعد هم همه ملائک به همراه احمد به آسمان ها رفتند...
روز بعد چندنفر از همسایه ها به خانه ی ما آمدند و سراغ حسیـن آقا را می گرفتند‼️
گویا شنیده بودند که شهیــد محلاتی شهیــد شده و فکر می کردند حسین آقا همراه ایشان بوده...
من می گفتم حسیـن آقا در خانه است من ناراحت احمد علی هستم...
آن روز مادر شهـید جمال محمدشاهی را دیدم.
این مادر گرامـی را از سال ها قبل درهمـین محله می شناختم.
ایشان سراغ احمد علی را گرفت.گفتم :
بی خبرم..
نمی دانم کجاست.
سیـده خانم مادر شهیدجمال،هم رویای عجیبی دیده بود که بعدها برایم تعریف کرد.
ایشان گفت:
در عالم خواب به نماز جمعه ی تهران رفته بودیم .
آن قدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت...
بعد اعلام کردند که #امام_زمان(عج)🌹
تشریف آوردند و می خواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند‼️
من به سختی جلو رفتم .
وقتی خواستند #نام_شهـید را بگویند خوب دقت کردم .
از بلند گو اعلام کردند:
" #شهیـد_احمد_علـی_نیـری"
خلاصه همان روز بود که دیدم رفت و آمد در اطراف خانه ی ما زیاد شده.
پسرم مرتب می آمد و می رفت...
ظهر بود که از اخبار شنیدیم هواپیمای حامل شهیـد محلاتی مورد هدف قرار گرفته و ایشان به شهادت رسیدند.
و بعد هم آمدند منزل ما و خبر شهادت
"احمد علی" را اعلام کردند.
مراسم تشیع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حق شناس و عباراتی که ایشان در وصف پسرم فرموندند خیلی عجیب بود...
بعد از اینکه حضرت آقا این حرف ها را زدند دوستان احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند...
عجیب اینکـه پسر من در خانه که بود یک زندگی #بسیار_عادی داشت.
اما هیـچ گاه از او #مکروه ندیدم؛چه رسد به #گناه🚫...
احمد رفت،اما می دانستم که اهل این دنیا نبود او در این جهـان ماندنی نبود.
او هر لحظه آماده ی رفتن بود.خدا هم او را در جوانی به نزد خود برد...
بعد از احمد تمام آنچه از او مانده بود را جمع کردیم .
چندین جلد کتاب📚 بود که همه را به حوزه ی قم تحویل دادیم...
یکی از علما می گفت:
این کتاب ها برای چه کسی بوده ❓
این ها حتی برای طلبه ها سنگین است!
#ادامه_دارد...
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓
@Parastohae_ashegh313
┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
از امروز با خاطرات و عاشقانه های شهید #احمد_علی_نیری با ما همراه باشید . کتاب #عارفانه فوق العاده ز
❣﷽❣
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_پنجاه_ونهم 9⃣5⃣
«بوی خوش»
[حاج مرتضی نیری]
نوروز ۱۳۶۵ 🗓 از راه رسید.
مراسم چهلم احمد آقا نزدیک بود.
برای همین به همراه مجید رفتیم برای سفارش سنگ قبر
عصر یکی از روزهای وسط هفته با ماشین راهی بهشت زهرا علیهاالسلام شدیم.
سنگ قبر و تابلوی آلمینیومی بالای مزار را تحویل گرفتیم.
بعد کمی سیمان و مصالح خریدیم و سریع به قطعه ۲۴ رفتیم.
کسی در بهشت زهرا علیهاالسلام نبود
نم نم باران 🌨 هم آغاز شده بود.
باخودم گفتم :
کاش یکی دونفر دیگه هم برای کمک می آوردیم.
همان موقع یک جوان،که شال سبز به گردن انداخته بود،جلو آمد و سلام کرد❗️
بعد گفت :
اجازه می دید من هم کمک کنم❓
ما هم خوشحال شدیم و گفتیم :
بفرمایید😊
من همینطور که مشغول کار بودم خاطراتی که با احمد اقا داشتم را مرور میکردم.
من پسرعمو و داماد خانواده ی آنها بودم که از زمان کودکی هم با هم بودیم.
هر بار که به روستای آینه ورزان می رفتیم شب و روز باهم بودیم.
با خودم گفتم :
احمد چهل روز پیش شهیدشده.
مگر نمی گویند که جنازه بعد از چند روز متعفن می شود⁉️
دوباره سرم را داخل قبر کردم.
گویی یک شیشه عطر خوش بو را داخل قبر او خالی کرده اند.
سنگ را سرجایش قرار دادیم.
تابلو را نصب کردیم و مزار احمد آقا را برای مراسم چهلم آماده کردیم.
وقتی می خواستیم برگردیم دوباره ایستادم و به قبر او خیره شدم.
من اطمینان داشتم که پیکر احمد آقا مانند بقیه اولیا الله سالم و مطهر مانده است.
باران شدید شده بود. من ایستاده بودم و حسابی خیس شدم. آقا مجید صدایم کرد و به سمت ماشین برگشتم.
اما فکر آن بوی خوش از ذهنم خارج نمی شد،بوی خوشی که با هیچ یک از عطر های دنیا قابل مقایسه نبود.
با خودم گفتم :
احمد چهل روز پیش شهیدشده.
مگر نمی گویند که جنازه بعد از چند روز متعفن می شود⁉️
دوباره سرم را داخل قبر کردم.
گویی یک شیشه عطر خوش بو را داخل قبر او خالی کرده اند.
سنگ را سرجایش قرار دادیم.
تابلو را نصب کردیم و مزار احمد آقا را برای مراسم چهلم آماده کردیم.
وقتی می خواستیم برگردیم دوباره ایستادم و به قبر او خیره شدم.
من اطمینان داشتم که پیکر احمد آقا مانند بقیه اولیا الله سالم و مطهر مانده است.
باران شدید شده بود. من ایستاده بودم و حسابی خیس شدم. آقا مجید صدایم کرد و به سمت ماشین برگشتم.
اما فکر آن بوی خوش از ذهنم خارج نمی شد،بوی خوشی که با هیچ یک از عطر های دنیا قابل مقایسه نبود.
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
#پایان
┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓
@Parastohae_ashegh313
┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
🌴✨
#السلامعلیڪیازینالعابدین
قسمت این بود بال و پر نزنۍ
مرد بیمار خیمه ها باشی
حڪمت این بود روی نۍ نروی
راوی رنج نینوا باشۍ
#بنددلمبودۍوهربندتورابریدند
#صلیاللهعلیڪیامنارالقانتین
↓
🌙|• @parastohae_ashegh313
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
💠حاج حسین کاجی می گفت:
رفتم سر مزار رفقای شهيدم
فاتحه خوندم ،اومدم خونه،
شب تو خواب رفقای شهيدم رو ديدم...
رفقام بهم گفتند :
فلانی ، خيلے دلمون برات سوخت
گفتم : چرا؟
گفتن:
🌷وقتی اومدی سر مزار ما فاتحه خوندی
ما شهدا آماده بوديم هر چی از خدا می خوای برات واسطه بشيم..
ولی تو هيچی طلب نکردی و رفتی
خيلی دلمون برات سوخت..
سر مزار شهدا حاجتهاتون رو بخواهید
برآورده میشه .
┏━○❥••◦•●◉✿◉●•◦••❥○━┓
@Parastohae_ashegh313
┗━○❥••◦•●◉✿◉●•◦••❥○━┛
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
دل هوای روی ماه یار دارد جمعه ها
دل هوای دیدن دلدار دارد جمعه ها
صبح جمعه چشم در راهیم ما ای عاشقان
یار با ما وعده دیدار دارد جمعه ها
چشم های منتظر با اشک های عاشقی
هر نگاهش حرف ها بسیار دارد جمعه ها
اللهم عجل لولیک الفرج♥️✨
#صبح_جمعه_تون_مهدوی
@parastohae_ashegh313
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
خاکریز خاطرات ۷۷
✍ روشِ جالبِ شهید بابایی برای مبارزه با اسراییل
#متن_خاطره
عباس وقتی آمریکا بود ، هیچوقت نوشابهی پپسی نمیخورد. چند بار بهش گفتم: برام نوشابهی پپسی بخر ، اما نمی خرید و به جاش نوشابه با مارک دیگه میگرفت. یکبار اعتراضکردم و گفتم: این نوشابهها که تفاوت قیمت ندارند، چرا نوشابه پپسی نمیخری؟
عباسگفت: چون کارخانۀ پپسی مالِ اسرائیلی هاست...
📌خاطرهای از زندگی خلبان شهید عباس بابایی
📚منبع: کتاب پرواز تا بینهایت ، صفحه 37
#استکبارستیزی #اسرائیل #شهیدبابایی #دشمن_شناسی
┏○❥••◦•●◉✿◉●•◦••❥○┓
@Parastohae_ashegh313
┗○❥••◦•●◉✿◉●•◦••❥○┛
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
YEKNET.IR -Narimani-Shab 05 Moharam1398-007 (8).mp3
4.84M
🏴 #هل_من_ناصر
🔳 #شور احساسی #محرم
🌴حب الحسین یعنی سلام خدا
🌴حب الحسین سعادت شهدا
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👌فوق زیبا
┏━○❥••◦•●◉✿◉●•◦••❥○━┓
@Parastohae_ashegh313
┗━○❥••◦•●◉✿◉●•◦••❥○━┛
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
✅ زیارت امام زمان عج در روز جمعه👆
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
✍ شیرصحرا لقب که بود؟
فرمانده ای که صدام شخصا برای سرش جایزه تعیین کرد.
وی فقط با هشت نفر کلاه سبز در دشت عباس کاری کرد که رادیو عراق اعلام کردکه یک لشکر از نیروهای ایرانی در دشت عباس مستقرشده است.
درسال 1335 وارد ارتش شد سریعا به نیروهای ویژه پیوست.
فارغ التحصیل اولین دوره رنجری درایران بود.
دوره سخت چتربازی و تکاوری را در کشور اسکاتلندگذراند.
دراسکاتلند در مسابقه نظامی بین تکاوران ارتشهای جهان اول شد وقدرت خود وایران رابرخ کشورهای صاحب نام کشاند.
وی اولین کسی بود که در دفاع مقدس نیروهای عراقی را به اسارت گرفت ، او طی نامه ای بصدام او رابه نبرد در دشت عباس فراخواند صدام یک لشکر بفرماندهی ژنرال عبدالحمید معروف به دشت عباس فرستاد ،عبدالحمید کسی بود که در اسکاتلند از این ایرانی شکست خورده و هفتم شده بود،پس ازنبردی نابرابر و طولانی عراقیها شکست خورده و او شخصا ژنرال عبدالحمید را باسارت میگیرد،بخاطر رشادتش درجنگ به او لقب "شیرصحرا " دادند.
وی در عملیات قادر درمنطقه سرسول بشهادت رسید، سرلشکر شهید حسین آبشناسان فرمانده نیروی ویژه ایران بود که اکثریت مردم وی را نمیشناسند !
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#شهید_آبشناسان
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سینهزنی رزمندگان و شهدا دوران دفاع مقدس پیش از آغاز عملیات بدر
🔺ویدئو مربوط به گردان امام حسین (علیهالسلام) از لشکر عاشورا ،
با مداحی شهید محمدرضا باصر می باشد.🌷
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
۲۳ شهریور ۱۳۹۸
🌸﷽🌸
#شهید_مرتضی_آوینی
راوی_نزدیکان_شهید
به نقاشی و نویسندگی خیلی علاقه داشت و خیلی چیز ها می نوشت
🌷 حتی یک کتاب هم قبل از انقلاب نوشته بود
👈 که موضوعش در مورد ناراحتی مردم و فقر و تنگدستی بود ولی الان در دسترس نیست.
یادم هست از همان زمانی که به دانشکده می رفت در مورد این موضوعات حساس بود
🌷 یک روز زمستان وقتی از دانشکده به خانه آمده بود دیدم پالتوش همراهش نیست
پرسیدم پالتوت کجاست؟
گفت:دادم به کسی
از این کار ها زیاد می کرد
✅ بچه های دانشگاه خیلی دوستش داشتند
🌷 و او هم برای همه احترام قائل بود و با همه دوست بود.
👈 چه دانشجویان دوره های بالاتر و چه با بچه های پایین تر
آدم ناشناخته ای نبود بسیار انسان بود چرا که اصلا نسبت به بچه ها بی تفاوت نبود
مثلا اگه کسی مشکل مادی داشت یا مشکل احساسی داشت
✅ مرتضی با او هم دردی و همفکری می کرد و سعی می کرد مشکلش رو حل کند.
🍂🌷
#ارتباط_با_مردم
@parastohae_ashegh313
۲۳ شهریور ۱۳۹۸