#یا_اباعبدالله🌷
من ڪه ازشوق وصال حرمٺ لبریزم
ظرف دلتنگےمن پر شده و سرریزم
بهر امضا شدن خط براٺ حرمٺ
پشٺ این قافیہها اشڪ روان مےریزم
#خداکند_که_اربعین_حرم_باشم💔
#بطلب_شاه💚
#صبحتونحسینے
@parastohae_ashegh313
#طنز_جبهه😉😄😂
#اصطلاحات_جبهه
ایستگاه بدنسازی🏋♂ = ایستگاه صلواتی
اوشین پلو = برنج سفید🍚 بدون مخلفات
ایران تایر = پوتینهای بسیجی
ایران گونی = شلوار👖 و اورکت🧥 بسیجی ساخت وطن🇮🇷
حلوا خور = کسیکه هرگز شهید نمیشود و از همه عملیات ها سالم بازمیگردد.
پا لگدکن = نماز شب خوان📿
بی ترمز = بسیجی عاشق خاکریز اول (حکایت از شجاعت و به کام خطر رفتن)
برادران مزدور = نیروهای عراقی و دشمن😏
آدمکش گردان = امدادگر👨⚕ (کنایه از ناشی بودن نیروهای امدادرسان خصوصا در شرایط عملیاتی)
برمیگردم، یا با رخت؛ یا با تخت یا با یخ = یا زنده می مانم، یا مجروح می شوم، یا شهید می شوم🤷🏻♂
بوی چلوکباب🥓 = بوی شب عملیات
ترکش اِوا خواهری🤷♀ = ترکش فوق العاده ریز و ناچیز که بدن را گویی ناز می داد و اصابت آن اسباب خجالت بود!
@parastohae_ashegh313
در عملیات ڪربلای ۵ هنوز مرحله اول
تمام نشده بود😇
گـردان ما ( میثم ) در درگیری سـختی
قرار می گرفت.عراقی ها به شدت آتش
می ریختند و سعے می کردند با پاتڪ
هایشان بچه ها را عقب بزنند . لحظه ای
رسید که کار خیلے سخت شد و به قول
معروف گره خورد😥
یڪی از روحانیون گردان به نام حاجی
بایگان در حالیکه لباس بسیجی پوشیده
و عمامه به سر داشت،پشت خط با صدای
بلند فریاد زد: بچه ها آماده باشید این دم
را ڪه من می گویم شما هم در حال نبرد
تڪرار ڪنید 💚🍃
و شروع کرد برای حضرت علی اصغر (ع)💔
بخواند و مرتب تڪرار ڪند . بعد در طول
خط همین طور ڪه می دوید . می خواند
تا صدایش به همه بچه ها برسد 🗣
حاجے مرتب در رفت و آمد بود و بچه ها
را تشویق می کرد تا آن ها هم تکرار کنند🌿
کار این روحانی به قدری در روحیه بچه ها
تأثیر گذاشت ڪه همه روحیه گرفتند و با
مقاومت جانانه دشمن را به عقب راندند🥀
@parastohae_ashegh313
✨🍃✨🍃
#متن دعای هفتم صحیفه که رهبر انقلاب، خواندن آن را توصیه کردند...
@parastohae_ashegh313
شادی از جنس شهدا.mp3
6.07M
❤️من یقینی میخوام که منُ سست نکنه؛
🍃مثل #شهـــدا ....
که مشکلات و گرفتاری ها منُ از دویدن برای امام زمان باز نداره!
که تردید نتونه منُ زمین بزنه!
باید چیکار کنم به این یقین برسم؟
#استاد_شجاعی
─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
💝✨💝✨💝 ادامه#نامه_ای_عاشقانه_از_یک_زن_به_همسر_شهیدش خیلی دلم میخواست قبل از خواستگاری رسمی با هم ص
علی جان!
یادت هست چقدر چای دوست داشتی.
من هنوز شرمنده آن اتفاقی هستم که در بیمارستان بر تو گذشت.
چای می خواستی، پرستاران به شوخی گرفتند؛ ایرانی باشد یا خارجی؟
گفتی فرقی نمی کنه.
لحظه ای بعد به هوای بفرما گفتنشان دستت را دراز کردی و آنها به دست سرگردانت در هوا خندیدند و حتی از چشمهای عاشورائی تو هم شرم نکردند.
مریض تخت کناریت ماجرا را که برایم گفت، گر گرفتم.
و حالا نوبت توست، نزد خدای خود روزی بخوری و به آنها و امثال آنها بخندی.
علی عزیزم!
روزهای آخر را یادت هست؟
تو راهی بیمارستان شدی و من بخاطر سفر حجاز از تو دور بودم.
اما نه، کدام دوری؟
سایه مهربانی تو سایه سار تنهایی ام بود.
وقتی خدا با همه عظمتش در قاب نگاهم می نشست تو با آن همه مهری که در وجودت انباشته بود دست مهربانی او بودی که بر سر من و زندگی ام کشیده بود.
نزدیک مثل همیشه، روزها را به اشتیاق دیدن تو میگذراندم.
می دانم که می دانی بر من چه گذشت.
اشتیاق تو را هم می دانستم و از زبان خواهرت بیشتر دانستم. خیال نکنی نمی دانم.
_می دونی کی میخواد بیاد؟ فاطمه، فاطمه من
هواپیما آروم میاد، چرخ هاش رو باز میکنه می شینه و فاطمه من ...
و حتی آن ها که چشم دارند نمی توانند تصویری را که در ذهن علی من گذشته تصور کنند.
بالاخره آمدم...
و به ملاقات در بیمارستان آمدم.
باز همان بیمارستان و باز همان دلشوره روز اول.
در خیالم باز روبان بلند دسته گل ملاقات اول به پایم می پیچید، بالاخره با تو روبرو شدم.
رنگ به چهره نداشتی، نفسم در سینه حبس شد.
آرام سلام کردم. آرامتر جوابم را دادی.
دریغ از رمقی که اشتیاقت را بروز دهی، کوتاه نیامدی لب های زخمی ات را از هم گشودی و با اشتیاقی که رنگ خون، درد داشت:
_فاطمه جان می دانی چند روز است تو را ندیده ام؟ بیست و پنج روز
من مبهوت که با آن حال چطور حساب روز و ماه را داری.
اشک بر گونه ات جاری شد، روی برگرداندی و من نگران دستت را گرفتم، دلم به خداحافظی و جدایی نبود.
_خداحافظ علی جان!
هیچ نگفتی، دستت را محکمتر فشردم، گریه ام را در گلو فروخوردم، دستت را محکم تر فشردم.
_خداحافظ
دستت را کشیدی. با صدای بلند گفتی: برو دیگه
و من میدانم که پس از این کلامت اشتیاق هزار وصل نهفته بود.
اشک ریزان از اتاق خارج شدم و این آخرین دیدار بود و آخرین کلماتی که بین ما گذشت.
فردای آن روز به کما رفتی، ده روز تمام، تو در اتاق « آی سی یو » به آرامش آسمانی فرو رفته بودی و سهم من از آن روزها صدای گرم و گیرایی بود که از شنیدنش محروم شده بودم.
#ادامه_دارد
@parastohae_ashegh313
بسم الله الرحمن الرحیم
❤️ از مکتب اهل بیت بیاموزیم ❤️
جلسه شانزدهم : اخلاص و راستگویی
قال الإمامُ الصّادقُ عليه السلامـ فيما يُنسَبُ إلَيهِ في مِصباحِ الشَّريعَةِ ـ: أحسَنُ المَواعِظِ ما لا يُجاوِزُ القَولُ حَدَّ الصِّدقِ، وَالفِعلُ حَدَّ الإخلاصِ
:
امام صادق عليه السلامـ چنان كه در كتاب مصباح الشريعه به ايشان نسبت داده شده است ـ: بالاترين اندرزها آن است كه سخن از مرز راستگويى و عمل از مرز اخلاص فراتر نرود .
🌹در سیره شهدا 🌹
1⃣ شهر خالی از سکنه بود. اهالی بهخاطر موشکباران عراقی ها آن را تخلیه کرده و هر یک خود را به جایی رسانده بودند. خانه ها بی قفل و کلید، کوچه ها بی رهگذر، خیابان ها سوت و کور، در غرش موشکها و هجوم ویرانی، در فراق ساکنانش غریبی می نمود که دست تقدیر، اموال مردم را چگونه رقم خواهد زد؟! آیا همچون خرمشهر نمایش غارتگری دشمن را دوباره بر جان و تن خویش حس خواهد کرد؟
در اولین روز ورودمان به شهر در یکی از خانه های نسبتا بزرگ و مجهز استقرار یافتیم. منزل از هر نظر نشان میداد که صاحب متمکن و مرفهی داشته است. وسایل یدکی و ابزار های مختلف کشاورزی در انبار آن انباشته بود. نامه ای بر سر در ورودی خانه، نظر هر مهمان تازه واردی را به خود جلب میکرد. خطوطش گویای صداقت و خلوص انسانهایی بود که در یورش وحشیانه خصم، آن دم که حفظ جان را بر سودای مال و ثروت ترجیح داده، پای در گریز بی شتاب داشتند! لحظه ای درنگ کرده و نوشته بود:
«الف- تمام تجهیزات این خانه متعلق به کشور اسلامی است
ب- هر رزمنده ای از امکانات خانه همانند منزل خود استفاده نماید حلالش باشد.
ج- هرکس نماز بخواند و درستکار و با ایمان باشد و خلافی نکند حلالش باد.
د- تمام لوازم یدکی در خدمت کشاورزی منطقه است که انشاالله بعد از پایان جنگ از آن استفاده خواهد شد»
امضا: صاحب خانه
و حاتمی این نامه را #طومار #صداقت می نامید و چه نیک و جانانه در قبال حفظ و حراست اموال اهالی شهر احساس مسئولیت می نمود. تلاش بی وقفه او در این راستا ستودنی بود. بچهها بارها او را در پهنه همین صداقتش آزمودند.
تابستان گرم و سوزان خوزستان نیروهایی را که از مناطق سردسیر به اهواز و دزفول میآمدند، سخت رنج میداد. آتش دشمن نیز این حرارت طاقت فرسا را دوچندان می نمود. آبادان و دزفول زیر بمباران دشمن به آتش کشیده شده، بیشتر امکانات شهر و ساختمان ها از بین رفته بود. به فریدون پیشنهاد کردم بهتر است برای رفاه حال بچه ها از کولرهای گازی خانه های ویران استفاده کنیم. او آن را رد کرد و گفت: «اینها اموال مردم است و نمیشود بی اجازه صاحبانش مورد استفاده قرار داد»
2⃣ اخلاص و صداقت از ویژگیهای شاخص ابومحسن
همیشه معتقدم که شهادت حقش بود، سرشار از اخلاص بود. اخلاص در نیت و عمل و صداقت در گفتار و رفتار از ویژگیهای شاخص شهید ذورقی بود؛ طوریکه هر قدمی که بر میداشت برای رضای خدا بود .
افرادی مانند شهید ذورقی کسانی هستند که در گمنامی تمام زندگی میکنند و همه کارهایشان مخفی و فقط برای خداست.
به من میگفتند« خانم، فقط خدا و شما که با من زندگی میکنید مرا میشناسید» از این رو از بس مخفیانه برای خداوند کار انجام دادند تا به آن درجه اعلا رسیدند که خداوند با مزد شهادت آنها را به دیگران نمایان میکند اینجاست که تازه پس از شهادت اطرافیان میگویند عجب فلانی شهید شد!
@parastohae_ashegh313
|~ بیا گـل نرگـــس
|~ جهان جای توسٺ
|~ دو صد ترانہ بہ لبها
|~ همـــہ برای تــوسٺ🌺
|~ بیا گـل نرگــــس
|~ بہ جان تشنہ عشق
|~ دعا دعایِ ظهورسٺ و
|~ همــــہ برای تـــــوسٺ🌺
✨الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج✨
#ساعت_به_وقت_دعاے_فرج
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@parastohae_ashegh313
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
اگر هنوز هم تو را آرزو می کنم؛
برای بی آرزو بودنِ من نیست؛
شاید آرزویی زیباتر از تو، سراغ ندارم ...
سلام_امام_زمانم💔
─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─
#شهید_حجاب
🥀 زینب ، اولین نفر از خانوادهاش بود ڪه با حجاب شد. اولین نفر بود ڪه چادر رو انتخاب ڪرد و چادرش باعث ڪینهی دشمن شد؛ منافقین تو یه ڪوچه بعد از نماز مغرب و عشا ء ایشون رو به شهادت رسوندن در حالیڪه فقط ۱۵ سال سن داشت...🍃
من فدای یڪ نخ از
چادر سیاهت می شوم💞
#شهیده_زینب_ڪمائی
#هفته_حجاب_و_عفاف_گرامی_باد.
─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─
✨🍃✨🍃
#متن دعای هفتم صحیفه که رهبر انقلاب، خواندن آن را توصیه کردند...
@parastohae_ashegh313
🌹گر میروی بی حاصلی!.. 🌹گر می برندد واصلی!... 🌹رفتن کجا؟!؟....بردن کجا؟!؟
تولدت مبارک سردار بی سر ❤️ *شهید مدافع حرم عشق #شهید_محسن_حججی * 💞
─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─
🌸🌸🌸🌸
🌸❤️❤️❤️
🌸❤️
🌸❤️
#امدادهای_غیبی
#جای_خمپاره
جبهه ی دوقلوی کردستان بودیم؛
آن روز دشمن در خط مقدم حرکات زیادی داشت.
فاصله ی ما و آن ها حدود 100 متر بود.
من دوشیکاچی گردان بودم.
در سنگر کمین با دشمن می جنگیدم.
وقتی آتش نبرد به اوج خود رسید، هیچ کس در فکر زنده ماندن نبود.
چنان حجم آتش بالا بود که شاید باور نکنید ولی با چشمان خودمان برخورد گلوله ها به همدیگر را می دیدیم.
بعد از فروکش کردن آتش ناگهان تشنه ام شد.
رفتم در سنگر استراحت آب نوشیدم.
وقتی برگشتم، دیدم نه سنگری هست؛ نه دوشیکایی ... و جای ...
خمپاره درست به وسط سنگر اصابت کرد.
همه از تعجب خشکشان زد.
بچه ها برایم گریستند و فرمانده به من گفت: « این ها همه از امدادهای غیبی هستند. »
✍جمشید زکی نژاد - بهمئی
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
چند سطر زیر را مهمان من باش #نامه_ای_ست_عاشقانه_از_یک_زن_به_همسر_شهیدش💖 ✨✨✨ سرشارم از تو و مهربا
✨✨✨❤️✨✨✨
هنوز گرمای دستت را روی صورتم احساس می کنم.
می دانی که کدام روز را می گویم، صورتم را روی دستت گذاشتم
بدنبال آرامشی بودم که یک هفته با رفتنت به کما از وجودم رخت بسته بود.
قطرات اشکم که بر روی انگشتانت غلتید، لحظه ای دستت تکان خورد.
سرم را بلند کردم آرام دستی به موهایت کشیدم.
تکانی خوردی، حیرت زده در حسرت یک لحظه چشم گشودن به چشمهای بسته ات چشم دوختم.
سیر نگاهت کردم.
حس غریبی می گفت به اندازه روزهایی که قرار است تو را نبینم، خوب ببینمت.
دیدم و دیدم و خوب به خاطر سپردم و این آخرین وداع بود و تو آخر کار خودت را کردی...
صبح دوشنبه آخرین روز تیر ماه سال ۸۱ پر کشیدی و فاطمه را با دنیایی از خاطرات شیرینت تنها گذاشتی، آن قدر خاطره و آنقدر شیرینی که بتواند همه عمرش را با آن سر کند.
راستی علی جان، چند روز بعد از پر کشیدن تو، دوستم زهره و همسرش به دیدنم آمدند، همان هایی که پارسال به خاطر درد کلیه ات نتوانستیم به عروسیشان برویم.
آرام بودن من غافلگیرشان کرده بود.
دلم میخواست از نزدیک آنها را ببینی، کلی از تو و این یکسالی که در کنارت بودم برایشان گفتم.
یادداشت برداشتند، قول دادند در اولین فرصت مطلبی را تنظیم کنند و برای روزنامه بفرستند.
یادت هست که همیشه می گفتی« فاطمه بنویس،بنویس قبل از آنکه دیر شود »
ننوشتم تا آنکه دیر شد.
حالا شاید آنها بتوانند با قلمشان به کمکم بیایند و گوشه ای از آنچه در این زندگی مشترک کوتاه بر من رفته است را بنویسند و از این روزها و ماه ها که بین من و جسمت فاصله افتاده.
یکسال از پروازت می گذرد.
ولی هنوز ننوشته اند...
اما می نویسند، بالاخره می نویسند می دانم.
شاید نامه ای باشد برسد به دستت...
همسرت فاطمه
تیر۸۲
#پایان
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مرا_دریاب
همه با هم برای فرج حضرت صاحبالزمان عجلالله تعالی فرجه و دفع بلا از مسلمین عالم .
دعای فرج با نوای محسن #فرهمند
┄┅═══🍃🕊🍃═══┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═══🍃🕊🍃═══┅┄
سلام اے گل غـائب
دریاها با ذڪر نام و یاد تو بيڪرانہ
ميشوند
گلہـا رنگ و بـويشاڹ را از جمـاڸ تـو
وام ميگيرند
زميـڹ و آسمـاڹ و انسـاڹ دسـت بـہ
دسـت هـم ميدهنـد
و بـا نجــوايي سبـز بـراے طلـوعِ روے
ماهـت دعـا ميڪننـد
🕊🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹🕊
#صبحتونمهدوے
@parastohae_ashegh313
#طنز_جبهه😉😄
#آخ_کمرم!🤭
خدا رحمت کند🤲 شهید اکبر جمهوری را، قبل از عملیات از او پرسیدم:
در این لحظات آخر راستش را بگو چه آرزویی داری و از خدا چه می خواهی؟
پسر فوق العاده بذله گویی😜 بود.
گفت: با اخلاص بگویم؟
گفتم: با اخلاص.
گفت: از خدا دوازده فرزند پسر👦🏻 می خواهم تا از انها یک دسته عملیاتی درست کنم خودم فرمانده دسته شان باشم.
شب عملیات آنها را ببرم در میدان مینها رها کنم بعد که همه یکی پس از دیگری شهید شدند😳 بیایم پشت سیمهای خاردار خط،
دستم را بگیرم به کمرم و بگویم: آخ کمرم شکست!😱🤭😉
@parastohae_ashegh313
✨🍃✨🍃
#متن دعای هفتم صحیفه که رهبر انقلاب، خواندن آن را توصیه کردند...
@parastohae_ashegh313
#بسیجی
#شهید_حسین_خرزای
رفتیم بیمارستان، دو روز پیشش ماندیم.
دیدم محسن رضایی آمد و فرمانده های ارتش و سپاه آمدند و کی و کی.
امام جمعه ی اصفهان هم هرچند روز یک بار سر می زد بهش.
بعد هم با هلی کوپتر🚁 از یزد آوردندش اصفهان.
هرکس می فهمید من پدرش👴🏻 هستم، دست می انداخت گردنم و ماچ و بوسه و التماس دعا.
من هم می گفتم «چه می دونم والا !🤷🏻♂
تا دوسال پیش که بسیجی بود.
انگار حالا ها فرمانده لشکر شده. »
✍ یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی، ص 15
@parastohae_ashegh313
بسم الله الرحمن الرحیم
❤️ از مکتب اهل بیت بیاموزیم ❤️
جلسه هفدهم: طهارت و رسیدن به ظاهر
۱،عنه صلى الله عليه و آلهـ لمّا قيلَ لَهُ : اُحِبُّ أن يُوَسَّعَ عَلَيَّ فيالرِّزقِ ؟ ـ: دُمْ على الطَّهارَةِ يُوَسَّعْ علَيكَ في الرِّزقِ .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهـ آنگاه كه به ايشان عرض شد : دوست دارم روزى ام گسترش يابد ـفرمود : پيوسته در حال طهارت باش ، روزى ات گسترش مى يابد .
۲،عنه عليه السلام :نَظِّفوا بُيوتَكُم مِن حَوكِ العَنكَبوتِ ؛فإنَّ تَركَهُ في البَيتِ يُورِثُ الفَقرَ .
:
امام على عليه السلام :اتاق هاى خود را از تار عنكبوت تميز كنيد؛ زيرا باقى گذاشتن آن در خانه فقر مى آورد.
۳،رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :أتاني جَبرئيلُ عليه السلام فقالَ: يا محمّدُ،كيفَ نَنزِلُ علَيكُم وأنتُم لا تَستاكونَ ولا تَستَنجونَ بالماءِ ولا تَغسِلونَ بَراجِمَكُم ؟
:
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جبرئيل عليه السلام نزد من آمد و گفت : اى محمّد! چگونه فرشته نزد شما فرود آيد در حالى كه مسواك نمى زنيد و با آب طهارت نمى گيريد و بند انگشتان خود را نمى شوييد؟!
🌹در سیره شهدا 🌹
1⃣ من به همراه همرزمم داریوش زنگنه چکنی در کردستان حضور داشتیم و ایشان امداد گر بودند. من هم علاوه بر تدارکات، آرایشگری هم می کردم. یک شب که قرار بود عملیاتی انجام بشود ایشان پیش من آمد و گفت: همین چند لاخ موی ما را هم اصلاح کن گفتم: الان که فرصتی نیست باشد فردا و بعد از عملیات شما را اصلاح می کنم. ولی ایشان گفت: من دیگر بعد از عملیات زنده نیستم که شما مرا اصلاح کنید. و به شهادت خواهم رسید می خواهم با وضعی آراسته به دیدن خدا بروم. من هم با شنیدن این صحبت ها، ایشان را اصلاح کردم. وقتی که عملیات به پایان رسید فهمیدم که ایشان به درجه ی رفیع شهادت نائل آمده است.
شهید داریوش زنگنهقاسمابادی
منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان
2⃣ یک روز برادرم مهدی به خانه ما آمد و قبل از اینکه وارد خانه شود وضو گرفت و حالش هم خوب نبود وقتی در خانه نشست بچههایم رفتند کنارش و بعد ایشان گفتند که برایم نقاشی بکش وقتی وارد اتاق شدم چشمم به گلوی سفید ایشان افتاد و با خود گفتم نکند به گلویشان تیر بخورد.وقتی که خواست به جبهه برود لباس نو و اتو کشیده پوشید. پوتینهایش را واکس زد و فانسقه و قمقمه آبش را هم بسته بود. به او گفتم چرا این قدر شیک کردی و روی یک پایش چرخید و گفت: باید اینطوری با دشمن بجنگم. قبل از اینکه خداحافظی کند بچههایم به ایشان سفارش کردند که برایشان گوش ماهی بیاورد بعد هم سه بار خداحافظی کرد و رفت و بعد از چند روز خبر شهادتش را آوردند. هشت سال بعد سپاه وسایلش را آورد که داخل ساکش یک پاکت گوش ماهی بود و هیچوقت این خاطره را فراموش نمیکنم.
شهید مهدی ذهبی
منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان
3⃣ مسواک و شانه همیشه توی کیفش بود. خیلی باسلیقه و مرتب و منظم بود. از دست بچه هایی که به سر و وضعشان نمی رسیدند شکار می شد. لباس هایش همیشه درجه یک بود. خوش تیپ می گشت.
يادگاران، جلد 22 كتاب شهيد مصطفي احمدي روشن ، ص 87
@parastohae_ashegh313
🌸🌿
🌿
.
.
#شــهــیــدانـــہ
.
.
من از مال دنیا چیزے نداشتم
و نمےخواهم حتی یڪ ذره شهادت من
باعث زحمت شما شود.
.
حتے اگر شده مزارم را ساده درست ڪنید،
آن خرج و مخارجے ڪہ مےخواهید صرف برنامہے شهادتم نمایید،
خرج جاهایے ڪنید ڪہ استفادهے اجتماعے دارد،
مثل ساختن حمام، مدرسہ و پایگاه بسیج.
.
برایم عڪس یا دیگر تجملات زاید و اضافے تهیہ نڪنید.
در مجالس و مراسم من از بلندگو یا دیگر وسایل و چیزهایے ڪہ باعث مزاحمت مےشوند،
ڪم استفاده ڪنید و مجلسم را تزیین نڪنید.
#شهید_معصوم_نیکرنجبر
.
.
@parastohae_ashegh313
.
.
🌿
🌸🌿
|~ بیا گـل نرگـــس
|~ جهان جای توسٺ
|~ دو صد ترانہ بہ لبها
|~ همـــہ برای تــوسٺ🌺
|~ بیا گـل نرگــــس
|~ بہ جان تشنہ عشق
|~ دعا دعایِ ظهورسٺ و
|~ همــــہ برای تـــــوسٺ🌺
✨الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج✨
#ساعت_به_وقت_دعاے_فرج
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@parastohae_ashegh313
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
تَصَدُقِتان!
بارانِ نگاهت ، آسمان در آسمان
از شوقِ آمدنت باریدن گرفته .
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌱
#بایکگلبلاخرهبهآرمیشود.
#صبحتونمهدوے
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
تَصَدُقِتان! بارانِ نگاهت ، آسمان در آسمان از شوقِ آمدنت باریدن گرفته . أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَ
•••♥️✨
به هر ڪے میخواے حال بدی
حال بده
اما به شیطون حال نده
از هر ڪے میخواے حال بگیرے
حال بگیر
اما حال امام زمانت(عج) رو نگیر..
.
حاجحسینیڪتا..🌱
#مهدےجانم