❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛
❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_سی_سوم
_بعد از یک هفتہ کلنجار رفتـݧ باخودم بالاخره جواب سجادے رو دادم
با مریم داشتیم وارد دانشگاه میشدیم کہ سجادے و محسنے و دیدیم
تا ما رو دیدݧ وایسادݧو همونطورے کہ بہ زمیـݧ نگاه میکردند سلام دادݧ
مریم کہ ایـݧ رفتار براش غیر عادے بود با تعجب داشت بهشوݧ نگاه میکرد
خندم گرفت و در،گوشش گفتم:
_اونطورے نگا نکـݧ الاݧ فک میکنن خلے ها
جواب سلامشونو دادیم
داشتند وارد دانشگاه میشدند کہ صداش کردم
آقاے سجادے❓
با تعجب برگشت سمتم و گفت بله❓بامنید❓
بلہ باشمام اگہ میشہ چند لحظہ صبر کنید .یہ عرض کوچیک داشتم خدمتتوݧ
_بلہ بلہ حتما
بعد هم بہ محسنے اشاره کرد کہ تو برو تو
مریم هم همراه محسنے رفت داخل
خوب بفرمایید در خدمتم خانم محمدے
راستش آقاے سجادے مـݧ فکرامو کردم
خیلے سخت بود تصمیم گیرے اما خوب نمیتونستم شما رو منتظر نگہ دارم
_سجادے کہ از استرس همینطور با سوویچ ماشیـݧ بازے میکرد پرید وسط حرفمو گفت:
خانم محمدے اگہ بعد از یک هفتہ فکر کردݧ جوابتوݧ منفیہ خواهش میکنم بیشتر فکر کنید
مـݧ تا هر زمانے کہ بگید صبر میکنم
_خندیدم و گفتم:مطمعنید صبر میکنید❓شما همیـݧ الاݧ هم صبر نکردید مـݧ حرفمو کامل بزنم
معذرت میخوام خانم محمدے
در هر صورت مـݧ مخالفتے ندارم
سرشو آورد بالا و با هیجاݧ گفت جدے میگید خانم محمدے❓
بلہ کاملا
_پس اجازه هست ما دوباره خدمت برسیم با خوانواده❓
اینو دیگہ باید از خوانوادم بپرسید با اجازتوݧ
وارد کلاس شدم و رفتم پیش مریم نشستم اما سجادے نیومد
مریم زد بہ شونم و گفت:إ اسماء سجادے کو پس
نمیدونم والا پشت سرم بود
چے بهش گفتے مگہ❓
هیچے جواب خواستگاریشو دادم.
_حتما جواب منفے دادے بہ جووݧ مردم رفتہ یہ بلایے سر خودش بیاره
بازوشو فشار دادم و با خنده گفتم نخیر اتفاقا برعکس
إ خرشدے بالاخره❓پس فکر کنم ذوق مرگ شده.اسماء شیرینے یادت نره ها
باشہ بابا کشتے تو منو بعدشم هنوز خبرے نیست کہ
_وارد خونہ شدم کہ ماماݧ صدام کرد
اسماااااء❓
سلام جانم❓
بیا کارت دارم
باشہ ماماݧ بزار لباسامو...
نذاشت حرفم تموم بشہ
_همیـݧ الاݧ بیا..
بلہ ماماݧ
مادر سجادے زنگ زده بود.تو ازجوابے کہ بہ سجادے دادے مطمعنے❓
مگہ براے شما مهمہ ماما❓
چپ چپ نگاهم کرد و گفت ایـݧ حرفت یعنے چے❓
_خب راست میگم دیگہ ماماݧ همش فکرت پیش اردلانہ تو ایـݧ یہ هفتہ ۴ بار رفتے با مادر زهرا حرف زدے تا بالاخره راضیشوݧ کنے اما یہ بار از مـݧ پرسیدے میخواے چیکار کنے نظرت چیہ❓
_اسماء مـݧ منتظر بودم خودت بیاے باهام حرف بزنے و ازم کمک بخواے ترسیدم اگہ چیزے بگم مثل دفعہ ے قبل...
حرفشو قطع کردم و گفتم ماماݧ خواهش میکنم از گذشتہ چیزے نگو
_باشہ دخترم.مگہ میشہ تو برام مهم نباشے❓
مگہ میشہ حالا کہ قراره مهم تریـݧ تصمیم زندگیتو بگیرے بہ فکرت نباشم بعدشم تو عاقل تر از ایـݧ حرفایے مطمعـݧ بودم تصمیم درستے میگیرے
_باشہ ماماݧ مـݧ خستم میرم بخوابم
وایسااا.مـݧ بهشوݧ گفتم با پدرت حرف میزنم بعد بهشوݧ خبر میدم الاݧ هم بابا و اردلاݧ رفتـݧ واسہ تحقیق
تو دلم گفتم چہ عجب و رفتم تو اتاقم
_اردلاݧ و بابا تحقیق هاشونو کرده بودند و راضے بودن و قرار شده بود سجادے خوانوادش آخر هفتہ بیاݧ براے گذاشتـݧ قرار مدار عقد.
یک شب قبل از بلہ بروݧ اردلاݧ اومد تو اتاقمو گفت...
داستان ادامه دارد....😇
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@parastohae_ashegh313
خبر خوب 😍😍😍
امشب دوتا قسمت رمان رو میزارم واستون😍😍😍
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛
❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_سی_چهارم
_اردلاݧ اومد تو اتاقمو گفت...
اسماء پاشو بریم بیروݧ
با بی حوصلگے گفتم کار دارم نمیتونم بیام
روسریمو بازور سرم کرد و چادرمم گرفت دستش و با زور هلم داد بیروݧ
_صداشو کلفت کردو گفت وقتے داداش بزرگترت یہ چیزے میگہ باید بگے چشم
با دادو بیداد هام نتونستم جلوشو بگیرم
خوب حداقل وایسا آماده شم
باشہ تو ماشیـݧ منتظرم زودباش
_سرمو تکیہ داده بودم بہ پنجره و با چشم ماشیـݧ هایے رو کہ با سرعت ازموݧ رد میشدݧ و دنبال میکردم
با صداے اردلاݧ بہ خودم اومدم.
اسماء تو چتہ❓مثلا فردا بلہ برونتہ باید خوشحال باشے.چرا انقد پکرے❓
_نکنہ از تصمیمت پشیمونے❓هنوز دیر نشده ها❓
آهے کشیدم و گفتم.چیزے نیست
نمیخواے حرف بزنے❓
کجا دارے میرے اردلا❓برگرد خونہ حوصلہ ندارم.
_داشتم میرفتم کهف و الشهدا باشہ حالا کہ دوست ندارے برمیگردم الاݧ
صاف نشستم و گفتم.ݧ ݧ
_برو کهف و دوست داشتم آرامش خاصے داشت.
نیم ساعت داخل کهف بودم
خیلے آروم شدم تو ایـݧ یہ هفتہ همش استرس و نگرانے داشتم هم بخاطر جوابے کہ بہ سجادے دادم هم بے خیالے ماما.
اردلاݧ اومد کنارم نشست:اسماء میدونم استرس دارے واسہ فردا
_آهے کشیدم و گفتم.نمیدونے اردلاݧ مـݧ تو وضعیت بدیم یکم میترسم بہ کمک ماماݧ احتیاج دارم اما...
اینطورے نگو اسماء باور کـݧ ماماݧ بہ فکرتہ..
بیخیال بہ هر حال ممنوݧ بابت امشب واقا احتیاج داشتم..
یک ساعت بہ اومدݧ سجادے مونده بود...
_خونہ شلوغ بود ماماݧ بزرگترهاے فامیلو دعوت کرده بود
همہ مشغول حرف زدݧوباهم بودݧ
ماماݧ هم اینورو و اونور میدویید کہ چیزے کم و کسر نباشہ
_از شلوغے خونہ بہ سکوت اتاقم پناه بردم
روتخت ولو شدم و چشمامو بستم
تمام اتفاقاتے کہ تو این چند سال برام افتاده بودو مرور کردم یاد اولیـݧ روزے کہ سجادے اومد تو اتاقم افتادم و لبخند بہ لبم نشست
سجادے ݧحالا دیگہ باید بگم علے
درستہ کہ از آینده میترسم اما احساس میکنم با علے میتونم ایـݧ ترس و از بیـݧ ببرم
غرق در افکارم بودم کہ یدفعه....
داستان ادامه دارد✌️...صبور باشید😊
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@parastohae_ashegh313
واسه نماز اول وقتمون
واسه وقتایی که دلمون میشکست
دم خونهی خدا رفتنهامون
واسه دعاهای فرج که میخوندیم
واسه شبای جمعه
دعای کمیل🌱
کجاست اون روزای بندگی؟!
کجا رفته اون اخلاصمون😢
#دلتنگی💔
🦋•@parastohae_ashegh313•🦋
۩﷽۩
#نمازشب
#سیرهشهدا
#شهیدمسلمخیزاب
🔶 تاڪید ویژهای به نمازشب داشت
و اگر نماز شبش قضا میشد میگفت:
شاید در روز گناهی مرتکب شدهام
که برای نماز شب بیدار نشدم.🥀
#شبتونشهدایی
#نمازشبرابهنیتظهورمیخوانیم
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبرے
─┅═☁️⭐️☁️═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═☁️⭐️☁️═┅─
❀͜͡🦋✿┈•
#مناجاتشهداباخدا
💙 ای مهربان،
من نیز عاشق تو هستم. ای بخشنده مهربان ڪرمی در حق من ڪن و مرا ببخش و مرا در صف عاشقانت قرار ده. خدایا، وجود مرا برای لقای خودت و رساندن عاشق به معشوق آماده ساز.
#شهیداحمددادستان
متولد 1347 در تهران،
شهادت به سال 1362
📥شهودعشق
#سلامصبحتونمتبرکبهامامحسنوامامحسینعلیهمالسلام
#امامزمانعج
#السلامعلیکیااهلبیتالنبوه
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبرے
┅═ೋ❅✿💠✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿💠✿❅ೋ═┅
#قسمت22
اردو و احکام:
ناصر از کمترین فرصت، بیشترین استفاده را میکرد، من و ناصر، دانشآموزان را به اردو برده بودیم، بعد از اینکه کمی بازی کردند، ناصر همه آنها را صدا زد، در زیر درختی جمع شدند، ناصر به بچهها گفت انسان در همه حال باید کمی هم از دینش یاد بگیرد.
ناصر به صورت پرسش و پاسخ چند مورد از احکام را به دانشآموزان درس دادند، بعد نحوه صحیح وضو گرفتن و تیمم را در عمل به دانشآموزان آموزش دادند. عصر که از اردو برگشتیم، بیشتر بچهها راضی بودند و میگفتند امروز چیزهای زیادی یاد گرفتیم.
🌻🌻🌻
خواهرم حجابت را رعایت را رعایت کن:
با ناصر در خیابان قدم میزدیم. که زن بدحجابی از کنارمان رد شد. من میخواستم به آن زن اعتراض کنم، ولی ناصر مانع شد. روز بعد که به خیابان رفتیم، دوباره آن خانم را دیدیم. ناصر صدا زد خواهرم یک لحظه. آن خانم ایستادند، ناصر رفت جلو و گفت: خواهرم اگر از خانواده شما یک نفر فوت کند چقدر ناراحت میشوی؟ آن خانم گفت این چه سؤالی است؟ خانواده من از جانم عزیزتر هستند، ناصر گفت: خانوادهای بوده که سه تا پسر داشته همه آنها را تقدیم انقلاب کرده است تا دشمنان حجاب را از بین نبرند. همین حجاب باعث میشود تا شما در جامعه ایمن باشید.
شما فرض کنید روغنی که سرش باز باشد همه پشهها میریزند تا از آن استفاده کنند ولی وقتی در آن را بگذاریم، پشهها فرار میکنند، حجاب هم همان حکایت را دارد. ناصر با دو دلیل قانع کننده آن خانم را راضی کرد تا حجابش را رعایت کند.
@parastohae_ashegh313
#قسمت23
فهم قرآن:
ناصر موقعی که مربی پرورشی بودند بیشتر سعی میکردند، زندگانی معصومین (ع) را آموزش دهند، بیشتر مواقع در خانه کتابهایی از معصومین (ع) را مطالعه میکردند. من میگفتم برادر، چرا قرآن بیشتر آموزش نمیدهید؟ ایشان گفتند خوارج هم قرآن را زیاد میخواندند ولی درک ولایت نداشتند. ما اول باید امام ولی خود را بشناسیم تا فهم درستی از قرآن داشته باشیم.
🌻🌻🌻
دادن کفش به مرد فقیر:
مرد فقیری در شهرمان بود، ناصر موقعی که به مدرسه میرفت میبیند که آن مرد فقیر با کفشی پاره و کهنه در پیادهرو رفت و آمد میکند، ناصر دلش به حال آن فرد میسوزد. موقعی که از مدرسه برمیگردد خودش یک جفت دمپایی میپوشد، کفشهایش را درمیآورد و به آن مرد فقیر میدهد
@parastohae_ashegh313
💔حجله #شهیدسیدروحاللهعجمیان
خواهرش با ناله میگفت:
- اسمش رو گذاشتیم روح الله و در راه رهبر و روح الله شهید شد.
#امامخمینی:
🔸 و تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و استضعاف را چشیده باشند.
👆همین تصویر این حجله و این خانه، خیلی حرفها برای گفتن دارند!
#پایانمماشات/#برخوردقاطع
#لبیکیاخامنهای
#اللهمعجللولیکالفرج
─┅═ঊঈ🇮🇷ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🇮🇷ঊঈ═┅─
✨🕌🕊"
#سالروزشهادت/مدافعحرم
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبرے
─┅═ঊঈ🍃ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🍃ঊঈ═┅─
🔴 ما هرگز شهادت شهید سلیمانی را فراموش نخواهیم کرد!
#رهبرمعظمانقلاب:
باز دیروز مجدداً آمریکاییها گفتند که بله ما دلسوز ملت ایرانیم. دروغ محض با وقاحت تمام. البته اینها خیلی دشمنی کردند، اما به کوری چشم آنها ملت #ایران بسیاری از این دشمنیها را خنثی کرد. بعضی از این حوادث هم هنوز بین ما باقی است، فراموش نکردیم. ما هرگز #شهادت #شهید_سلیمانی را فراموش نخواهیم کرد. این را بدانند. حرفی زدهایم در این مورد، پای آن حرف ایستادهایم. در وقت خودش، سر جای خودش انشاءاللّه انجام خواهد گرفت.
#امنیت/#پایانمماشات/#برخوردقاطع
#امامزمانعج
#لبیكیاخامنهاے
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبرے
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
چشم مست یار من میخانه میریزد بهم
محفـل مستـانه را رنـدانه میریزد بهم
💌 از دلنوشته های شهید محمدحسین محمدخانی :
یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی
یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)
به نام حضرت عشق که موجودیت کل
کونین را وابسته ومتصل به موجودیت
عاشق ترین کرد و او را نقطه پرگار وسبب خلقت حبیب و ولی و زمین وآسمان وکونین گردانید.
هم او که عاشق عاشق بود ودر راهش از ازل تا ابد پایدار ومستدام ماند.
پا به هستی چو نهادم همه ی هستی من وقف دلبر شد وخود نقطه ی پرگار شد از خدا می خواهم که این عبد حقیر سر تا پا تقصیر را در روز حشر از متصلان به رشتهی چادرش قرار دهد.
#عارفانه
#سالروزشهادت🕊
🧡|@parastohae_ashegh313|🧡
#قسمت135
چم امام حسن(ع)
حسين الله كرم
براي اولين عمليات هاي نفوذي در عمق مواضع دشمن آماده شديم. ابراهيم، جواد افراســيابي، رضا دستواره و رضا چراغي و چهار نفر ديگر انتخاب شدند. بعد دو نفر از كردهاي محلي كه راه ها را خوب مي شناختند به ما اضافه شدند. به اندازه يک هفته آذوقه كه بيشتر نان و خرما بود برداشتيم. .
ساح و مواد منفجره و مين ضد خودرو به تعداد كافي در كوله پشتي ها بسته بندي كرديم و راه افتاديم.
🌼🌼🌼🌼
از ارتفاعات و بعد هم از رودخانه امام حسن عبور كرديم. به منطقه چم1 امام حســن7 وارد شديم. آنجا محل اســتقرار يك تيپ ارتش عراق بود. ميان شيارها و لابه لاي تپه ها مخفي شديم. .
دشمن فكر نمي كرد كه نيروهاي ايراني بتوانند از اين ارتفاعات عبور كنند. براي همين به راحتي مشغول تهيه نقشه شديم. سه روز در آن منطقه بوديم. هرچند بارندگي هاي شديد كمي جلوي كار ما را گرفت، اما با تاش بچه ها نقشه هاي خوبي از منطقه تهيه گرديد.
پس از اتمام كارِ شناسايي و تهيه نقشه، به سراغ جاده نظامي رفتيم. چندين مين ضد خودرو در آن كار گذاشتيم. بعد هم سريع به سمت مواضع نيروهاي خودي برگشتيم.
🌷🌷🌷
@parastohae_ashegh313
چادرم
را باد نیاورده
که باد ببرد...
#چادرم
پرچم غیرت همه مردان سرزمینم است
که سرخی خونشان را
به سیاهی آن بخشیدن
من امانت دار خونتان می مانم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زن_عفت_افتخار
#زینبیه #حجاب
#ساعت_عاشقی
#قاسم_بن_الحسن
#امام_زمان
#زن_عفت_افتخار
#کانال_حجاب_و_عفاف
『 ۳۱۲+۱ شایداومنتظࢪتوسٺ 』
مهدی جان :💔
تا نیایی گره از کار بشر وا نشود😔‼️
🔆اَللّٰھـمَ ؏ـجِّـل لِوَلیِڪَـــ الـفَـرَج🤲🏻🌤️
@parastohae_ashegh313
✨📚✨
🔮 شهدا گاهی دست آدم ها را میگیرند
و میبرند جایی ڪه باید بروند!
بی آنڪه تو اختیاری از خود داشته باشی...
#شهیدعلیحیدری؛
📚علی بی خیال
#اللهمعجللولیکالفرج
─┅═✨🌷✨═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═✨🌷✨═┅─
به قول حاج احمد:
ما راهی نداریم جز اینکه در این عصر یک شهید زنده باشیم و تمام...
اما عجالتاً شرمنده حاجی...
اینجا ما همه مدلی داریم زندگی میکنیم جز یک شهید زنده... 💔
صراحتا بگم ما یک اسیر زندهایم...
اسیر تعلقات... 😓
#شبتونشهدایی 💚
@parastohae_ashegh313
••⊰•❤️•⊱••
#شهداومهدویت
آقا من عاشقم، آقا من گم ڪرده دارم، آقایم مولایم تو را به جان خودت، تو را به نالههای زینب بار ديگر بگذار تا تو را ببینم دعایم این است ڪه خدایا تا مهدی را ندیدهام مرا از دنیا مبر.
📌 بخشی از مناجات
#شهیدعبدالحمیدحسینی
با #امامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف )
#سلامصبحتونمهدوے
#السلامعلیکیااباصالحالمهدے
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبرے
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
داشتم از یه جایی بر میگشتم ؛
دیدم ی دختر محجبه داره این کاغذ و میده به یه دخترخانم که روسریش افتاده بود
کاغذ و داد و رفت...
دختره باز کرد و خوندش دیدم بعد چند دقیقه بعد یه لبخند زد و روسریش رو سرش کرد،
خیلی کنجکاو شدم رفتم جلو گفتم:
ببخشید خانم میشه ببینم تو اون کاغذ چی نوشته؟
این و داد دستم و رفت.
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
#قسمت24
احترام به همسایهها:
ما همسایهای داشتیم که وضع مالی خوبی نداشت. ناصر و دوستانش در مسجد جلسه داشتند کمی دیر آمد ما غذا را خوردیم. کمی هم مادرم برای ناصر گذاشت موقعی که ناصر به خانه آمد، غذا را در ظرفی ریخت و آن را به همسایهمان داد. مادرم گفت: غذایت را به همسایه دادی، خودت میخواهی چه بخوری؟ گفت: ما باید به همسایهها همه جور برسیم حضرت علی (ع) فرمودند: پیامبر آن قدر در مورد همسایهها سفارش کردند که گمان بردیم برای آنها ارثی معیّن خواهد کرد.
🌻🌻🌻
مبارزه با مفاسد اجتماعی:
در یکی از محلههای شهر زرقان فردی قبل از انقلاب وسایل لهو و لعب میفروخت. ناصر و دوستانش چند بار به او تذکر داده بودند ولی او گوش نمیکرد و به کارش ادامه میداد. ناصر و دوستانش که میدیدند این مرد، جوانان مردم را گمراه میکند، شب به انباری آن مرد حمله کرده و همه وسایل را به آتش کشیدند
@parastohae_ashegh313
#قسمت25
امر به معروف و نهی از منکر کن:
دو تا از دوستان ناصر، خیلی اهل دیانت نبودند و ناصر از این موضوع خیلی ناراحت بود. روزی به من گفت (مادر) میخواهم رابطهام را با آن دو نفر قطع کنم. من گفتم پسرم با قطع کردن رابطهات آن دو اصلاح نمیشوند، باید آنها را نصیحت کنی، ولی برای اصلاح شدن آنها باید صبر داشته باشی، یک شبه آنها اصلاح نمیشوند. ناصر آنها را امر به معروف و نهی از منکر کرد تا یکی از آنها به راه امام هدایت شد و در فعالیتهایی که ناصر میکرد یار و یاور او شد. از آن روز به بعد ناصر روی ورقهای کلام حضرت علی (ع) که میفرمایند «امر به معروف و نهی ازمنکر را ترک نکنید که بدهای شما بر شما مسلط میگردند. آنگاه هر چه خدا را بخوانید جواب ندهد» نوشته بود چون مسئله امر به معروف و نهی از منکر را یک امر واجب میدانستند.
🌻🌻🌻
ایمان من چقدر است؟:
ناصر روزی تعریف میکرد: شبی نیت کردم ببینم ایمانم چقدر است، خواب دیدم امام خمینی نماز میخوانند و من از او مراقبت میکنم، دشمن هرچه تیر به طرف امام میانداختند به بدن من اصابت میکرد. اینقدر تیر زدند که جای سالمی در بدن من نبود، دیگر میخواستم بیفتم، گفتم، آقا، نمازتان را زودتر تمام کنید. در همین حال از خواب پریدم خیلی خوشحال شدم که ایمانم به جایی رسیده که میتوانم از امامم دفاع کنم.
@parastohae_ashegh313
#شهادتدرڪلاممعصومین #مجاهداندرراهخدابهترینمردمانند
#حدیثروز
#امیرالمؤمنینعلیهالسلام:
✨خَیرُ النّاسِ رَجُلٌ حَبَسَ نَفسَهُ فِی سَبیلِ اللَّهِ یُجاهِدُ أعداءَهُ یَلتَمِسُ المَوتَ أوِ القَتلَ فی مَصافِّهِ.
💥 بهترین مردم ڪسی است خود را در راه خدا وقف ڪرده و با دشمنان او به نبرد بر میخیزد، و مرگ یا ڪشته شدن در میدان نبرد را آرزو میڪند.
📚مستدرک الوسائل، ج 11، ص 17
#اللهمعجللولیکالفرج
🔹@parastohae_ashegh313