eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
بهنام گفت: «خاله جان، مرا مي شناســي؟ من بهنام هســتم... پســر نصرت خانم. به من مي آيد مردم آزار باشــم؟ تو را به خدا فقط بگذار يكي مان برود روي پشت بام و يك گلوله بزند طرف دشمن و بیايد. قول مي دهم هیچ سر و صدايي نشود.» پیرزن با شــك و ترديد نگاهي به بهنام کرد. بهنام خنديد. ســرانجام پیرزن راضي شد. «باشه، اما من همین جا مي ايستم و نگاه مي کنم که کجا را مي زنید. واي به حالتان اگر يك گلوله بیشتر بزنید!» بهروز، فرز و چابك بالا رفت. يكي ديگر هم پشت سرش روي پشت بام رفت. پیرزن فرياد کشید: «يالا زود باش... بزن بیا برو گمشو... مي خواهم در را ببندم!» بهنام گفت: «خاله جان، اين طور که شــما داري داد و هوار مي کني که نمي شــود. بگذار کارشان را بكند.» «پس زود باشــید... پســرجان براي تو خوبیت ندارد قاطي اين مردم آزارها بشوي. من مادرت را می شناسم. زن خوبی است. تو هنوز بچه اي!» بهنام خنديد. بهروز از بالاي پشت بام، خم شد رو به حیاط و گفت: «خاله جان، برو تو اتاق تا آتش پشت اين آرپي جي تو را اذيت نكند. بهنام، بال پیرزن را گرفت و او را آرام داخل خانه برُد. ناگهان صداي شلیكآرپي جي از بالاي پشت بام بلند شد. پیرزن مثل ديوانه ها تو حیاط دويد. «بي شرف ها... مردم آزارها... خانه خرابم کرديد.» نـاگهــان چند رگبار گلولــــه به ديوار و پنجـره ي خانه خــورد. شیشــه ها شكســت و تو حیاط ريخت. بهنام ديد که پیرزن مثل گنجشــك اسیر، از ترس مي لرزد. چند رگبار ديگر به در و ديوار خانه خورد. بهروز و همراهش از راه پله به حیاط رسیدند. بهروز رو به بهنام گفت: «بهنام، خاله را برســان به مسجد جامع. اينجا بماند، عراقي هاي نامرد بهش رحم نمي کنند.» بهروز و گروهش دويدند تو کوچه و شــلیك کنان رفتند. بهنام يك ساعت به پیرزن اصرار و التماس کرد تا راضي شد همراه او به مسجد جامع برود. «خاله جان، فقط بیا مســجد جامع. آنجا خطر کمتر است. اگر ديدي جنگ نیست و ما دروغ مي گويیم، برگرد خانه ات.» «باشد، فقط تا مسجد جامع مي آيم.» پیــرزن با آن که از صداي گلوله و انفجار مي لرزيد، اما با آرامش و به کندي، درهاي خانه را بست. بعد چیزي يادش آمد. «پســرم... الهي پیرشوي... برو آن قفس مرغ عشــق هاي مرا بیاور. نمي توانم تنها بگذارم شان، يادگار شوهر خدابیامرزم است.» بهنام، قفس را از شــاخه ي درخت برداشــت. دو مرغ عشق در قفس، بال بال مي زدند. پیرزن، در خانه را ســه قفله کرد. بهنام دســتش را گرفت و به سوي مسجد جامع روانه شدند. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥؛ صوت‌های کمتر شنیده شده از بزرگان انقلاب 🔵 می‌خواهیم به چگونه جامعه‌ای برسیم؟ 🟢 صحبت‌های روشنگرانه که خیلی مناسب این روزها و کمپین طرفداران پهلوی‌ست ... @parastohae_ashegh313
📔معرفی‌کتاب‌شهدایی 📝بریده هایی از کتاب: ۱-اسرائیل هم فهمیده بود عقل و قلب عماد مغنیه تهدیدی حقیقی برای وجود اسرائیل به شمار می‌رود. ۲-به شهر قم مشرف می‌شد و به دیدار علمای آنجا می‌رفت، خصوصاً آیت‌الله محمد تقی بهجت ۳-در همین سفرها بود که توانست زبان فارسی را بسیار خوب و با لهجهٔ تهرانی یاد بگیرد. @parastohae_ashegh313
💚حضرت زینب (سلام الله علیها)💚 زینب کبریٰ (سلام‌ الله‌ علیها) توانست به همه‌ی تاریخ و همه‌ی جهان نشان بدهد ظرفیّت روحی و عقلی عظیمِ جنس زن را؛ این خیلی مهم است. به کوری چشم آن کسانی که چه در آن زمان، چه در دوره‌ی ما هر کدام به نحوی جنس زن را تحقیر میکردند و میکنند، زینب کبریٰ توانست نشان بدهد علوّ مرتبه‌ی زن و عظمت قدرت روحی و عقلانی و معنوی زن را. ... این بزرگوار، زینب کبریٰ (سلام ‌الله‌ علیها)، دو نکته را نشان داد: یک نکته اینکه زن میتواند اقیانوس عظیمی باشد از صبر و تحمّل؛ دوّم اینکه زن میتواند قلّه‌ی بلندی باشد از خردمندی و تدبیر؛ اینها را عملاً زینب کبریٰ (سلام الله علیها) نشان داد؛ نه فقط به آن عدّه‌ای که در کوفه و شام بودند؛ به تاریخ نشان داد، به همه‌ی بشر نشان داد.۱۴۰۰/۰۹/۲۱ بیانات امام خامنه‌ای در دیدار پرستاران و خانواده شهدای سلامت ✨🕊 🖤 🆔@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارتنامه‌شهدا۩شهیدسلیمانی.mp3
1.25M
"🎧 ✧بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم✧ ✿ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✿ 🎙 🌹هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات.. @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم ناب از حاج مالک تهیه شده توسط فرزند شهید 🌹 فرمانده خیلی دلتنگتیم 😔 @parastohae_ashegh313
: 🌹وقتی صحبت از جنگیدن و دادن می‌شود، صحبت از جنگیدن در ۹ متر برف است ! ❄️ جایی که انسان یخ می‌ بندد و امکانِ تحمل ۱۰ دقیقه نگهبانی سخت می‌باشد. @parastohae_ashegh313
تولدت مبارک مرد خدا برای همه رفقات دعا کن عاقبت به شهادت بشوند. کادو تولدت یک(( یاحسین )) شهیدمدافع حرم @parastohae_ashegh313
تابستان شصت و يک مرتضي پارسائيان وقتي حاج آقا مطلع شــد خيلي خوشحال شــد و گفت: بنده هم اگر بودم افتخار مي كردم كه پشت سر آقاي هادي نماز بخوانم. ابراهيم را ديدم كه با عصاي زير بغل در كوچه راه مي رفت. چند دفعه اي به آسمان نگاه كرد وسرش را پايين انداخت. 🌼🌼🌼 رفتم جلو و پرسيدم: آقا ابرام چي شده!؟ اول جواب نمي داد. اما با اصرار من گفت: هر روز تا اين موقع حداقل يكي از بندگان خدا به ما مراجعه مي كرد و هر طور شده مشكلش را حل مي كرديم. اما امروز از صبح تا حالا كســي به من مراجعه نكرده! مي ترســم كاري كرده باشم كه خدا توفيق خدمت را از من گرفته باشد! @parastohae_ashegh313
من‌فراموشت‌نڪࢪدم‌، فقط‌گـاهـۍ‌ازڪثࢪت‌گنـاه‌خجالٺ‌میڪشم، صدات‌بزنم‌ بابا جان((:💔 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بریده ای از کتاب گفت:(( مامان❗️ رفتن این بارم برگشتنی ندارد. فقط می خواهم برام دعا کنید. از خدا خواستم بعد از شهادت، جنازه ای ازم باقی نمونه. از شما فقط یک چیز می خوام؛ اونم صبر کردنه.)) قلبم تیر کشید. زیر لب گفتم:(( هر خونی لایق شهادت نیست؛ ولی اگه تو لایق شدی، مبارکت باشه مادر❗️ من برات دعا می کنم.)) کتاب تنها گریه کن @parastohae_ashegh313
... درود بر تیزپروازانی که فرود نیامدند تا ایران سرافراز بماند🕊🌱 ❤️ 💌@parastohae_ashegh313
🔰فرازی از مدافع حرم 💢دیگر نمی‌توانم دنیا را تحمل‌ کنم پدر و مادر عزیزم! 🥀 زندگی برایم سخت شده بود وقتی می‌دیدم از شهدا فقط اسم‌شان به‌جامانده و آرمان‌های شهدا تقریباً مرده بود.دنیا بدون شهدا و لگد کردن خون شهدا از مردن برای من سخت‌تر بود وقتی برادر به برادر رحم نمی‌کند، حجاب‌ها به بهانه آزادی رعایت نمی‌شود، شکم‌ها از حرام پر می‌شود و همه و همه، مهدی (عجل‌الله‌تعالی‌الشریف) فاطمه را تنها گذاشته‌اند دیگر نمی‌توانم دنیا را تحمل‌ کنم. @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسجد جامع، شلوغ تر از روزهاي پیش بود. نیروهاي داوطلب که از شهرهاي دور و نزديك آمده بودند، تنها جايي که مي شــناختند يا شــنیده بودند که بايد اول به آنجا بروند، مسجد جامع بود. سر شیخ شريف، شلوغ بود. «حاج آقا، ما بیست نفريم. از تبريز آمده ايم.» «سلاح داريد؟» «بله... بیست تا ژ ـ ث و چهار تا م ـ يك؛ چهل تا نارنجك هم داريم. «خــب... الحمدلله! منتظر بمانید تا رضا دشــتي بیايــد. از حالا او فرمانده ي شماست. *** «حاج آقا، تكلیف ما چیه؟ عراقي ها کجايند؟ ما به خرمشهر وارد نیستیم.» «پس چرا دست خالي آمديد؟»«چه مي دانســتیم! گفتند که فقط نیرو احتیاج هســت. اگر مي دانستیم، از شهرمان با خودمان سلاح و مهمات مي آورديم.» «بايد خودتان ســلاح دســت و پا کنید. با بچه هايي که به عملیات مي روند برويد و ســلاح عراقي ها را غنیمت برداريد. هرچه مي توانید در شــلیك گلوله و مهمات، صرفه جويي کنید.» بهنام داشــت به چند دختر جــوان که کوکتل مولوتف درســت مي کردند، کمك مي کرد. در بطري هاي خالي، بنزين و صابون رنده شــده مي ريختند، تكه پارچه اي را تو بطري فرو مي کردند و ســر بطري را مي بستند. بطري هاي آماده، کنار هم پاي ديوار رج شده بود. شــیخ شريف به طرف شان آمد. دســتانش از ضعف و خستگي رعشه گرفته بود. «خواهران! سرســختي بس است. ماندن شما جايز نیست. عراقي ها لحظه به لحظه جلو مي آيند. اگر يكي از شماها ـ زبانم لال ـ اسیر آن نامردها شويد، چه خاکي به سر کنیم؟» خانم حكیمي، يك زن جاافتاده که چادر از سرش نمي افتاد، با پر چادر، عرق صورتش را گرفت و با صداي خسته گفت: «دل نگران ما نباشید. ما به برادرها سپرديم که اگر يكي از ما اسیر شد، حق شلیك دارند. ما قسم خورديم که زنده اسیر دشمن نشويم.» شیخ شريف هرچه اصرار و پافشاري مي کرد که زن ها خرمشهر را ترك کنند، هیچ کدام راضي به رفتن نمي شدند. چند تا از زن ها که همسرانشــان شهید شــده بود، قسم خورده بودند که تا انتقام شهیدشان را نگرفته اند، خرمشهر را ترك نكنند. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
خدایا هدایتم کن ،زیرا میدانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است 🕊🌹 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌹اگر می‌خواهی محبوبِ خدا شوی، گمنام باش، کار کن برای خدا، نه برای معروفیت... @parastohae_ashegh313