تدریس از منزل
تعطیلات دو هفتهای بهاره، بالاخره تمام شد و از امروز رسماً قرار شد که برگردیم سرِ کار.
از چند روز قبل، کریستین، مسئول کارگزینی، به همه ما ایمیل فرستاد که آیا امکان کار از منزل برایمان فراهم است یا نه؟ آیا دسترسی به اینترنت پُر سرعت، لپتاپ و محیط ساکت داریم یا نه؟
من و همسرم تنها یک لپتاپ کوچک در منزل داریم که چون او هم از خانه کار میکند در اختیار او بود.
روی همین حساب، از محلِ کارم برایم یک لپتاپ خیلی خوب فرستادند که کارکردن با دکمههایش خیلی آسانتر از بقیه لپتاپها است.
تمام کلاسها و جلسات هم به صورت آنلاین و از طریق نرمافزار زوم (zoom) انجام میشود که قابلیتهای خوبی دارد، مثل تختِ سیاه مجازی برای استفادهی متقابل از سوی کاربران.
پینوشت: امروز، جِسی (رئیسمان) جلسه را با چند دقیقه تمرکز شروع کرد و از ما خواست هر کدام هر جا که هستیم چشمهامان را ببندیم و شاکر باشیم که هنوز سالمایم و این امکان را داریم که از منزل کار کنیم.
یک لحظه میخواستم بپرسم ببخشید دقیقاً از چه کسی یا چه چیزی باید تشکر کنیم؟!
@pardarca
انتظار
یک وقتهایی خدا «فقط» منتظر توست،
منتظر دعای سحرگاهی تو،
نیازِ تو،
اشکِ تو،
شاید از زیرِ گوشات رد کنی و بگویی من که اولیاء خدا نیستم، بنده خوباش نیستم، این همه انسان بهتر از ما،
قبول، ولی تو که از حساب عاشقیها خبر نداری،
شاید منتظر خواستنهای توست،
شاید تو همان بندهی خیلی خاصاش هستی که گُمنام میخواهدت،
فرض را روی این بگذار
و
سحرها درِ خانهاش برو،
با شوق،
با احترام.
@pardarca
زن در غرب
میترسم یادم برود بنویسم که در تمام مدت این چند سالی که در کانادا هستیم، بزرگترین تفاوت غرب با انتظارِ قبلیام را در ظلمی که به زن میشود یافتم.
مخصوصاً در زمینه ازدواج. موقعیت ِ شغلی زن و داراییاش، تقریباً تنها معیار ازدواج است و اصلأ مثلِ ایران نیست که شرع و قانون، مرد را موظف به تأمین نیازهای زندگی بکند.
روی همین حساب، دخترهایِ خیلیِ پیش به بلوغ رسیده، باید با تمام توان دنبالِ شغل و منبع درآمد بگردند که هم از پس خرجِ زندگی خودشان بر بیایند و هم معیار اصلی ازدواج را تأمین کنند.
علاوه بر این، مثلِ ایران نیست که با از دستدادن پدر و شوهر، به زن و دخترانِ مجردش حقوق ماهیانه بدهند.
اینجا طبق تعریفشان از برابریِ زن و مرد، زن با همه تفاوتهای روحی و فیزیکی که با مرد دارد، باید دقیقاً همپای با او برای مادیات تقلا کند.
چند روز پیش که با همکارم، دِبی، صحبت میکردم و از فِشار کارِ آنلاین گِله میکرد، پیشنهاد دادم که ساعتهای کاریاش را کم کند.
جواب داد اگر من ساعتهای کاریام را کم کنم، اولیور هم (دوستپسرش که با هم زندگی میکنند) ساعت کاریاش را کم خواهد کرد و میترسم از پس زندگی بر نیاییم.
ماجرای دیگر اینکه، یکبار مَدِلین، شاگردِ شانزده سالهام، گفت دنبالِ یک حیوان خانگی میگردد. کمی که در مورد حیوانات مختلف صحبت کردیم، گفت حقیقتاش این است که خیلی دلش میخواهد ازدواج کند و بچه داشته باشد، ولی میداند تا درس نخواند و شغل درست و حسابی پیدا نکند ازدواج هم برایش میسر نخواهد شد.
وقتی برایش توضیح دادم که اگر در ایران بود میتوانست بدون شغل و مدرک تحصیلی هم همسر و مادر بشود باورش نمیشد. وقتی بیشتر برایش گفتم که حق پرداختِ همه هزینهها بر عهده مرد است و زنها حتی میتوانند در ازای انجامِ کارهای خانه، از شوهرشان پول بگیرند خیلی برایش عجیب بود. حتی تا دمِ رفتن هم میگفت نمیدانستم در ایران خانهداری و بچهداری شغل است و پول هم میدهند.
و یا اینکه ژاکلین، از همکارانی که تقریباً نزدیک هستیم، بارها برایم گفته دغدغه ازدواج دارد و چون با شرایط فعلیاش هنوز نتوانسته هیچ رابطهای را به ازدواج منتهی کند، دنبالِ این است که یک مدرکِ تحصیلی دیگر بگیرد و شغلِ بهتری پیدا کند تا شاید میزان درآمدش وسوسهکنندهتر شود.
روی هم رفته اینکه، در غرب دو سرنوشت برای زن بیشتر متصور نیست، یا اینکه به طریقی در همان دوران جوانی و اوج زیبایی بخت با او یار باشد و بتواند با تمام عرض اندامها و دلبریها یک شوهر خوب پیدا کند و طعمِ همسری و مادری را تجربه کند و یا اینکه پا به پای مردان تماموقت کار بکند و زیرِ بار فشار و استرسِ کار برود تا بلکه موقعیت شغلی و اجتماعیاش او را به همسری و مادری نزدیک کند.
@pardarca
عاشقانه
مثلِ رانندهای که دمِ رفتناش است و دنبالِ مسافر میگردد،
فکر میکنم ماهِ شعبان هم نزدیک ِ رفتناش شده و بیصدا صدا میزند:
#مناجات_شعبانیه ،
نبود؟
@pardarca
از بارداری
اینبار معاینه ماهانه، بیشترش تلفنی بود. نوبتِ من برای ساعتِ نُه صبح بود و جزمین- یکی از ماماهای گروهِ آبی - رأس ساعت بهم زنگ زد.
یک سِری سؤالات کلی از روند بارداری و احوال خودم و همسرم پرسید و دوباره سؤالات مربوط به سابقه خانوادگی بیماری را چِک کرد. در آخر هم برایم یک نسخه داروی مکمل نوشت که قرار شد در معاینه حضوری تحویلم بدهد. معاینه تلفنی تقریباً نیمساعتی طول کشید.
بعد از آن ده دقیقه وقت داد تا برای معاینه حضوری به درمانگاهاش بروم.
به خاطر شرایط اخیر، به غیر از من و جزمین، کسی در درمانگاه نبود و خودش هم هر چند دقیقه یکبار دستانش را ضدعفونی میکرد.
قبلاً در فرمهای اولیه نوشته بودیم که موقع معاینه نمیخواهیم هیچ مردی غیر از همسرم حضور داشته باشد. روی همین حساب وقتی میخواست ضربان قلب کودک را چک کند پردههای پنجره را کشید و گفت میخواهی برای اینکه خیالت راحت شود درِ درمانگاه را هم قفل کنم؟( ورودی درمانگاه به اتاق معاینه دید داشت).
این همه اهمیتدادناش به خواستهی ما خیلی خوشحالم کرد.
پینوشت: شنیدن ضربانهای تُند قلبِ بچهها، مثلِ شنیدنِ یک عالم امید و تقلاست برای زندگی.
@pardarca
هُوَ الْحق
هیچ نعمتی بالاتر از «خودت» نیست،
تو را هزار بار شُکر
که
خودت را به ما نشان دادی.
و چقدر غم و اندوه و حسرت،
برای آنها که تو را ندارند.
پینوشت: از بزرگترین غمهای دنیا، صحبت با مُلحدهاست که تمامِ زندگی را روی تردید و شک چیدهاند. هیچ چیزی برایشان «حق» نیست. هیچ «مُحکمی» در زندگیشان ندارند.
همینقدر تباه.
@pardarca
حلال
نسخه را تحویل دخترِ داروساز میدهم.
میپرسد: «به چیزی حساسیت دارید؟»
جواب میدهم: «بله. به ژلاتین. البته حساسیت که نه. ولی نباید مصرف کنم».
سرش را به علامت تأیید تکان میدهد و مشغول جستجوی چیزی در کامپیوترش میشود. بعد از چند لحظه میگوید: «اینطور که اینجا میبینم، دارویتان از محصولات حیوانی تشکیل نشده و میتوانید با خیال راحت مصرف کنید».
هزینه دارو را پرداخت میکنم و قرار میشود فردا بروم و تحویلاش بگیرم.
هنوز به خانه نرسیده، تلفنم زنگ میخورد. دخترِ داروساز است.
شمرده شمرده میگوید:«تازه متوجه شدم که از نوعی ماهی در تهیه دارویتان استفاده شده. خواستم اطلاع بدهم که مشکلی نباشد».
نوع ماهی را میپرسم و جواب میدهم:« نه، مشکلی نیست. خیلی ممنونم که این همه اهمیت دادید و پیگیری کردید».
از این همه اهمیتی که به دغدغهام داده، لذت میبرم.
پینوشت. فردا میشود و دارو را تحویل میگیرم. در صفحه توضیحات نوشته «دارای گواهینامه حلال».
@pardarca