پرسیدند:
فرقِ [ڪریم] با [جواد] در چیست؟
فرمودند:
از شخصِ ڪریم همینكه درخواست ڪنے
به شما عنایت مے ڪند ولے
جواد؛
خود به دنبالِ سائل مے گردد تا به او عطا ڪند...
#امام_جواد علیه السلام
#تایپوگرافی_فانتزی
گنجیشک پر
سه شنبه بود دقیقاً یک هفته قبل از شهادت استاد، چند تا از بچهها رو دیدم که در مورد تحصیل در خارج از کشور از استاد می پرسیدند همانهایی که الان رفتن آمریکا! یکی از بچهها از دکتر پرسید استاد چرا خارج نرفتین، اون یکی می گفت چرا شما تمایل ندارید که به بچهها نامه پیشنهاد تحصیل در خارج از کشور بدید، خب چه اشکالی داره که بچهها برن خارج، وقتی می تونن اونجا موفقتر باشن و...استاد مثل همیشه بعد از تموم شدن سخنان یک لبخند خیلی معنادار زد انگار یه عالمه حرف داشت برای گفتن ولی ترجیح دادن حرفی نزنن. انگار که می دونستن مخاطبانشون تصمیمشون رو گرفتن شاید هم فکر میکردن …. ولی چیزی که من همیشه به عنوان شاگرد استاد بهش ایمان دارم اینه که با همه مشکلاتی که همهمون میدانیم در کشورمون وجود داره اعتقاد داشتن که باید موند، سخت تلاش کرد و ایران آباد ساخت... (یکی از دانشجویان)
#شهید_مسعود_علیمحمدی
شادی ارواح پاک شهدا صلوات🌹
نگاه دکتر به مردم کوچه و بازار
مسعود بسیار خاکی بود. یادم هست که بعد از تحصیلاتش، در مرکز تحقیقات فیزیک نظری مشغول شد.
آن مرکز یک باغبانی داشت به نام علی آقا. یک روز که آقای دکتر به منزل آمد، دیدم تعداد زیادی گردو در ماشینش پخش شده است.
از او پرسیدم، این گردوها از کجا آمده و چرا این طور پخش شده است؟
او گفت که موقع برگشتن از مرکز، علی آقا گفته بود که شیشۀ ماشین را پایین بکشید.
من هم همین کار را کردم و علی آقا این گردوها را میریزد داخل ماشین و میگوید که این گردوها مال شماست. شما برای ما خیلی با بقیه فرق میکنید. مسعود هم گفته بود که نه من هم مثل بقیه هستم.
علی آقا جواب داده بود که آخر شما تنها دکتر اینجا هستید که به من سلام میکنید.
خیلی به بزرگترها احترام میگذاشت و اگر میدید یکی از دکترها برخورد بدی میکند، او هم برخورد میکرد.
#شهید_مسعود_علیمحمدی
شادی ارواح پاک شهدا صلوات🌹
رمز برکت کارهایش
همسرم همیشه میگفت: «شما هر کاری را برای خدا انجام بدهی هم احساس بهتری داری هم موفقتری. برای خدا سلام کن برای خدا به گلها آب بده.» در همه چیز خدا را در نظر داشت.
به نظر من علت شهادتش هم همین خلوص نیتش بود. آدمی معمولی بود. مثل من و مثل شما، نمازش هم حتی گاهی دیر میشد.
اگر گاهی با اقوام کدورتی پیدا میکردم، مهمانی نمیرفتم. همسرم میگفت: «شما به خاطر آن آدم نیا، به خاطر خدا بیا. این جوری احساس بهتری خواهی داشت.»
#شهید_مسعود_علیمحمدی
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
شهادت دکتر
همسرم چند سال قبل از شهادتش به من شماره تماس یکی از دوستانش را داده بود و گفته بود که اگر برای من اتفاقی افتاد، حتی قبل از اینکه پلیس را مطلع کنی ایشان را در جریان بگذار.
من مسعود را تا دم راهرو بدرقه میکردم. ماشینش را از حیاط بیرون برد. برگشت داخل که ظرف غذایش را از من بگیرد. در ماشین و در حیاط باز بود. غذایش را گرفت و رفت، از گوشه در، نگاهی به من کرد و خداحافظی کرد. در حیاط را که بست بمب منفجر شد. من آن لحظه فکر کردم لابد زلزله آمده است. چون شیشههای پنجره روی سرم میریخت. دخترم گریه کنان از اتاقش بیرون آمد و گفت چه اتفاقی افتاده؟
من همینطور چشمم به در خشک شده بود. در هم به خاطر موج شدید انفجار از جا کنده شده بود. دیدم دود از ماشین بلند شد. فقط به دخترم گفتم: «بابات... .» اصلا فکر نمی کردم بمب باشد. سراسیمه دویدیم. دیدم لب ماشین نشسته. دو دستش روی رکاب ماشین بود و پیشانیش هم بین دو دستش در حالت سجده. از پشت کاملا سالم بود. چند بار صدایش کردم: مسعود، مسعود جان.
نردیکش رفتم، دیدم لباسش کاملا پاره شده است. سرش را در آغوش گرفتم تا به صورتش بزنم و به هوش بیاید، دیدم قسمتی از سرش کاملاً خالی شده است.
یعنی اصلاً هدفگیری روی مغزش بود. آنجا دیگر متوجه شدم که همه چیز تمام شده است.
#شهید_مسعود_علیمحمدی
(زنده کردن یاد شهدا وظیفه ماست)