eitaa logo
پرتو اشراق
818 دنبال‌کننده
28هزار عکس
17هزار ویدیو
72 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 🔺 جدیدترین مدهای عمل زیبایی 😳 گوش الاغی و چشم گربه‌ای جدیدترین مدهای عمل زیبایی! 🔺حبس و شلاق در انتظار کسانی که عمل چشم گربه ای و گوش الاغی می کنند! ⚖ سخنگوی کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس، از تعیین ۲ ماه حبس و ۷۴ ضربه شلاق بر اساس ماده ۶۳۸ قانون مجازات اسلامی هم برای افراد متقاضی انجام عمل‌های چشم گربه‌ای و گوش الاغی و هم پزشکان این اقدام خبر داد. 🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت سیصد و چهاردهم 👥👥هر چه به مرکز شهر نزدیک‌تر می‌شدیم، ازدحام جمعیت بیشتر شده و حرکت‌مان کُندتر می‌شد که آسید احمد قدم‌هایش را آهسته کرد، با رسیدن به یک خیابان فرعی، به سمت راست چرخید، دست به سینه گذاشت و همچنانکه زیر لب چیزی می‌گفت، کمی هم خم شد که به دنبال نگاهش، چشمانم چرخید و دیدم در انتهای خیابان خورشیدی در دل شب می‌درخشد و به رویم لبخند می‌زند! 🕌 باور می‌کردم یا نمی‌کردم، مقابل مرقد امام علی (علیه‌ السلام) ایستاده و چشم در چشم حرمش، زبانم بند آمده و محو زیبایی ملکوتی‌اش، تنها نگاهش می‌کردم که نمی‌دانستم چه کنم! 🏻 مجید دست به سینه گذاشته و می‌دیدم اشک از چشمانش فواره می‌زند که تا چندی پیش در حصار وهابیت، حق پوشیدن لباس مشکی هم نداشت و امشب غرق شور و عزا، در برابر حرم امامش بی‌پروا گریه می‌کرد. 👥 زینب‌سادات با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و بی‌صدا اشک می‌ریخت و مامان خدیجه می‌دید در برابر عظمت مزار خلیفه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) کم آورده‌ام که دستم را گرفت و با لحنی عاجزانه زیر گوشم زمزمه کرد: - الهه جان! اولین باره که چشمت به حرم حضرت علی (علیه‌ السلام) می‌افته، واسه منم دعا کن! 👁 از تمنایی که یک بانوی فاضله شیعه از دختری سُنی می‌کرد، حیرت‌زده نگاهش کردم که دیدم اشک در چشمانش جمع شده و با همان حال خوشش، خواهش که نه، التماسم کرد: ☝🏻دخترم! تو امشب مهمون ویژه آقایی! آقا امشب یه جور دیگه به تو نگاه می‌کنه! تو رو خدا واسه من دعا کن! 👁 و بعد چشمانش به رنگ آسمان سخاوت درآمد و میان گریه ادامه داد: - برای همه مسلمونا دعا کن! برای آزادی قدس و نابودی اسرائیل دعا کن! برای مردم سوریه و عراق دعا کن! برای نجات همه مستضعفان عالم دعا کن!... و دیگر نتوانست ادامه دهد که گلویش از گریه پُر شد و صورتش را با چادرش پوشاند تا کسی شاهد مناجات عاشقانه‌اش نباشد و من ماندم و تصویر زیبای حرم! 🕌 باز با پرنده نگاهم به سمت گنبد طلایی‌اش پر کشیدم و نمی‌دانستم چه بگویم که تنها نگاهش می‌کردم تا آسید احمد حرکت کرد و ما هم به دنبالش به راه افتادیم. 👥👥 حالا بایستی خیابان منتهی به حرم را قدم به قدم پیش می‌رفتیم و خدا می‌داند در هر گامی که به حرم نزدیک‌تر می‌شدم، با تمام وجودم احساس می‌کردم در برابر نظاره نورانی و محضر مبارک امام علی (علیه‌ السلام) قرار گرفته‌ام. 📺 هر چند وقتی مجید می‌گفت با تصویر گنبد ائمه (علیهم‌ السلام) در تلویزیون دردِ دل می‌کند، من باور نمی‌کردم و وقتی می‌دیدم کسی در وجودش با اولیای الهی به راز و نیاز می‌نشیند، نمی‌توانستم درکش کنم، ولی حالا باورم شده بود که امام علی (علیه‌ السلام) مرا می‌بیند، صدایم را می‌شنود و اگر سلام کنم، جوابم را می‌دهد که میان خیابان و بین سیل جمعیت از حرکت ماندم. 🏻تمام بدنم به لرزه افتاده و چشمانم در بُهت عظمت حضور حضرتش، تنها نگاهش می‌کرد که مامان خدیجه متوجه حالم شد و ایستاد. 👳🏻🏻 آسید احمد و مجید هم که چند قدمی پیش رفته بودند، به اشاره مامان خدیجه بازگشتند. 🏻🏻مجید به سمتم آمد و می‌دید تمام تن و بدنم به لرزه افتاده که آهسته صدایم کرد: - الهه... 👁 چشمان خودش از جوشش اشک‌هایش به خون نشسته و گونه‌هایش از هیجان عشق می‌درخشید و باز می‌خواست دستِ دل مرا بگیرد تا کمتر بلرزد. 👥 زینب سادات و مامان خدیجه خودشان را کمی کنار کشیدند تا حرف مگو را با همسرم بگویم و من همانطور که چشم از حرم برنمی‌داشتم، زمزمه کردم: 🏻 مجید! من الان چی بگم؟ 🏻 نیم رخ صورتش به سمت حرم بود و به آرامی چرخید تا تمام قد رو به مرقد امام علی (علیه‌السلام) بایستد و با لحنی لبریز احساس، تکرار کرد: ✋🏻 به آقا سلام کن الهه جان! از حضرت تشکر کن که اجازه داد ما بیایم! خدا رو شکر کن که تا اینجا ما رو طلبیده! 👁 و جمله آخرش در اشک غلطید و صدایش را در دریای گریه فرو بُرد، ولی با همه آتش اشتیاقی که به جان من افتاده بود، باز هم اشکی از چشمانم جاری نمی‌شد که بُهت این زیارت ناخواسته، به این سادگی‌ها شکستنی نبود و دوباره به سوی حرم به راه افتادم. 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت سیصد و پانزدهم 🚧 مدتی طول کشید تا سرانجام به اولین ایستگاه ایست و بازرسی ورودی حرم رسیدیم و تازه متوجه شدیم به علت ازدحام جمعیت، امکان ورود به حرم وجود ندارد که تمام درهای ورودی حرم از فشار جمعیت بسته شده بود. 👳🏻 آسید احمد پیشنهاد داد تا از هم جدا شویم و به همراه مجید به سمت ورودی مردانه رفتند و ما هم به انتظار خلوت شدن حرم و باز شدن درها، همانجا روی زمین حرم نشستیم و چه سحری بود این سحرگاه انتظار ورود به حرم امام علی (علیه‌السلام)! 🕌 هر لحظه بر انبوه جمعیت افزوده می‌شد و کمتر از یک ساعت تا اذان صبح مانده بود که مامان خدیجه ناامید از ورود به حرم، همانجا ملحفه‌ای پهن کرد و به نماز شب ایستاد. 👌🏻من و زینب سادات کنار هم نشسته بودیم و از خستگی دو روز در راه بودن، دیگر نفسی برای عبادت برایمان نمانده بود و در سکوتی سرریز از خستگی و لبریز از احساس، تنها به در و دیوار حرم نگاه می‌کردیم که زینب‌سادات از کیفش کتاب دعای کوچکی در آورد و رو به من کرد: ❓الهه جون! زیارت نامه می‌خونی؟ 🏻 تا به حال نخوانده و با مفاهیمش آشنا نبودم، ولی حالا که به این سفر آمده بودم بایستی مؤدب به آدابش می‌شدم که با لبخندی پاسخ دادم: - من که خیلی خوب بلد نیستم. تو بخون، منم باهات می‌خونم. 📖 و او با صدایی آهسته، طوری که کسی را اذیت نکند، آغاز کرد. گوشم به زمزمه ملایم زیارت نامه بود و با نگاهم ترجمه فارسی عبارات را می‌خواندم که همگی در مدح امام علی (علیه‌ السلام) و بیان فضائل حضرتش بود که بانگ با شکوه اذان از مأذنه‌های حرم بلند شد. 🕌 حالا تجمع مردم در مقابل هر یک از درهای ورودی حرم چند برابر شده و هنوز به کسی اجازه ورود نمی‌دادند که ظاهراً داخل صحن جایی برای نشستن باقی نمانده بود که ما هم روی زیرانداز مامان خدیجه به نوبت نماز خوانده و حسرت اقامه نماز جماعت در داخل حرم به دلمان ماند. 🌄 هوا رو به روشنی بود که آسید احمد و مجید هم آمدند. 🏻 صورت مجید پشت پرده‌ای از دلتنگی به ماتم نشسته و وقتی فهمید ما هم به زیارت نرفته‌ایم، با لحنی لبریز حسرت رو به من کرد: - ما هم نتونستیم بریم حرم! 👳🏻 که آسید احمد دستی سرِ شانه‌اش زد و با مهربانی پاسخ داد: - عیب نداره بابا جون! می‌شد ما یه زمان خلوتی بیایم حرم و راحت بریم زیارت و کلی هم با آقا حال کنیم! ولی حالا که خدا توفیق داده اربعین زائر امام حسین (علیه‌السلام) باشیم، دیگه نباید به لذت خودمون فکر کنیم! باید هر چی پیش میاد راضی باشیم، حتی اگه نتونیم بریم زیارت و حتی چشم مون هم به ضریح حضرت نیفته! باید ببینیم آقا از ما چی می‌خواد، نه اینکه دل خودمون چی می‌خواد! 👥👥 سپس به خیل جمعیتی که در اطراف حرم در رفت و آمد بودند، اشاره کرد و با حالتی عارفانه ادامه داد: 👳🏻 زمان اربعین اینجا مثل صحرای محشر میشه! اینهمه آدم جمع میشن تا فقط به ندای امام حسین (علیه‌السلام) لبیک بگن! زیارت اربعین تکلیفه! 👌🏻و چه پاسخ عجیبی که نگاه مجید هم محو صورت نورانی آسید احمد شد و من نمی‌توانستم به عمق اعتقادش پِی ببرم که در سکوتی ساده سر به زیر انداختم. 🕌 از وارد شدن به حرم ناامید شده و بایستی از همین امروز صبح، حرکتمان را به سمت کربلا آغاز می‌کردیم که با اوج دلتنگی با حرم امام علی (علیه‌ السلام) وداع کرده و با اراده‌ای عاشقانه، به سمت جاده نجف به کربلا به راه افتادیم. 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕕 💠🌷💠 ⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜ 💚 عشق و محبّت به اهلبيت(ع) 💥«چند روز قبل از شهادت شهید تهرانی مقدم، ایشان آمد منزل ما تا مادر را ببیند. 👣 آمد دست مادر را بوسید و گفت: مادر من دیشب خوابی دیدم! خواب دیدم که از دنیا رفته‌ام! در یک قبر تنگ و تاریک دو ملک غضبناک به شدت وحشتناک از من سوال می‌کردند. 👹 آن‌ها با همان صورت ترسناک پرسیدند: ❓چیزی هم برای آخرتت داری؟ 💬 من هر چه فکر کردم چه بگویم هیچ چیز یادم نیامد. ⏳کمی تأمل کردم تا اینکه این جمله به ذهنم آمد که بگویم: 🏴 من اقامه عزای آقا ابا عبدالله(ع) را کردم. و بر امام حسین(ع) گریه‌ها کردم. 🌹🌺🌼 تا این جمله را گفتم. قبر باز و روشن شد و بوستانی در مقابلم ظاهر شد! 💚 «ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه؛ این موضوع اسباب دستگیری من خواهد شد». 🌷 شهید تهرانی مقدم همان روز در آنجا برنامه ریزی کرد و زیر زمین منزل را تبدیل به حسینیه کرد. 🏴 این حسینیه یادگار شهید ماست و در واقع آن تعظیم به شعائرالهی است که خداوند متعال فرمودند: ✨«و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب». 🌷 عملاً در تکریم اهل بیت(ع) و دفاع و پیروی از ولایت داشتند. 🎙راوی: برادر شهید. 🖥 منبع: مشرق. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
📿 عبادت زمانی محقق می شود که بین خود و شیطان سد بسازیم و به هر گناهی «نه» بگوییم تا ساختمان بندگی بالا بیاید. 🌐 @partoweshraq
🕥 💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | ❤ مراقب دل باشید! 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
4_5942855834118652683.mp3
زمان: حجم: 4.09M
🕥 💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | ❤ مراقب دل باشید! 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜ امیرالمؤمنین (عليه السلام): 🔅برترين ادب، آن است كه انسان در حدّ خود بايستد و از اندازه خويش فراتر نرود. 🔅«أفضَلُ الأَدَبِ أن يَقِفَ الإِنسانُ عِندَ حَدِّهِ ولا يَتَعَدّى قَدرَهُ». 📗غررالحكم، حدیث ٣٢۴١. 🌐 @partoweshraq #حدیث
🌹 🐜👇وقتی انگشتت را در مسیر مورچه ای می گذاری منتظر برداشتن انگشتت نمی شود، بلکه مسیرش را عوض می کند! 🚧 اگه مانعی سر راهت قرار گرفت، راهی دیگر برای حل آن پیدا کن! 🌐 @partoweshraq
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ⚠ روایتِ از جمهوری اسلامی در دل دانشگاه‌های ایران! 🌐 @partoweshraq