eitaa logo
پرتو اشراق
851 دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
15هزار ویدیو
62 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5962968470181118897.mp3
4.92M
🎧 📻 «آسمان هشتم» 🌺 هر چند تا هفت آسمان عشق آشنای مردم است 🌺 اما تمام عاشقی در آسمان هشتم است... 💐 به مناسبت (علیه السلام) 🌸 📲 ڪانال پـرتـو اشـراق 🆔 @partoweshraq‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🏻 🌺 لحظه های شادی دلهای ما آغاز شد 🦋 باز ذکرِ حمد حقِ با سینه ها دمساز شد 🦋 امشب از یُمن قدومت یا علی موسی الرضا 🌺 غنچه‌‌ای از گلشن آل محمد باز شد 🎊 فرا رسیدن میلاد مسعود ولی نعمت مان، 💚 جانمان، 🌸 بر تمامی عاشقانش مبارکباد. 📲 ڪانال پـرتـو اشـراق 🆔 @partoweshraq‌
مداحی آنلاین - تو آیینه کبریایی علی ابن موسی - محمود کریمی.mp3
10.68M
🎧 | دلنشین 🎶 تو آیینه کبریایی علی ابن موسی 🎶 عجب نیست مثل خدایی علی ابن موسی 🎤 حاج محمود 💐 به مناسبت (ع) 🌺 📲 ڪانال پـرتـو اشـراق 🆔 @partoweshraq‌
مداحی آنلاین - رو سیاه آمدم فقیر توام - حمید علیمی.mp3
2.1M
🎧 | 🎶 رو سیاه آمدم فقیر توأم 🎶 تشنه جامی از غدیر توام 🎤 کربلایی 💐 به مناسبت (ع) 🌺 📲 ڪانال پـرتـو اشـراق 🆔 @partoweshraq‌
4_5857321491699336526.mp3
9.42M
🎧 | زیبا 🎶 ای مطرب مهتاب رو... 🎶 حرفی بزن چیزی بگو 🎤 حاج 💐 به مناسبت (ع) 🌺 📲 ڪانال پـرتـو اشـراق 🆔 @partoweshraq‌
مداحی آنلاین - آقام امام رضا مهربونه - مجتبی رمضانی.mp3
3.16M
🎧 | دلنشین 🎶 آقام امام رضا مهربونه 🎶 تا حرم منو میکشونه 🎤 کربلایی 💐 به مناسبت (ع) 🌺 📲 ڪانال پـرتـو اشـراق 🆔 @partoweshraq‌
مداحی آنلاین - علی موسی الرضا پادشاه دنیایی - سیب سرخی.mp3
11.06M
🎧 | 🎶 علی موسی الرضا پادشاه دنیایی 🎶 قطره ایم و دریایی 🎤 حاج 💐 به مناسبت (ع) 🌺 📲 ڪانال پـرتـو اشـراق 🆔 @partoweshraq‌
27.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ❤️ 🦋 ما همه شیعیانمان و پدران و مادرانشان را به اسم می شناسیم! 💚 محبت شگفت انگیز امام هشتم به جنازه یک شیعه نیشابوری 🌸 ویژه 🌸 📲 ڪانال پـرتـو اشـراق 🆔 @partoweshraq‌
پرتو اشراق
🌳 مسافر بهشت 👦🏻 سر از پا نمی شناختم! نه تنها من، بلکه همه ی اعضای خانواده از رسیدنش خوشحال بودیم. 🏇 هنگامی که داشت بار و بنه ی سفر را جابه جا می کرد، خوشحالی ام بیش تر شد، چون می دانستم موقع تقسیم سوغاتی است. 👧🏻 اوّل از همه هدیه خواهرم را - که کوچک تر از همه بود - داد. 👦🏻🧕🏻 سپس هدیه ی من و آخر از همه سوغاتی ای را که برای مادرم آورده بود. 👳🏻‍♂️ پس از این که هدیه ها را داد، از خاطراتش تعریف کرد؛ از حوادثی که در طول راه و طی یک ماه مسافرت برایش اتفاق افتاده بود. ⏳صبر کردم تا صحبت هایش به پایان دسید. آن گاه گِله و شکایت را آغاز کردم: - پدر! یک ماه کار و زندگی را رها کردید و به زیارت رفتید؛ خب مرا هم با خود می بردید! نگاهی به من کرد و گفت: - پسر جان! در نبود من، خانه یک مرد می خواهد یا نه؟ اگر تو را می بردم، چه کسی از خواهر و مادرت مواظبت می کرد؟ 👦🏻 از حرف او - که مرا مرد خانه می انگاشت - به خود بالیدم و در دلم احساس «بزرگی» کردم. گلویم را صاف کردم و گفتم: - درست می گویید. در این مدت، مثل یک مرد مراقب همه چیز بودم، اما این یک ماه که نبودید به ما سخت گذشت! از همه مهم تر، دلمان برایتان تنگ شده بود. - این مسافرت لازم بود. حتماً باید می رفتم. - چرا؟ - برو به آن اسب بیچاره کمی آب بده، بعد بیا تا بگویم. زبان بسته، تشنه است. بدو! 👦🏻 به سرعت به طرف حیاط رفتم. از چاه آب کشیدم و جلوی اسب گذاشتم. 👳🏻‍♂️ وقتی برگشتم، پدر بر متکّایی لم داده بود. ظاهرش نشان می داد که خیلی خسته است. 👦🏻 گفتم: - سیرابش کردم. حالا بگویید. - می دانی پسرم! این حکایتی که می خواهم برایت بگویم، مربوط به سال ها قبل است. 🧑🏻 آن موقع بیست ساله بودم و هنوز با مادرت ازدواج نکرده بودم. تصمیم گرفتم برای دیدن امام هشتم، به سفر کنم. 👁️ به محض دیدنش احساس کردم سال ها است که او را می شناسم. چهره ای نورانی و با صفا داشت. ❤️ همان لحظه ی اوّل محبتش در دلم نشست. 🌹 علیه السلام که دید محو تماشای او شده ام، پرسید: ❓«جوان! کاری داشتی؟» 🧑🏻 گفتم: نه از راه دوری آمده ام تا فقط شما را ببینم. همین! 🌹 لبخندی بر گوشه ی لبش شکفت. خوش آمد گفت و دعوت کرد در جمع زیارت کنندگان بنشینم. همه ی چهره ها صمیمی و دوست داشتنی بود. گویی از مدت ها قبل با هم آشنا هستیم. 🌹 حضرت رو به من و بقیه فرمود: - هر دوستی که از راه دور به من بیاید، فردای قیامت در سه مرحله ی حساس به یاری اش می شتابم و او را از حال و روز بد نجات می دهم: 🔅هنگامی که نامه ی اعمالش را به دستش می دهند؛ در لحظه عبور از صراط؛ و هنگامی که اعمالش را بررسی می کنند. 👳🏻‍♂️ پدرم به یک نقطه از در خیره شده بود و قطره ی اشکی از چشمش چکید. نمی دانستم به چه می اندیشید، اما به او که از چنان سفر پر برکتی بازگشته بود، غبطه می خوردم. (۱) 📚 پی نوشت: ۱. عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج ۲، ص ۶۲۶. 📗 حیات پاکان ۴ / (داستانهایی از زندگی امام رضا (علیه السلام)، امام جواد (علیه السلام) و امام هادی (علیه السلام)، مهدی محدثی‏. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq