فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید
😡 هتاکی و توهین محمد حسین فرح بخش، کارگردان و تهیه کننده فیلم های مبتذل به روضهخوانی اهل بیت!!
🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🎬 #ببینید 😡 هتاکی و توهین محمد حسین فرح بخش، کارگردان و تهیه کننده فیلم های مبتذل به روضهخوانی اهل
🎤 «جواد یساری» خواننده قبل از انقلاب:
🔅غیرت رزمندهها از ما بیشتر بود.
🔅همه کاری کردم اما پا در کفش اهلبیت نه.
🔅بهترین رفیقم شهید سیدمجتبی هاشمی بود.
🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🎬 #ببینید 😡 هتاکی و توهین محمد حسین فرح بخش، کارگردان و تهیه کننده فیلم های مبتذل به روضهخوانی اهل
🔺 واکنش سیدمحمود رضوی، تهیهکننده سینما به هتاکی محمدحسین فرحبخش به روضه خوانی اهل بیت(ع)
🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🎬 #ببینید 😡 هتاکی و توهین محمد حسین فرح بخش، کارگردان و تهیه کننده فیلم های مبتذل به روضهخوانی اهل
🔥 محمدحسین فرحبخش، فیلمسازی که سراسر کارنامه اش پر از رقص و آواز و روابط جنسی است، برای تسویه حساب با سید علی احمدی، مدیر سینمای ملت که اجازه نداده بود فیلم «آس و پاس» او که پر از رقص و آواز است در ماه محرم اکران شود، به خود اجازه داد به روضه خوان های سیدالشهدا هتاکی کند و واژه شریف «روضه خوان» را ابزار تحقیر و توهین افراد قرار دهد!!
🌐 @partoweshraq
👌شنیده ایم که بعضی افراد در مقابل عذرخواهی کسی که رفتار بدی در حقشان داشته می گویند: «فراموش کردم!»
⚠ این می تواند تکیه کلامی باشد برای ختم غائلهی پیش آمده اما بعضی ها واقعاً فراموش می کنند و این افراد همان هایی هستند که اغلب از یک سوراخ دو یا چند بار گزیده می شوند چون به جای بخشیدن، فراموش کرده اند.
🔥 انسان در طول تاریخ همانقدر که با بخشش رویداد های لطیف و تحسین برانگیزی را رقم زده، با فراموش کردن مرتکب خیانت های بزرگی در حق خود و جامعه شده است.
✒ این دو کلمه - فراموشی و بخشش - به صورت مجزا بارِ معنایی درست و محکمی دارند اما وقتی کنار هم قرار می گیرند مسیر تکرار اتفاقات را هموار می کنند.
🏙 جامعه ای که برای ترمیم روابط انسانی اصرار به فراموشی داشته باشد بی آنکه هیچ روش رفتاری مناسبی برای ادامه این روابط ارائه دهد، محکوم به خُسران های بیشتر و بخشش های بیشتر است.
⛔ سُکان اولین اتفاق شاید در دستان ما نباشد اما بی شک جلوگیری از تکرار همان موقعیت به مدد حافظهی رشد یافته، میسر است.
💬 حافظهی رشد یافته حافظهای است که بداند کجا باید از نشخوار بیهوده خاطره ها دست بردارد و کجا و در چه موقعیتی باید با تمام توان به یادآوری آنچه که رو به فراموشی میرود بپردازد.
👌البته این یک انتخاب است؛ اینکه فراموش کنی یا ببخشی، یا هر دو... و یا هیچکدام!
✒ پریسا زابلی پور.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
💭 مراقب افکارمان باشیم!
🌳 فکر درخت است و عمل میوه آن.
🎙حجت الاسلام #دانشمند
🌐 @partoweshraq
4_5902158442008675266.mp3
4.2M
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
💭 مراقب افکارمان باشیم!
🌳 فکر درخت است و عمل میوه آن.
🎙حجت الاسلام #دانشمند
🌐 @partoweshraq
📡 #نشر_حداکثری
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان
⚜ #آیت_الله_بهجت (ره):
🎙روایات وارده در اینکه دعا در جمع بهتر است یا در خلوت، دو دستهاند:
🔅گروهی میگویند اگر چهل نفر برای دعا جمع شوند، دعا مستجاب است؛
🔅و گروهی میگویند دعای پنهانی افضل است و زودتر به اجابت میرسد.
⚜ پس لازم است که شخص به خود نظر اندازد و ببیند در کدام، حالت اخلاص [و توجهش] بیشتر است و همان حالت را انتخاب کند.
📚 اقبال الاعمال، ج ٢، ص ٧۴.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید
🔺گفتگو با نویسنده جنجالی «راز قطعنامه» و «حسن روحانی در یک نگاه»
غضنفری: روحانی اگر تایید صلاحیت نمیشد کشور را به آشوب میکشاند...
🌐 @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت صد و پنجاه و یکم
🌅 نماز مغربم را خوانده و به انتظار آمدن مجید، لوبیا پلو را دم کرده بودم که اشتیاقم به سر رسید و باز نگاه گرم و صدای دلنشین همسر عزیزم در خانه پیچید.
🍋🍒 پاکت پسته و کیسه لیمو شیرین در یک دست و یک عدد نارگیل هوسانگیز در دست دیگرش بود و کنار کیسه لیمو شیرین، پاکت کوچک ذغال اخته هم به رویم چشمک میزد که ویار امروزم بود و از صبح سفارشش را داده بودم!!
لحظههای بودن در کنار وجود مهربانش، به قدری شیرین و دلانگیز بود که می توانستم ناخوشیهای جسمی و دلخوریهای روحیام را از یاد برده و تنها از حضور دلنشینش لذت ببرم.
🏴 کاپشن نازکش را در آورد و به سمت چوب لباسی رفت که تازه متوجه شدم شب شهادت امام رضا (علیهالسلام) فرا رسیده و مجید پیراهن مشکی به تن دارد.
💭 به یاد نوریه افتادم و مراسم سختی که ناگزیرم کرده بود برای امشب تدارک ببینم و در قدم اول بایستی از مجید میخواستم لباس عزایش را در بیاورد و چطور میتوانستم چنین چیزی بخواهم که چشمانش هنوز از عزا در نیامده و نگاهش همچنان رنگ ماتم داشت.
🍽 سرِ میز غذا که نشستیم، نتوانستم پریشانیام را بیش از این پنهان کنم که با صدایی گرفته آغاز کردم:
⁉ مجید! میشه ازت یه خواهشی کنم؟
از آهنگ غمگین صدایم فهمید خبری شده که نگاهش به نگرانی نشست و با اشاره سر پاسخ مثبت داد تا با لحنی معصومانه تمنا کنم:
⁉ میشه امشب بیای یه سر بریم پایین؟
از درخواستم تعجب کرد و پرسید:
⁉خبریه؟
لبخندی زدم و پاسخ دادم:
- نه، خبری نیس. فقط گفتم خُب ما این چند وقته که نوریه اومده، اصلاً نرفتیم به بابا سر بزنیم.
👁 از چشمانش میخواندم که این رفتن خوشایندش نیست و باز دلش نیامد دلم را بشکند که سعی کرد ناراحتیهای مانده در دلش را پنهان کند و با لبخندی لبریز محبت پاسخ داد:
✋باشه الهه جان! من که حرفی ندارم.
ولی همه چیز همین نبود و همانطور که سرم پایین بود و با سرانگشتم لبه رومیزی را به بازی گرفته بودم، گفتم:
👌آخه یه چیز دیگه هم هست... و در برابر نگاه پرسشگرش، با صدای ضعیفی ادامه دادم:
آخه اگه نوریه ببینه تو مشکی پوشیدی، شک میکنه. بابا بهش گفته تو از اهل سنت تهرانی، ولی انگار نوریه شک داره... از سکوت سنگینش که حتی صدای نفسهایش هم شنیده نمیشد، ترسیدم ادامه دهم و سرم را بالا آوردم تا در مقابل آیینه چشمان بیریایش که از غم غربت و داغ غیرت به خون نشسته بود، مظلومانه خواهش کنم:
⁉ مجید جان! نمیشه لباست رو عوض کنی؟!
سرش را پایین انداخت تا خشم جوشیده در چشمانش را نبینم و با سکوت صبورانهاش، اجازه داد تا ادامه دهم:
خودت میدونی اگه نوریه بفهمه، بابا چی کار میکنه! کار سختی که ازت نمیخوام، فقط میخوام یه لباس دیگه بپوشی!
و دیگر نتوانست ساکت بماند که سرش را بالا آورد و با قاطعیت جواب داد:
☝الهه جان! بحث یه لباس نیس، بحث یه اعتقاده که من باید پنهانش کنم و نمیفهمم چرا باید این کارو بکنم!
نمیخواستم در این وضعیت از نظر اعتقادی بحثی را شروع کنم و فقط میخواستم معرکه امشب به خیر بگذرد که با نگاه درماندهام به چشمان مهربانش پناه برده و التماسش کردم:
☝تو حق داری هر لباسی که دوست داری و اعتقاد داری بپوشی، ولی فکر من باش! اگه نوریه بفهمه که تو شیعهای، بابا زندگیمون رو به آتیش میکشه!
👁 و مردمک چشمم زیر فشار غصه به لرزه افتاد و پرده اشکم پاره شد که جگرش را آتش زد و عاشقانه پاسخ داد:
باشه الهه جان! یه لباس دیگه می پوشم!... و با مهربانی بینظیرش به رویم خندید تا قلب پریشانم آرام بگیرد و باز دلداریام داد:
✋ تو غصه نخور عزیزم! بخدا من طاقت دیدن اشک تو رو ندارم الهه جان!
و باز حرمت عزای امامش را نشکست که یک بلوز سورمهای پوشید تا دل الههاش را راضی کند و با همه نارضایتی، تا خانه پدر همراهیام کرد.
👴 پدر با چهرهای گرفته در را برایمان باز کرد. از چشمان گود رفته و نشسته زیر ابروهای پرپشت و خاکستریاش میخواندم که از آمدن ما به هیچ وجه خوشحال نشد که هیچ چیز را به خلوت با نوریه ترجیح نمیداد.
🚪🛋در برابر استقبال سرد صاحبخانه، روی مبل پایین اتاق کِز کردم که حالا به چشم خودم میدیدم نوریه، زندگی مادرم را زیر و رو کرده و دیگر اثری از خاطرات مادرم به جا نمانده بود.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🎧 #بشنوید | #شور زیبا
🎼 نفس میکشم من به شوق...
🎤 کربلایی #جواد_مقدم
🌷 تقديم به ارواح پرفتوح شهیدان انقلاب اسلامی و مدافع
🌐 @partoweshraq
👹 شیطان گفت: خود را بازنشسته کردهام، پیش از موعد!
☝گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشتهای یا سنگ بندگی خدا را به سینه میزنی؟
👹 گفت: من دیگر آن شیطان توانای پیشین نیستم.
🌆 دیدم آنچه را من شب هنگام به دهها وسوسه پنهانی انجام میدادم، آدمیان روزانه به صدها دسیسه آشکار مرتکب میشوند!!
⁉ حال، اینان را به شیطان چه نیاز...؟!
🌐 @partoweshraq
#داستان_کوتاه
#طنز
#شادمانه