eitaa logo
پرتو اشراق
847 دنبال‌کننده
26.9هزار عکس
15.5هزار ویدیو
65 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
پرتو اشراق
🕑 💠🌹💠 ◾️ شیرین‌تر از عسل 💚 درجات و مقامات شهدای کربلا و اشتیاق آن‌ها برای شهادت، در بیان (قدس‌ سره) ⚜ حضرت آیت‌ الله بهجت (قدس‌ سره): 🎙کاری که به عابس ( (رحمت اللّه) از اصحاب سیدالشهدا (علیه‌السلام)) نسبت می‌دهند که در روز عاشورا در میدان جنگ زره را انداخت و لخت شد (یعنی کلاه‌ خود و زره خود را به کناری انداخت) سهل است؛ زیرا تمام اصحاب و خود آن حضرت «مُسْتَمیت» و طالب مرگ و شهادت بودند و می‌دانستند که کار تمام است و تنها مسئله‌ی مردن و شهادت در میان بود. ▪️و عقلای عالم در چنین مواضعی از خواسته‌ی خود دست بر می‌دارند، یعنی یا تسلیم می‌شوند و یا فرار می‌کنند، مگر اینکه رابطه‌ی دینی و باعث و رادع (انگیزه) مذهبی و الهی داشته باشند، چنان‌که اصحاب سیدالشهدا علیه‌السلام در کربلا چنین بودند و مرگ نزد آنها «أَحْلی مِنَ الْعَسَلِ؛ شیرین‌تر از عسل» بود. آیا می‌شود گفت این جمله خلاف واقع است؟! 📙 برگرفته از کتاب رحمت واسعه، ص ٧١. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
پرتو اشراق
🌷 | سه ساعت تا شهادت... ▪ نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید ▪ نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید   ▪ شکوه تو، زمین را با قیامت آشنا کرده ▪ و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده   ▪ زمین را غرق در خون خدا کردی، خبر داری؟ ▪ تو اسرار خدا را بر ملا کردی، خبر داری؟   ▪ جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت ▪ از این عالم چه می خواهی همه عالم به قربانت   ▪ مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم ▪ جهان را جان بده،  پلکی بزن، یا حی یا قیوم   ▪ خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی ▪ و عیسی را به آیین مسلمانی در آوردی   ▪ خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی ▪ از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی   ▪ تو می رفتی و می دیدم که چشمم تیره شد کم کم ▪ به صحرایی سراسر از تو خالی، خیره شد کم کم   ▪ تو را تا لحظه ی آخر نگاه من صدا می زد ▪ چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می زد   ▪ حدود ساعت سه، جان من می رفت آهسته ▪ برای غرق در دریا شدن می رفت آهسته   ▪ حدود ساعت سه، من، عقیله، دختر حیدر ▪ چنان مرغی كه پرپر می زند، بر خاك و خاكستر   ▪ حدود ساعت سه، من پریشان آمدم با سر ▪ ولی مثل همیشه باز از من زودتر مادر   ▪ حدود ساعت سه، دیدمت بر خاك و خاكستر ▪ ولی عریان، نه پیراهن، نه عمامه، نه انگشتر   ▪ بخوان! آهسته از این جا به بعد ماجرا با من ▪ خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه ها با من   ▪ تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود ▪ ولی از پا نیفتادم، شکستم بی صدا در خود   ▪ شکستم بی صدا در خود که باید بی تو برگردم ▪ قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم   ▪ نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید ▪ نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید 🖊 شاعر: سید حمیدرضا برقعی. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و چهلم 🏻دلم پیش حوریه بود و نمی‌خواستم دخترم از دستم برود که بی‌پروا ضجه می‌زدم تا کسی به فریادم برسد و همه قلب و روحم پیش مجید بود و باورم نمی‌شد همسرم از دستم رفته که زیر آواری از درد، با صدای بلند گریه می‌کردم و میان ضجه‌هایم فقط نام مجید را تکرار می‌کردم. 👥👤 افراد دور و برم را نمی‌شناختم و فقط جیغ می‌کشیدم که از شدت درد، دیگر توانم را از دست داده و به هر چه به دستم می‌رسید، چنگ می‌زدم. 🏻زنی می‌خواست مرا از روی زمین بلند کند و من با هر دو دست روی زمین ناخن می‌کشیدم که دیگر نمی‌توانستم درد افتاده به دل و کمرم را تحمل کنم و طوری ضجه می‌زدم که گلویم زخم شده و طعم گرم خون را در دهانم احساس می‌کردم. ⏳نمی‌دانم چه مدت طول کشید و من چقدر با هیاهوی ضجه‌هایم همه جا را به هم ریختم که کسی مرا داخل ماشین انداخت. 🚗 صدای مضطرب زنی را که کنارم نشسته بود، می‌شنیدم و صحنه گنگ خیابان‌هایی را می‌دیدم که اتومبیل به سرعت طی می‌کرد و باز فقط از منتهای جانم ناله می‌زدم که احساس کردم حوریه از حرکت افتاد. ✋🏻دستم را روی بدنم فشار می‌دادم بلکه مثل همیشه زیر انگشتانم تکانی بخورد، ولی انگار به خواب رفته و دیگر هیچ حرکتی نمی‌کرد که وحشتزده فریاد کشیدم: 🏻 بچه‌ام... بچه‌ام از دستم رفت... دیگر نه به دردهایم فکر می‌کردم و نه حسرت مجیدم را می‌خوردم و فقط می‌خواستم کودکم زنده بماند و کاری از دستم بر نمی‌آمد که فقط جیغ می‌زدم تا پاره تنم از دستم نرود. 💓 حالا نه از شدت درد که از اضطراب از دست دادن دخترم به وحشت افتاده و از اعماق قلبم ضجه می‌زدم: - بچه‌ام تکون نمی‌خوره... بچه‌ام دیگه تکون نمی‌خوره... بچه‌ام داره از دستم میره... به خدا دیگه تکون نمی‌خوره... 🏥 ولی حرکت سریع اتومبیل، کشیدن برانکارد در طول راهروی طولانی بیمارستان و سعی و تلاش عده‌ای پزشک و ماما و پرستار، همه نوشداروی بعد از مرگ سهراب بود که دخترم مُرده به دنیا آمد. 🛌 شبیه یک جنازه روی تخت بیمارستان افتاده بودم و اشک چشمم خشک نمی‌شد. 🗓 بعد از حدود هشت ماه چشم انتظاری، عزیز دلم با چشمانی بسته و نفسی که دیگر بالا نمی‌آمد، از من جدا شده بود. 🏻حسرت لمس گونه‌هایش به دلم ماند که حتی نتوانستم یکبار ترنم گریه‌هایش را بشنوم یا تصویر رؤیایی لبخندش را ببنیم. 👌🏻بلاخره صورت زیبایش را دیدم که به خواب نازی فرو رفته بود و پلکی هم نمی‌زد. 💓 حالا به همین یک نظر، بیشتر عاشقش شده و قلبم برایش بی‌قراری می‌کرد که همه وجودم از داغ از دست دادنش آتش گرفته بود. 🛌 هر چه می‌کردند و هر چقدر دلداری‌ام می‌دادند، آرام نمی‌شدم که صدای گریه‌هایم اتاق را پُر کرده و همچنان میان هق هق گریه ضجه می‌زدم: - به خدا تا همین یه ساعت پیش تکون می‌خورد! به خدا هنوز زنده بود! به خدا تا همین عصری لگد می‌زد... 🏻 و باز نفسم از شدت گریه به شماره می‌افتاد و دوباره ضجه می‌زدم که هنوز از مجیدم بی‌خبر بودم. 🛌 هنوز نمی‌دانستم چه بلایی به سرِ مجیدم آمده و نمی‌خواستم باور کنم او هم رهایم کرده که گاهی به یاد حوریه ضجه می‌زدم و گاهی نام مجیدم را جیغ می‌کشیدم و هیچ کس نمی‌توانست آرامم کند که هیچ کس برای من مجید و حوریه نمی‌شد. 🛌 آنقدر بی‌تابی مجید را کرده بودم که همه بخش از ماجرا با خبر شده و هر کس به طریقی به دنبالش بود. حالا لیلا خانم، مادر علی هم بالای سرم حاضر شده و او هم خبری از مجید نداشت. 🚪خانمی که به همراه شوهرش مرا به بیمارستان رسانده بود، وارد اتاق شد و رو به من کرد: 👤 من الان داشتم با یکی از همسایه‌ها صحبت می‌کردم. می‌گفت کسی شوهرت رو ندیده... و بلافاصله رو به لیلا خانم کرد: ⁉ علی کجا آقا مجید رو دیده؟ 👌🏻و لیلا خانم هنوز شک داشت که با صدایی آهسته جواب داد: - نمی‌دونم، می‌گفت چند تا خیابون پایین‌تر... و کمی به حال خودم آمده بودم که لیلا خانم صدایم کرد: 📱الهه خانم! شماره آقا مجید رو می‌تونی بدی بهش زنگ بزنیم؟ شاید اصلاً علی اشتباه کرده! شاید با کس دیگه اشتباه گرفته! 👦 و چطور می‌توانست اشتباه کرده باشد که با زبان کودکانه‌اش پیکر غرق به خون مجید را برایم توصیف کرد و از هول همین خبر بود که من گرانبهاترین دارایی زندگی‌ام را به پای مصیبت مجید فدا کردم و حوریه را با دستان خودم از دست دادم که باز از داغ دختر نازنین و همسر عزیزم، طاقتم طاق شد که با هر دو دستم ملحفه تخت را چنگ می‌زدم و گاهی به یاد حوریه و گاهی به نام مجید، ضجه می‌زدم. 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 سـیـره شـہـداء 🖋 دوستان و آشنايان و دانش آموزان، شما را به شهداے ڪربلا قسم مے دهم، ڪہ يك لحظہ از فرهنگ جهاد و شهادت و امر بہ معروف و نهے از منڪر غافل نباشيد... 🌷 شهید بهنام خرم بخت. 🌐 @partoweshraq
باید بفهمیم که عبد و بنده پروردگار هستیم و هیچگونه مالکیتی نداریم. 🌹 ابی‌عبدالله(ع) در گودال قتلگاه فرمود: ▪ «الهی رضا بقضائک، صبرا علی بلائک» یعنی من چیزی از خودم ندارم،
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 🗡چرا (علیه السلام) کشته شد؟ 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
4_5936032290726478329.mp3
5.18M
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 🗡چرا (علیه السلام) کشته شد؟ 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜ امام حسين (عليه السلام): 🔅بخيل، كسى است كه در سلام كردن، بخل ورزد. 🔅«البَخيلُ مَن بَخِلَ بِالسَّلامِ». 📗تحف العقول، صفحه ٢۴٨. 🌐 @partoweshraq #حدیث
🌹 💖 دوستِ من! ⏳تک تکِ لحظه هایت را زندگی کن! 🌟 خودت خالقِ زیباترین اتفاقاتِ زندگی ات باش، و رویِ هیچ کس جز خودت حساب نکن! 🔮 کسی که انتخاب کرده آرام و امیدوار باشد؛ ⏱ در سخت ترین لحظات هم دلایلِ شادی اش را پیدا می کند... 👌🏻کسی که خودش را همه کاره ی زندگی اش می داند؛ 💔 از هیچ کس توقعی ندارد و هرگز بی دلیل، دلگیر و نا امید نمی شود! ⏱ تو لایقِ آرام ترین ثانیه ها و بزرگ ترین معجزه هایی، هوایِ خودت را داشته باش! ✒ نرگس صرافیان طوفان‌ 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7