پروانه های وصال
⇝✿✵•°•❀✵•﷽•✵❀•°•✵✿⇜ #اسـتـغـفــار شبــ🌙ــانـہ حضـرت عـلـی عـلیـهالسـلام
⇝✿✵•°•❀✵•﷽•✵❀•°•✵✿⇜
#اسـتـغـفــار شبــ🌙ــانـہ
حضـرت عـلـی عـلیـهالسـلام
💢↶ بـنـــ0⃣3⃣ـــــد ↷💢
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
《اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ
مَالَأْتُ فِیهِ عَلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ
أَوْ أَسَأْتُ بِسَبَبِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنْ بَرِیَّتِکَ
أَوْ زَیَّنَتْهُ لِی نَفْسِی أَوْ أَشَرْتُ بِهِ
إِلَى غَیْرِی أَوْ دَلَلْتُ عَلَیْهِ سِوَایَ
أَوْ أَصْرَرْتُ عَلَیْهِ بِعَمْدِی
أَوْ أَقَمْتُ عَلَیْهِ بِجَهْلِی
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ》
🦋 بــار خـدایـــا 🦋
از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که
در آن معاونت کردم علیه یکی از بندگانت
یا دیگری را به سوی آن راهنمایی کردم
و یا غیر خود را به سوی آن دلالت نمودم
یا با تعمّد در آن اصرار ورزیدم
یا از روی نادانی در آن مقیم شدم
✨پس بر محمـد و آلش درود فرست🌷
و اینگونه گناهانم را بیامرز
ای بهتـریـن آمـرزنـدگـان✨
◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️
📘 استغفـار هفتـادگـانـه
امیـرالمؤمنین علـی علیـهالسلام💚
✍ تالیـف: سید ضیاءالدین تنکابنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎋 الهی
در این شب زیبا
🎋هیـچ قلبى گرفته نباشه
و هر چى خوبی خداست
🎋 براى همه خوبان رقم بخـــوره
آرامـــــش مهمـــــون
🎋همیشــگى دلهاتون باشه
🦋شبتون در پناه خــــدا🦋
️
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ
آگاه باش که دوستان خدا نه ترسى دارند و نه غمگین میشوند
یونس – آیه۶۲
هنگام مواجه شدن با مشکل، حتما راه حلی وجود دارد، زیرا هر چیز با جفتش به وجود می آید.بعد از هر سقوطی، صعودی و بعد از هر شبی، روزی وجود دارد.
برای بیرون آمدن از یک اتاق، باید در را پیدا کنی، نه این که به دیوارها فکر کنی.
شبتون آرام✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح لبخند خداست
که درخشان تر
از پرتوهای طلایی خورشید
میتابد
و قلب تو را
آرام و مصفا میکند
برخیز وحضور صبح را
حس کن
سلام دوستان خوبم✋
صبحتون منور به لبخند خدا🌸
🌻امام هادى عليه السلام :
🌺 الغَضَبُ عَلى مَن لاتَملِكُ عَجزٌ و عَلى مَن تَملِكُ لَومٌ ؛ 🌺
🌼خشم بر كسى كه اختيارش به دست تو نيست ، نشانه ناتوانى و بر آن كه اختيارش به دست تو است ، مايه سرزنش است .🌼
مستدرک الوسائل، ج 12، ص11
#احادیث_موضوعی
#خشم
امام رضا عليه السلام:
به كودك دستور ده كه با دست خودش صدقه بدهد، اگر چه به اندازه تكّه نانى يا يك مشت چيز اندك باشد؛ زيرا هر چيزى كه در راه خدا داده مى شود، هر چند كم، اگر با نيّت پاك باشد زياد است
مُرِ الصَّبيَّ فلْيَتَصدَّقْ بيدِهِ بالكِسْرةِ و القَبْضةِ و الشَّيءِ و إنْ قَلَّ ، فإنَّ كلَّ شيءٍ يُرادُ بهِ اللّهُ ـ و إنْ قَلَّ ـ بعدَ أنْ تَصدُقَ النِّيّةُ فيهِ عظيمٌ
ميزان الحكمه جلد1 صفحه108
🌸سه ملاک همسرشایسته درآیه 34 نسا
🌷فالصالحات قانتات حافظات للغیب بماحفظ الله
🌷۱.زنان صالح وباتقوا
🌷۲.که با همسرتکبرندارند
🌷۳.وعفت خودرادرغیبت همسرحفظ میکنند
💕💕💕
┄┅═══❁☀❁═══┅┄
🌸چای با گرمای آتیشه که دم میکشه
و خوش رنگ میشه
🌸و انسان با گرمای دله که به زندگی
دلگرم میشه و جون تازه میگیره
🌸خونه دلتون همیشه گرم
🌸عصربخیر دوستان 😊☕️
┄┅═══❁☀❁═══┅┄
پروانه های وصال
#برنامه_ترک_گناه و رسیدن به لذت بندگی 🔹🔶➖ قسمت دهم امتحانات الهی ۶ 🎴هر امتحانی که خدا از ما میگی
ادامه👆👆👆👆👆
#برنامه_ترک_گناه
و رسیدن به لذت بندگی
🔹🔶➖
قسمت دهم
امتحانات الهی ۶
چطور؟!😒
فرض کنید یه معلم ریاضی داشته باشیم.
بعد ایشون میبینه شاگردش بعضی مسایل رو خیلی راحت حل میکنه اما بعضی مسایل براش خیلی مشکله.
📝🖋
🔵 اینجا اون معلم اگه دلسوز باشه چیکار میکنه؟!
میاد دوباره "مسایل آسون" میده به شاگردش
یا کمک میکنه "اونایی که توش مشکل داره" رو حل کنه؟
❗️❓❗️❓
حاج آقا راست میگیدا!
پس به خاطر اینه که ما یه گناهایی رو چندین بار شکست خوردیم اما بازم خدا پیش میاره؟!
عجب! تا حالا اینطوری فکر نکرده بودم.😊
خوبه. حالا برو روی امتحانات فکر کن. اینا همش تمرینات خدای مهربون ماست...
مهربانی و زیبایی مولای خودت رو توی امتحاناش ببین...
🔶✅🔷💖🌺💖
پروانه های وصال
#داستان #دختر_شینا 🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر #قسمت_بیست_وهفتم 💞قابلمه غذا را آوردم. گفتم:
#داستان
#دختر_شینا
🌹 خاطرات شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر
#قسمت_بیست_وهشتم
💞 خم شد و او را بوسید. صدایش را عوض کرد و با لحن بچه گانه ای گفت: «شرمنده تو و مامانی هستم. قول می دهم از این به بعد کنارتان باشم. آقای خمینی دارد می آید. تو و مامان دعا کنید صحیح و سالم بیاید.»بعد بلند شد و به من نگاه کرد و با یک حالتی گفت: «قدم! نفس تو خیر است. تازه از گناه پاک شده ای. برای امام دعا کن به سلامت هواپیمایش بنشیند.»با گریه گفتم: «دلم برایت تنگ می شود. من کی تو را درست و حسابی ببینم...»
چشم هایش سرخ شد گفت: «فکر کردی من دلم برای تو تنگ نمی شود؟! بی انصاف! اگر تو دلت فقط برای من تنگ می شود، من دلم برای دو نفر تنگ می شود.» خم شد و صورتم را بوسید. صورتم خیسِ خیس بود.
💞 چند روز بعد، انگار توی روستا زلزله آمده باشد، همه ریختند توی کوچه ها، میدان وسط ده و روی پشت بام ها. مردم به هم نقل و شیرینی تعارف می کردند. زن ها تنورها را روشن کرده و نان و کماج می پختند. می گفتند: «امام آمده.»
💞در آن لحظات به فکر صمد بودم. می دانستم از همه ما به امام نزدیک تر است. دلم می خواست پرنده ای بودم، پرواز می کردم و می رفتم پیش او و با هم می رفتیم و امام را می دیدیم. توی قایش یکی دو نفر بیشتر تلویزیون نداشتند. مردم ریخته بودند جلوی خانه آن ها. حیاط و کوچه از جمعیت سیاهی می زد. می گفتند: «قرار است تلویزیون فیلم ورود امام و سخنرانی ایشان را پخش کند.» خیلی از پسرهای جوان و مردها همان موقع ماشین گرفتند و رفتند تهران.چند روز بعد، صمد آمد، باخوشحالی تمام. از آن وقتی که وارد خانه شد، شروع کرد به تعریف کردن. می گفت: «از دعای خیر تو بود حتماً. توی آن شلوغی و جمعیت خودم را به امام رساندم. یک پارچه نور است امام. نمی دانی چقدر مهربان است. قدم! باورت می شود امام روی سرم دست کشید. همان وقت با خودم و خدا عهد و پیمان بستم سرباز امام و اسلام شوم. قسم خورده ام گوش به فرمانش باشم. تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خونم سربازش هستم. نمی دانی چه جمعیتی آمده بود بهشت زهرا. قدم! انگار کل جمعیت ایران ریخته بود تهران. مردم از خیلی جاها با پای پیاده خودشان را رسانده بودند بهشت زهرا. از شب قبل خیابان ها را جارو کرده بودند، شسته بودند و وسط خیابان ها را با گلدان و شاخه های گل صفا داده بودند. نمی دانی چه عظمت و شکوهی
داشت ورود امام. مرد و زن، پیر و جوان ریخته بودند توی خیابان ها. موتورم را همین طوری گذاشته بودم کنار خیابان. تکیه اش را داده بودم به درخت، بدون قفل و زنجیر. رفته بودم آنجایی که امام قرار بود سخنرانی کند. بعد از سخنرانی امام، موقع برگشتن یک دفعه به یاد موتورم افتادم.
💞 تا رسیدم، دیدم یک نفر می خواهد سوارش شود. به موقع رسیده بودم. همان لحظه به دلم افتاد. اگر برای این مرد کاری انجام دهم، بی اجر و مزد نمی ماند. اگر دیرتر رسیده بودم، موتورم را برده بودند.»
بعد زیپ ساکش را باز کرد و عکس بزرگی را که لوله کرده بود، درآورد. عکس امام بود. عکس را زد روی دیوار اتاق و گفت: «این عکس به زندگی مان برکت می دهد.»
از فردای آن روز، کار صمد شروع شد. می رفت رزن فیلم می آورد و توی مسجد برای مردم پخش می کرد. یک بار فیلم ورود امام و فرار شاه را آورده بود. می خندید و تعریف می کرد وقتی مردم عکس شاه را توی تلویزیون دیدند، می خواستند تلویزیون را بشکنند.
بعد از عید، صمد رفت همدان. یک روز آمد و گفت: «مژده بده قدم. پاسدار شدم. گفتم که سرباز امام می شوم.»
آن طور که می گفت، کارش افتاده بود توی دادگاه انقلاب. شنبه صبح زود می رفت همدان و پنج شنبه عصر می آمد. برای اینکه بدخلقی نکنم، قبل از اینکه اعتراض کنم، می گفت: «اگر بدانی چقدر کار ریخته توی دادگاه. خدا می داند اگر به خاطر تو و خدیجه نبود، این دو روز هم نمی آمدم.»
✍ادامه دارد...