🏖دکتر #الهی_قمشهای چه زیبا میگوید:
- وقتی نمیبخشید
- وقتی به کاری که دوست ندارید ادامه میدهید
- وقتی وقتتان را تلف میکنید
- وقتی از خودتان مراقبت نمیکنید
- وقتی از همه چیز شکایت میکنید
- وقتی با پشیمانی و افسوس زندگی میکنید
- وقتی شریک نادرستی برای زندگیتان انتخاب می کنید
- وقتی خودتان را با دیگران مقایسه میکنید
- وقتی فکر میکنید پول برایتان خوشبختی میآورد
- وقتی شکرگزار و قدرشناس نیستید
- وقتی در روابط اشتباه میمانید
- وقتی بدبین و منفیگرا هستید
- وقتی با یک دروغ زندگی میکنید
- وقتی درمورد همه چیز نگرانید
+ قدم به قدم به نابودی روح و روان خودتان نزدیک تر می شوید.
💕💜💕
#لواشک_سیب 🍏 😋
🔸حدودا 2.5 کیلو سیب بود. سیب ها رو شستم و خرد کردم. فقط هسته هاش رو بیرون آوردم و داخل قابلمه ریختم و حدودا یک الی یک و نیم لیوان هم آب ریختم و روی حرارت ملایم قرار دادم. تایم هم حدودا یک و نیم ساعت قرار دادم تا حسابی سیب ها له بشن.
نمک هم کمی اصافه کردم. دیگه شکر نریختم چون سیب هام شیرین بودن. سیب ترش هم بخواین می تونین ترکیبی استفاده کنین.
یا اگه دوست داشته باشین میوه های ترش هم همراه با سیب می تونین استفاده کنین .
بعد از اینکه خوب له شد هم می تونین میکس کنین و هم از صافی رد کنین . من از صافی رد کردم و داخل یه سینی بزرگ یا کیسه فریزر انداختم ، یا حتی می تونین فقط خیلی جزیی چرب کنین .
فقط خیلی زیاد نباشه که کلفت نشه و اون وقت کپک می زنه. خیلی هم نازک نشه.
می تونین جلوی آفتاب قرار بدین یا باد کولر و پنکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوراک مرغ و بامیه
دستور تهیه :
یکم از کلاهک بامیه رو گرفتم و شستم و با کمی روغن سرخ کردم و کنار گذاشتم بعد تو همون تابه دوتا پیاز متوسط را ک بصورت حلقه حلقه برش داده بودم سرخ کردم و بعد فیله های مرغ را بهش اضافه کردم و مجدد با هم تفت دادم یکم ک حجمش سبک شد زعفران دم کرده نمک و فلفل سیاه و پودر لیمو عمانی ریختم هم زدم بعد بهش یک قاشق غذاخوری رب گوجه اضافه کردم یعنی گذاشتم روی مواد اما هم نزدم . یه استکان اب ریختم روشون و در تابه رو گذاشتم با حرارت کم اجازه دادم نیم ساعت همه با هم پخته شن بعد از نیم ساعت همه مواد رو هم زدم بعد بهش چنتا گوجه گیلاسی و بامیه سرخ شده و دوباره یک استکان اب و یکم پودر سیر اضافه کردم و دوباره در تابه رو گذاشتم به مدت بیست دقیقه تا همه ی مواد با هم پخته شن و تمام
خوراک بامیه امادست میتونید به همراه برنج و با نون میل کنید
برای فریز کردن بامیه کافیه یکم از کلاهک بامیه را بگیرید و بامیه ها را بشویید بعد که آبش رفت بسته بندی و فریز کنید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 مجموعه #استوری از سخنان سیدابراهیمرئیسی در مناظره سوم
❤️ چرا از اقبال مردم به من ناراحتید؟
👨🔬 دسترسی به پزشک
📜 لیست بدهکاران
📱 فیلترینگ
💥 پساکرونا
#برای_مردم
💠 با اين خدا نميشود انسان بدرفتاری بكند 💠
🔷آیت الله جوادی آملی:
وجود مبارك حضرت رسول در نهجالفصاحه دارد كه من به خدا عرض كردم :
اعمال امتّ من را به عهده من بگذار و اجازه بده من از طرف شما مأمور بررسی و حسابرسی بندگان تو كه امتّان مناند باشم،
🔹برای اينكه اگر يك وقت يكی از افراد امتّ من آلوده بود و گناهی كرد، در آن محكمهای كه اولين و آخرين حاضرند، من طوری ستاری كنم كه من بدانم و او، ديگر نزد ديگران رسوا نشود چون امت من است و بالأخره مرا قبول كرده،
🙏 اين لطف را خدايا در حق من و امتّم بكن!
❇️ذات اقدس الهی به من فرمود:
رسول من! اعمال امتّ تو را در قيامت من خودم بررسی میكنم كه اگر كاری باعث سلب حيثيت و آبروريزی شد، حتی تو هم نبينی.
✅اين خداست! اينكه میبينيد سيل اشك از يك عده عاشقان ميريزد برای اينكه بالأخره آدم در برابر اين ستّار، در برابر اين غفّار قرار دارد؛
❤️با اين خدا نميشود انسان بدرفتاری بكند.
💻 سایت إسراء، نمازجمعه 81/10/06
💕❤️💕
#داستان_کوتاه
سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.
یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟ برادر بزرگ تر جواب داد: بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده. سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.
نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت: من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم. نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد: نه، چیزی لازم ندارم. هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.
کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟ در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.
وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.
نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنهارا بسازم
تا به حال واسه چند نفر پل ساختیم؟!!!
📕 🍃🌸
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
قسمت پنجاه: وسوسه حدود هفت ماه از مسلمان شدنم می گذشت ... صبح عین همیشه رفتم سر کار ... ولی م
قسمت پنجاه و یک: من ترسو نیستم
برای لحظاتی واقعا وسوسه شده بودم ... اما یه لحظه به خودم اومدم ...
- حواست کجاست استنلی؟ ... این یه انتخابه... یه انتخاب غلط ... نزار وسوسه ات کنه ... تو مرد سختی ها هستی ... نباید شکست بخوری و به خدا خیانت کنی...
حالا جای ما عوض شده بود ... من سعی می کردم کین رو متقاعد کنم که اون کار درست نیست و باید دزدی رو بزاره کنار ... و بعد از ساعت ها ...
- باورم نمیشه ... تو اینقدر عوض شدی ... دیگه بعید می دونم بتونی به یه گربه هم لگد بزنی ... تو یه ترسو شدی استنلی ... یه ترسو ...
- به من نگو ترسو ... اون زمان که تو شب به شب، مادرت برات غذای گرم درست می کرد ... من توی آشغال ها سر یه تیکه همبرگر مونده دعوا می کردم ... اون زمان که پدرت توی کارخونه تا آخر شب، کارگری می کرد تا یه سقف بالای سرتون باشه، من زیر پل و کنار خیابون می خوابیدم ... و هنوز زنده ام ... تو درست رو ول کردی و برای هیجان اومدی سراغ این کار ... من، برای زنده موندن جنگیدم ...
فکر کردی با یه نقشه و بررسی موقعیت ... و پیدا کردن یکی که برات پول شون کنه؛ می تونی از اونجا دزدی کنی ... اون مغازه
طلا فروشی بالای شهره ... قیمت ارزون ترین طلاش بالای 500 هزار دلاره ... فکر کردی می خوای سوپر مارکت محله مون رو بزنی که پلیس ده دقیقه بعد بیاد جنازه ها رو ببره؟ ...
.
- محاله یکی تون زنده برگردید ... می دونی چرا؟... چون اونهان که حقوق پلیس ها رو میدن ... چک های رنگارنگ اونها به شهردار و فرمانداره که دولت فدرال می چرخه ... پس به هر قیمتی، سیستم ازشون دفاع می کنه ... فکر کردی مثل قاچاق مواده که رئیس پلیس ولستون، خودش مدیریت قاچاق توی دستش باشه و سهم هر کدوم از اون گنده ها برسه ... تازه اونجا هم هر چند وقت یه بار برای میتینگ های تیلیغاتی یه عده رو میدن دم تیغ ...
احمق نشو کین ... دست گذاشتن روی گنده ها یعنی اعلام جنگ به شهردار و فرماندار ... فکر کردی بی خیالت میشن ... حتی اگر بتونی فرار کنی که محاله ... پیدات می کنن و چنان بلایی سرت میارن که دیگه کسی به دست گذاشتن روی اشراف فکر نکنه ...
اما فایده نداشت ... اون هیچ کدوم از حرف های من رو قبول نمی کرد ... اون هم انتخاب کرده بود ...
وقتی از کافه اومدم بیرون ... تازه می فهمیدم که خدا هرگز کسی رو رها نمی کنه ... حنیف واسطه من بود ... من واسطه کین ... مهم انتخاب ما بود ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
قسمت پنجاه و یک: من ترسو نیستم برای لحظاتی واقعا وسوسه شده بودم ... اما یه لحظه به خودم اومدم ..
قسمت پنجاه و دوم: و من عاشق شدم
اواخر سال 2011 بود ... من با پشتکار و خستگی ناپذیر، کار می کردم و درس می خوندم ... انگیزه، هدف و انرژی من بیشتر شده بود ... شادی وآرامش وارد زندگی طوفان زدهمن شده بود ... شادی و آرامشی که کم کم داشت رنگ دیگری هم به خودش می گرفت ...
چند وقتی می شد که به باتون روژ و محله ما اومده بودن ...
دانشگاه، توی رشته پرستاری شرکت کرده بود ... شاید احمقانه به نظر می رسید اما از همون نگاه اول، بدجور درگیرش شدم ... زیر نظر گرفته بودمش ... واقعا دختر خوب، با اخلاق و مهربانی بود ...
من رسم مسلمان ها رو نمی دونستم ... برای همین دست به دامن حاجی شدم ... اون هم، همسرش رو جلو فرستاد ... و بهتر از همه زمانی بود که هر دوشون به انتخاب من احسنت گفتن ...
حاجی با پدر حسنا صحبت کرد ... قرار شد یه شب برم خونه شون ... به عنوان مهمان، نه خواستگار ...
پدرش می خواست با من صحبت کنه و بیشتر با هم آشنا بشیم ... و اگر مورد تایید قرار گرفتم؛ با حسنا صحبت می کردن ...
تمام عزمم رو جزم کردم تا نظرش رو جلب کنم ... اون روز هیجان زیادی داشتم ... قلبم آرامش نداشت ... شوق و ترس با هم ترکیب شده بود ...
دو رکعت نماز خوندم و به خدا توسل کردم ... برای خودم یه پیراهن جدید خریدم ... عطر زدم ... یه سبد میوه گرفتم ... و رفتم خونه شون ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌸کسانی که "بهترین لحظات" خوش
زندگی را به شما هدیه می کنند ا!
١_"آغوش مادریست" که با تمام
وجود ، بغلت کرد و شیرت داد..
٢_"دستان پدریست"که برای
راه رفتنت ، "با تو کودکی کرد"..
۳_"خواهر یا برادریست" که
برای ندیدن اشکهایت ،
"تمام اسباب بازیهایش را به تو داد"..
۴_"همسر توست" که با تمام وجود
در کنار تو "معمار زندگی"
مشترک تان است...
۵_"فرزند توست" که خالق
"زیبایی های آینده است"...🌸
💕💚💕
🔴حمایت جامعه مدرسین قم از رییسی
🔹جامعه مدرسین حوزه علمیه قم طی بیانیهای حمایت خود را از سید ابراهیم رییسی در انتخابات ریاستجمهوری خطاب به مردم منتشر کرد.
✅ در این بیانیه آمده است که پس از برگزاری جلسات متعدد و ارتباط با علمای اعلام و هماندیشی با گروههای مختلف و رعایت همه جوانب و معیارها و ارائه گزارشات در جلسات شورای عالی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، سرانجام موضوع در جلسه ۲۱ خرداد مطرح و با نصاب بیش از دو سوم اعضای جامعه، رییسی به عنوان نامزد اصلح شناخته شد.
💕💜💕
🌹هفت نصیحت زیـبــا🌹
🌼گشاده دست باش، جاری باش،
کمک کن ، مثل رود
🌺با شفقت و مهربان باش ،
مثل خورشید
🌼اگر کسی اشتباه کرد آن را
بپوشان ، مثل شب
🌺وقتی عصبانی شدی خاموش
باش ،مثل خواب
🌼متواضع باش و غرور نداشته
باش ،مثل خاک
🌺بخشش و عفو داشته باش ،
مثل دریا
🌼اگر میخواهی دیگران خوب باشند ،
🌺خودت خوب باش ، مثل آیینه
💕💜💕
#ڪلامشہـدا
میفرماید ڪہ؛
فقط یڪبار ڪافے استـــــ..
ازتہ دل #خـــــدا رو صدا ڪنید
دیگر مال خودتـان نیستید
#مـال او مےشوید![]
••|شـــــہیدامیرحاجامینے🌷
💕💙💕
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
خیلیها فکر می کنند، زشت ترین بخش بدنشان بینی شان است!
بعضیها هم با دهانشان مشکل دارند، فکر می کنند دهانشان خیلی زشت است!
و دیگران زیادی هم شکم بزرگشان، مشکلشان است و زشت شان کرده؛
همه اینها شاید زشت و زیبا باشد،
اما من می گویم:
زشت ترین بخش بدن آدم ها،
"ذهن شان" است؛
ذهن آدم ها، مثل یک حفره عمیق،
پر می شود از خیلی چیزهای زشت؛
از شک،
از بدبینی،
از برداشتهای بد،
از نگاه پر غرور به دیگران،
از توقع زیاد،
از خودبینی زیاد؛
ذهن آدم ها گاهی تبدیل می شود به عضو زشت بدن؛
آنقدر بدن را زشت می کند که صدتا جراحی زیبایی هم کاری از پیش نمی برد؛
کاش می شد،
جای بینی، جای شکم و پا،
آدم "ذهنش" را جراحی می کرد...⭐️
💕💙💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉در این شب زیبا
✨آرزو می کنم
🎉همه خوبی های دنیا
✨مال شما باشه
🎉دلتون شاد باشه
✨غمی توی دلتون نشینه
🎉خنده از لب قشنگتون پاک نشه
✨و دنیا به کامتون باشه
🎉و اوقاتتون همیشه
✨بر مدار خوشبختی بچرخه
🎉شبتون زیبـا و در پناه خدا
⚡️⚡️🌟🌟⚡️⚡️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـ🌸ـلام
روزتون پراز خیر و برکت 🌸
امروز سه شنبه
☀️ 25 خرداد 1400 ه. ش
🌙 4 ذیعقده 1442 ه.ق
🌲 15 ژوئن 2021 ميلادى