فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙در اولین روز ماه صفر
دود کردن اسفند فراموش نشه♨️
ان شاءالله از چشم بد دور باشید 🌹🙏
🌸تنتون سلامت ،
در کسب و کار موفق باشید 🌹.
🌙ماه صفر
✨صفرالمظفر دومین ماه قمری پس از محرم الحرام است.
✅محدث بزرگ شیخ عباس قمی درباره اين ماه می گويد:
👈🏻"بدان که این ماه (صفر) معروف به نحوست است و شاید سبب آن، واقع شدن وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است در آن و یا به جهت آن است که این ماه، بعد از سه ماه حرام (ذی قعده، ذی حجّه و محرم الحرام) واقع شده که در آن سه ماه، جنگ و قتال نبوده و در این ماه، شروع به قتال مینمودند و خانه و منازل از اهلش خالی میشد و این هم یک سبب است در وجه تسمیه آن، به صفر. بهر حال برای رفع نحوست، هیچ چیز بهتر از دادن صدقه و ادعیه و استعاذات وارده نیست".
🔰برخی از مناسبتهای ماه صفر:
☑️اول صفر : وارد كردن سر مطهر امام حسين عليه السلام به شام همچنین ورود اهل بيت عليهم السلام به شام.
☑️سوم صفر : ولادت حضرت امام محمد باقر عليه السلام(۵۷ هجری).
☑️پنجم صفر : شهادت حضرت رقيه سلام الله عليها در خرابه شام(۶۱ هجری).
☑️هفتم صفر : شهادت امام حسن مجتبی عليه السلام (بنابر نقل بحارالانوار).
☑️هشتم صفر : وفات جناب سلمان فارسی (۳۵ هجری).
☑️نهم صفر : شهادت جناب عمار ياسر در جنگ صفين (۳۷ هجری).
☑️هجدهم صفر : شهادت جناب اويس قرنی در جنگ صفين (۳۷هجری).
☑️بیستم صفر : اربعين حسينی.
☑️بيست و هشتم صفر : رحلت جانسوز رحمت للعالمين پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم (۱۱ هجری) و شهادت مظلومانه امام حسن مجتبی عليه السلام (۵۰ هجری).
☑️روز آخر صفر : شهادت امام رضا عليه السلام (۲۰۳ هجری).
◾️▪️◾️▪️♥️▪️◾️▪️◾️
گفتن جملهٔ "معذرت ميخوام" هم درست
مثل جملهٔ "دوستت دارم" اندازه و جايی دارد!
از به زبان اوردنش نه خيلی اجتناب كنيد و نه بيش از حد استفاده كنيد! اگر بيشتر از حد معمول، بابت كارهای نكرده عذر بخواهيم كاملا محسوس خودمان را به دست خودمان گناهكار كرده ايم!
و اگر هم بابت كارهای خطايی كه كرده ايم عذر خواهی نكنيم ، قطعا ادمهای زيادی را در راهِ اين خودخواهی و غرور از دست ميدهيم!
اشتباه از هركسی ممكن است سر بزند!
اما مهم اين است كه برای جبرانش چه كاری انجام دهيم!
خيلی از اطرافيان ما تنها منتظر يك عذرخواهی از سوی ما هستند تا راه را برای برگشتمان بازكنند و دلشان صاف شود!
و با همين يك جملهٔ ساده و استفاده.ٔ به موقع از آن ميشود هزاران رابطه را زنده كرد!
پس از گفتنش هراس نداشته باشيد!
چرا كه نگفتنش ميتواند ضررهای بيشتری را بار اورد!
─┅─═इई 💚💙💚ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 #دعــاۍهــرروزمـاهصـــفر🌙
در مفاتــیح الجـــنان آمده است ڪه
اگر ڪسی خواهد ڪه محفوظ ماند
از بــلاهای نازله در این مــــاه در هر
روز #دهمـــرتبه این دعــا را بخواند
🔹يَا شَدِيدَ الْقُوَى وَ يَا شَدِيدَ الْمِحَالِ يَا عَزِيزُ يَا عَزِيزُ يَا عَزِيزُ
🔹ذَلَّتْ بِعَظَمَتِكَ جَمِيعُ خَلْقِكَ فَاكْفِنِي شَرَّ خَلْقِكَ يَا مُحْسِنُ يَا مُجْمِلُ يَا مُنْعِمُ يَا مُفْضِلُ
🔹يَا لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
🔹وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.
▪️بعد از این ماه صفر!
زینب منتظر است تا تو بیایی مهدی...❤️
بسوز ای دل برای غصه های عمه ی سادات
که روی نیزه ای کامل شده بیند هلالش را
#بحق_الزینب_اللهم_عجل_لولیک_الفرج
▪️ماه صفر ماهی است خیلی روی قلب مولامون امام زمان روحی فداه فشاره در این ماه صدقه دادن برای آرامش قلب مولامون و خواندن سوره یاسین یادمون نره...
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
عالمي مشغول نوشتن با مداد بود.
کودکي پرسيد: چه مي نويسي؟
عالم لبخندي زد و گفت: مهم تر از نوشته هايم، مدادي است که با آن مي نويسم، مي خواهم وقتي بزرگ شدي مثل اين مداد بشوي!
پسرک تعجب کرد! چون چيز خاصي در مداد نديد!
عالم گفت پنج خصلت در اين مداد هست.سعي کن آن ها را بدست آوري
اول: مي تواني کارهاي بزرگي کني، اما فراموش نکني دستي وجود دارد که حرکت تو را هدايت مي کند و آن دست خداست!
دوم: گاهي بايد از مداد تراش استفاده کني، اين باعث رنج مداد مي شود، ولي نوک آن را تيز مي کند. پس بدان رنجي که مي بري از تو انسان بهتري مي سازد!
سوم: مداد هميشه اجازه ميدهد براي پاک کردن اشتباه از پاکن استفاده کني ، پس بدان تصحيح يک کار خطا، اشتباه نيست!
چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نيست ،مهم مغز مداد است که درون چوب است،پس هميشه مراقب درونت باش که چه از آن بيرون مي آيد!
پنجم: مداد هميشه از خود اثري باقي مي گذارد،پس بدان هر کاري در زندگي ات ميکني ،ردي از آن به جا ميماند،پس در انتخاب اعمالت دقت کن
💕❤️💕
ﻣﺸﮏ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ :
ﺗﻮﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ
ﺑﺎﻫﺮﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ
ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ
گفت :
ﺯﯾﺮﺍﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽ ﺍﻡ،
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽ ﺍﻡ
ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ
ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺸﯽ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎ
💕🧡💕
شهداء دعا داشتند؛ ادعا نداشتند
نیایش داشتند؛ نمایش نداشتند
حیا داشتند؛ ریا نداشتند
رسم داشتند؛ اسم نداشتند
ولی در دنیای وارونه امروز ما
ادعا دارند ولی دعا ندارند
نمایش دارند نیایش ندارند
ریا دارند ولی خبری از حیا نیست
اسم دارند ولی رسم مردانگی را زیر پا له کرده اند.
آره اینجوریاس رفیق...🌱
اللهم عجل لولیک الفرج💚
💕💚💕
🔰"نِگاهی به سیرِه وَ سُلوڪِ فَردے و اجتِماعی رَهبر مُعظم انقِلاب بِہ ڪُوشش رِضامُصطَفَوی"
💎 فکر میکنم بزرگترین نقش من حفظ جو آرامش خانه بود. طوری که ایشان بتوانند با خیال راحت به کارشان ادامه دهند. من سعی داشتم تا ایشان را از نگرانی در مورد خود و فرزندانم دور نگهدارم. گاهی وقتها که برای ملاقات ایشان به زندان می رفتم ازمشکلاتی که داشتیم چیزی به ایشان نمیگفتم و در پاسخ به سؤالاتشان دربارهی وضعیت خود و فرزندان، صرفاً خبرهای خوب میدادم. برای مثال، طی ملاقاتهایی که با ایشان در زندان داشتم یا در نامههایی که در دوران تبعید برای ایشان می نوشتم، هرگز چیزی در مورد بیماری فرزندان نمیگفتم و نمی نوشتم.
👈 #روایتےازهمسرِمڪرمہی
مقاممعظمرهبری
📚 #مـاه_در_آینہ
💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...
🔴حالا که بحث شهادت محمد تو #گاندو گرم شده یادی کنیم از شهدای گمنام #امام_زمان که زندگیشون و شهادتشون گمنامه🌷
خداوند به تمام سربازان گمنام امام زمان سلامتی و عاقبت بخیری بده ان شاءالله🤲
عاشق #امام_حسین بود
شهید_حسن_عشوری
عند_ربهم_یرزقون شد
📣 توضیح
در فضای مجازی مطالبی منتشر شده پیرامون هویت واقعی آقامحمد مبنی بر اینکه شهید حسن عاشوری یا شهید محمدرضا ممبینی در واقعیت همون آقامحمد هستند،
توجه کنید: شهید حسن عاشوری از نیروهای وزارت اطلاعات سال ۹۶ در سیستان و بلوچستان به شهادت رسیدند، شهید امنیت دکتر ممبینی هم از نیروهای وزارت اطلاعات بودند که چند ماه قبل در هرمزگان به شهادت رسیدند،
عملیات دستگیری شارلوت سال ۹۵ توسط پاسداران سازمان اطلاعات سپاه در منطقه مهاباد صورت گرفته، لذا مطالب منتشر شده و تطابق های صورت گرفته از اساس واقعیت ندارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دکتر طالب پور، رئیس بیمارستان سینا: از کسانی که 2 دُز #واکسن دریافت و روند واکسینه شدن را طی کرده باشند، حتی یک مورد فوتی نیز نداشتیم.
🔸#واکسیناسیون یک تکلیف بر عهده تک تک اعضای جامعه است.
#محرم ۱۴۴۳
.
🔻 واکسن در قبیله سوفسطائیان
🔹 استادی از عالمان سوفسطائی همراه با شاگردانش در کنار استخر آبی بودند
🔸استاد به شاگردان گفت: آیا در درون این استخر آّب هست؟
🔹شاگردان بلادرنگ گفتند: آری
🔸استاد گفت: امروز به هفتاد دلیل ثابت میکنم در درون این استخر آبی وجود ندارد. سپس شروع کرد یک به یک دلائلش را توضیح داد.
🔹 پس از ذکر هفتاد دلیل به شاگردانش گفت: آیا درون این استخر آب هست؟
🔸 شاگردان بلادرنگ و با قاطعیت گفتند: خیر
🔹استاد گفت: حال به یک دلیل ثابت میکنم در درون استخر آب وجود دارد، سپس دست درون استخر کرد مقداری آب برداشت و به سمت شاگردانش پاشید...
◀️ امام جامعه فرموند: واکسیناسیون عمومی مسئلهی بسیار مهمّی است که حتماً بایستی انجام بگیرد
🔹 مخالفان واکسن برای مریدان و شاگردانشان هفتاد تفسیر و تاویل و استدلال تراشیدند و گفتند تا به آنها ثابت کنند:
1️⃣ مخالفت آنان با واکسن مخالفت با کلام و تاکیدات ولایت نیست!
2️⃣ تبعیت از آنان در تضاد با تبعیت از امام جامعه نیست!
3️⃣ منظور ولایت واکسن زدن آنها نبوده اند!
4️⃣ ولایت تخصص لازم در ورود به این موضوع را ندارد!
5️⃣ ولایت محصور در مخالفان است و اخبار و گزارشات به ایشان کانالیزه میرسد!
6️⃣ ممکن است ولایت اشتباه کند اما ما هرگز!
7️⃣ و ...
✅ اما هنوز به مریدان و شاگردان خود نگفته اند: به یک دلیل میتوانیم اثبات کنیم ولایت فصل الخطاب جامعه است و در اختلاف نظرات کارشناسان و خبرگان حرفش حجت است و همه باید از ولایت تبعیت کنیم.
#سیداحمدرضوی
💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 نمازهای ۲ رکعتی به نیت اموات و شهدا که جوان تجربه گر مرگ موقت را به دنیا بازگرداند
▪️این قسمت: باغ زمزم
▫️تجربهگر : آقای اسفندیاری
#تجربه_مرگ_موقت
..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👨🍳#پودینگ_شکلاتی
شیر کم چرب:2 لیوان
خرما:6 عدد
پودر کاکائو:2 قاشق غذاخوری
آرد گندم یا پودر جودوسرپرک:2 قاشق غذاخوری
شکلات تختهای:به میزان دلخواه
.
🔷#پیتزا_نیویورکی
روغن زیتون
پنیر موزارلا
پیاز متوسط 1 عدد
فلفل سفید1 ق م
لیمو ترش 1عدد
خامه 1 فنجان
خمیر پیتزا بزرگ 1 عدد
گوشت نیم پز 200 گرم
ابتدا فر را با حرارت350درجه فارنهایت داغ نمایید. پیاز را به صورت حلقه های ظریف برش داده و در روغن زیتون سرخ کنید، خامه را کمی جوشانده تا غلیظ شود سپس فلفل سفید را به همراه آب نصف لیمو ترش به خامه اضافه نمایید. خمیر پیتزا را روی سینی مخصوص پیتزا پهن نمایید. پنیر موزارلا و گوشت ریش شده را به صورتی که روی خمیر را یک لایه کامل بپوشاند بر روی خمیر ریخته و مخلوط خامه را به طوری که کاملا سطح پیتزا را بپوشاند روی گوشت و پنیر بریزید. مقداری دیگر پنیر موزارلا روی پیتزا ریخته و در پایان پیازهای سرخ شده روی پیتزا بچینید سپس آن را داخل فر بگذارید. این پیتزا نباید خشک شود زمانی که طلایی شد آن را از فر خارج کرده و سرو نمایید.
#با_رسپی_های_امتحان_شده
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 170 نمره کامل 🔶 انسان در هر شرایطی که هست باید تلاش خودش رو برای 20 گرفتن در ام
#افزایش_ظرفیت_روحی 171
🔶 خداوند متعال دنیا رو طوری خلق کرده که اگه یه نفر در بدترین و پایین ترین شرایط ظاهری دنیا هم زندگی کنه بازم میتونه در روز قیامت همنشین اولیاء الهی بشه.
🔹 حتی ممکنه اون فرد درک کافی از دینداری عمیق نداشته باشه و خیلی از معارف رو هم خبر نداشته باشه ولی سیستم مدیریت تقوایی که خداوند متعال برای بشر تعیین کرده موجب میشه که این همنشینی با اولیاء الهی برای همه انسان ها ممکن باشه.
❇️ مثلا شخصیت بسیار با عظمتی مثل امام خمینی رحمت الله علیه در قنوت نماز شبشون دعا میکردن که خدایا من رو با حاج عیسی محشور کن...🌷
پروانه های وصال
رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و هجدهم
رمان عاشقانه مذهبی ( علوی ) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و نوزدهم
مقابل پایم بلند شد و همانطور که نگاه تشنهاش به صورت پژمردهام مانده بود، با صدایی که نغمه غمانگیزش را به خوبی حس میکردم، با مهربانی سلام کرد. روی مبلی که در دیدش نبود، نشستم و جواب سلامش را آنقدر آهسته دادم که به گمانم نشنید. پدر با اخم سنگینی که ابروهایش را تا روی چشمانش پایین کشیده بود، سر به زیر انداخته و هیچ نمیگفت که عبدالله رو به مجید کرد: «خیلی خوش اومدی مجید جان!» مجید به لبخند بیرنگی جواب مهربانی عبدالله را داد و پدر مثل اینکه از خوش برخوردی عبدالله خوشش نیامده باشد، خودش با لحنی پُر غیظ و غضب آغاز کرد: «اون روزی که اومدی تو این خونه و الهه رو خواستگاری کردی، قول دادی دخترم رو راحت بذاری تا هر جوری می خواد اعمال مذهبیاش رو انجام بده، ولی به قولت وفا نکردی و الهه رو اذیت کردی!»
نگاهم به مجید افتاد که ساکت سر به زیر انداخته و کلامی حرف نمیزد که انگار دیگر رمقی برایش نمانده بود و در عوض پدر مقتدرانه ادامه میداد: «خیال نکن این چهل روز در حَقِت ظلم کردم که نذاشتم الهه رو ببینی! نه، من ظلم نکردم! اولاً این خود الهه بود که نمیخواست تو رو ببینه، ثانیاً من به عنوان باباش صلاح میدونستم که یه مدت از تو دور باشه تا آروم بگیره! حالا هم اگه قول میدی که دیگه اذیتش نکنی، اجازه میدم برگرده سرِ خونه زندگیاش. البته نه مثل اوندفعه که امروز قول بدی و فردا بزنی زیرش!» مجید سرش را بالا آورد و پیش از آنکه چیزی بگوید، به چشمان غمزدهام نگاهی کرد تا اوج وفاداریاش را به قلبم اثبات کند و بعد با صدایی آهسته پاسخ پدر را داد: «قول میدم.» و دیگر چیزی نگفت. عبدالله زیر چشمی نگاهم کرد و با اشاره چشمش خواست تا آماده رفتن شوم.
سنگین از جا بلند شده و برای برداشتن ساک کوچک وسایلم به اتاق رفتم. حال عجیبی بود که دلم برایش دلتنگی میکرد و پایم برای رفتن پیش نمیرفت که هنوز خورشید عشقش که چهل روز میشد در دلم غروب کرده بود، سر بر نیاورده و به سرزمین قلبم نتابیده بود. وسایل شخصیام را جمع کردم و از اتاق بیرون آمدم که دیدم پدر و عبدالله در اتاق نیستند و مجید در پاشنه در به انتظارم ایستاده است. همانطور که به سمتش میرفتم با چشمانی که جز سایه غم رنگ دیگری نداشت، نگاهم میکرد و پلکی هم نمیزد. نزدیکش که رسیدم، با مهربانی ساکم را از دستم گرفت و زیر لب زمزمه کرد: «باورم نمیشه داری دوباره باهام میای!» و تازه در آن لحظه بود که به صورتش نگاه کردم و باورم شد در این مدت چه کشیده که در صفحه پیشانیاش خط افتاده و میان موهای مشکیاش، تارهای سفید پیدا شده بود. خطوط صورتش همه در هم شکسته و چشمانش همچون گذشته نمیدرخشید. در را باز کرد و با دست تعارفم کرد تا پیش از او از در خارج شوم.
چهل روز بود که از این پلهها بالا نرفته و چقدر مشتاق دیدن کلبه عاشقانهمان بودم. هر دو با قدمهایی خسته پلهها را بالا میرفتیم و هیچ نمیگفتیم که انگار بار دردهای دلمان آنچنان سنگین بود که به کلامی سبک نمیشد. وارد خانه که شدیم، از سردی در و دیوارش دلم گرفت. با اینکه مجید بخاطر آمدن من، همه جا را مرتب کرده و اتاق را جارو زده بود، ولی احساس میکردم مدتهاست روح زندگی در این خانه مرده است. تن خستهام را روی مبل اتاق پذیرایی رها کردم و نگاه سردم را به گلهای فرش دوختم که مجید پیش آمد و مقابل پایم روی زمین نشست. نمیتوانستم سرم را بالا بیاورم و به چشمانش نگاه کنم که نه خاطرم از آزردگی پاک شده و نه دلم تاب دیدن صورت غمزدهاش را داشت که آهنگ محزون صدایش در گوشم نشست: «الهه جان! شرمندم!» و همین یک کلمه کافی بود تا مردمک چشمم به لرزه افتاده و اشکم جاری شود و چقدر چشمش به چشم من وابسته بود که گرمای اشکش را روی پایم حس کردم.
🌹🌹