پروانه های وصال
📓📕📗📘📙📔📓📕📘📔📙📓 بسم رب الشهدا مجنون منـ کجایی؟ #قسمت چهل نهم مجتبی فردا اعزامه داشتم ساکشو میبستم که
📓📕📗📘📙📔📓📗📘📔📓📗
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت پنجاهم
آه از لحظه وداع با مجتبی فاطمه سادات و سیدعلی آروم نشدند
آخرسر سید مجبور شدانقدر با
بچه ها بازی کنه تا بخوانن
وقت رفتن گفت
موقعه رفتن گوشه چادرم گرفت و گفت حلال کن رقیه جان
خیلی دوست دارم
مراقب خودت و بچه ها باش
-برو خدا به همرات
بدون منتظرتم
در بستم رفتم تو های های گریه میکردم که یکدفعه سیدعلی پسرم
دستاش زد به پشتم گفت
ماما
ماما
-جان مامان
عزیزمامان
مامان شمادوتارو نداشت میمرد که
داشتم قربون صدقه سیدعلی میرفتم که گوشیم زنگ خورد
-الو فرحناز
فرحناز:خواهرجان خوبی؟
-خوب
فرحناز چه میشه ؟
مردمون
درحال سکته ام
فرحناز:صبور باش
صحیح سالم برمیگردن بچه ها چطورن؟
-وای فرحناز روضه ای بود
سیدعلی و فاطمه سادات فقط گریه میکردن
فرحناز:الهی بمیرم براشون
رقیه میای بریم هئیت ؟
-آره عزیزم
فرحناز ب حسناهم بگم بیاد؟
-آره عزیزم بگو
بی تاب بودم و تنها دوای دردم روضه ی حضرت زینب بود
تو هئیت گریه کردم آروم شدم
انگار خود خانم بی بی زینب بهم صبر عطا کرده
نویسنده بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
📓📕📗📘📙📔📓📗📘📔📓📗 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ #قسمت پنجاهم آه از لحظه وداع با مجتبی فاطمه سادات و سی
📓📕📗📘📙📔📓📕📗📘📙📔
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی
#قسمت پنجاه یکم
یک هفته از رفتن مجتبی میگذشت اما هیچ تماسی نداشت
تلگرام و وات ساپش هم آخرین دیدارش برای یه هفته پیش بود
وای خدا دلم مثل سیر و سرکه میجوشه
تو همین فکرا بودم که تلفن زنگ خورد
گوشی برداشتم
یهو صدای مجتبی تو گوشی پیچید
با بغض گفتم چرا یه هفته زنگ نزدی ؟
سید:من بمیرم برات
خانمم بخدا نمیشه
الانم زنگ زدم بگم حلالم کن فردا عملیاته
قلبم برای لحظه ایی ایستاده دیگه نمی تپید پژواک صداها تو سرم بود
یعنی چی حلالم کن یعنی ...😱وای نه تصورشم کمرمو میشکونه
صدای مجتبی منو از حصار ترس بیرون کشید
سید:رقیه جان صدامو میشنوی من باید برم صدام میزنن
اروم طوری که اطرافیانش نشنون گفت :دوستت دارم خداحافظ
بدون هیچ جوابی فقط اشک میریختم گوشی از دست سر خورد نشستم رو زمین و زانوهامو تو اغوش گرفتم
بی تاب بودم
یاد حرفای مجتبی افتادم که میگفت به خدا توکل کن
رفتم نماز بخونم عبای مجتبی دیدم گرفتم بغلم عبارو فقط گریه میکردم
خدایا کمکمون کن
روزها پشت هم میگذشتن و من جرات چک کردن تلگرام نداشتم
تا گوشی خونه زنگ خورد
بسم الله گفتم و گوشی برداشتم
فرحناز بود
بدون سلام و علیک گفت
رقیه تلگرام دیدی؟
-نه چطور؟
فرحناز:میگن تو سوریه یه منطقه ای به اسم خان طومان عملیات شده
تعداد شهدا و اسرا خیلی بالاست
-یاحسین
فرحناز:من دارم میرم ناحیه ببینم چه خاکی تو سرمون شده
توام میای؟
-آره حتما
فقط صبرکن بچه ها رو بذارم خونه مامان جون
بعد بریمـ
فرحناز:باشه
به سمت ناحیه رفتیم
غلغله بود
منو فرحناز رفتیم داخل
همکار سید:خواهرا ما به یقین برسیم از اخبار حتما شمارو هم در جریان میذاریم
نویسنده :بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
📓📕📗📘📙📔📓📕📗📘📙📔 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی #قسمت پنجاه یکم یک هفته از رفتن مجتبی میگذشت اما هیچ تم
📓📕📗📘📙📔📓📕📗📘📙📔
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت پنجاه دوم
ده روز از رفتن ما به سپاه میگذره
اما هنوز از اونا هیچ خبری به ما نرسیده
تواین ده روز ما هر نذر و نیازی بلدبودیم کردیم
نگرانی من دوچندان بود
هم از جانب برادرم هم همسرم
خدایا خودت مراقبشون باش
گوشی خونه زنگ زد
الو بفرمایید
سلام خانم حسینی امروز ساعت۴ناحیه باشید
بچه ها رو همراه بیارید
بله حتما
تو غوغا به پا شد استرس داشت امونمو میبرید
ساعت ۴بود میزان رسیدیم ناحیه
زنداداشم و فرحناز هم بودن
بعداز یه ربع چشم انتظاری فرمانده ناحیه با پیراهن سیاه وارد شد
فرمانده:بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
خواهرای بزرگوار مصیب برای ماهم خیلی سنگین هست
شهادت همرزمهامون واقعا سخته
خبر اسارت همکارمون مارو از پا در میاره
از بین همکارا و همرزمای ما ۱۳شهید و ۲اسیر داشتیم
خانم حسینی و خانم مهدوی ان شالله صبر زینبی داشته باشید
اسارت کار زینبی هست
همسراتون اسیر شدن
-یاامام حسین
اسامی شهدا هم به ترتیب
حسین جمالی
احمد ابوالفضلی
صادق عباسی
کامران حیدری
احمد شیری
امیر کریمی
بهمن محمدی
جواد اکبری
متاسفانه برای تحویل اجساد هم باید چندماهی صبر کنیم
خدایا این چه امتحانیه
خودم فراموش کردم با فرحناز به سمت حسنا رفتیم زنداداش مظلومم تازه شش ماهه باردار بود
الان با این خبر چه باید کنه
حسنا پاشد راه بره که غش کرد
نویسنده بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
📓📕📗📘📙📔📓📕📗📘📙📔 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ #قسمت پنجاه دوم ده روز از رفتن ما به سپاه میگذره اما
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت پنجاه سوم
با کمک فرحناز حسنارو بردیم دکتر
دکتر گفت الان خیلی خطرناکه باید خیلی مواظبش باشید
خونه هامون سیاه پوش شد
مردای خونه نبودن
وای از فکرامون
الان داعش با سید داره چیکار میکنه
بچه ها خوابیدن
به سمت کمدمون رفتم کت شلواری که برای عروسی حسین با پول خودم براش خریده بودم
برداشتم
مجتبی کجایی؟
کجایی تا مثل همیشه بگی اشک نریز گریه نکن
کجایی تا پناهگاهم باشی
مردمن زیر شنکجه ای
خدایا کاش کاش شهید میشد اما گیر این حرمله ها نمی افتاد
اشکام باهم مسابقه داشتن
وای برادرجوانم
بچه اش
خدایا برادرم کی برمیگرده
کت شلوار گذاشتم سر جاش
یه مانتوی سیاه تن کردم
روسری سیاهمو لبنانی بستم
تن بچه ها هم لباس سیاه کردم
هنوز نه خبر اسارت سید به مامان جون گفتم نه خبر شهادت حسینو
چه سخته خواهر بشه پیک خبر گفتن شهادت برادر
چه سخته بشی پیک خبر اسارت مردت
یا زینب کبری کمکم کن
دم سر سیاه فاطمه به سرش بستم
دخترم ایام دور از پدریت شروع شد
گوشی برداشتم الو سلام مامان جون
مامان جون(مادرسید):سلام دخترم خوبی؟
صدات چرا گرفته؟
-چیزی نیست مادر داریم میایم خونتون
مامان جون: قدمتون سر چشم
استارت رو با ذکر خدا به امیدخودت
خودت بهم کمک کن زدم
یه ربع بعد رسیدیم خونه مادرجون
زنگ زدم
مادر مثل همیشه اومد استقبالمون
مامان جون:سلام دخترم خوبی؟
چرا سیاه پوشیدی؟
چیزی شده ؟
-خوبم مادر
آقاجون هستن ؟
مامان جون:آره تو خونست رقیه چی شده مادر؟
داخل شدیم
-سلام آقاجون
آقاجون :سلام باباجان
-مادر میشه بیاید بشینید
-من امروز سپاه بودم
حدود ده روز پیش تو سوریه تو منطقه ای به اسم خان طومان عملیات میشه
بچه های مدافع حرم خیلی شهید و اسیر میشن
مامان جون:یاامام حسین
مجتبی چی ؟
-😔😔😔😔مامان مجتبی من اسیر شده
حسین داداشم شهید شده 😭😭😭😭
مادر با گفتن یازینب کبری از حال رفت
با دادن آب قند و ماساژ مادر به هوش اومد
بعداز چند دقیقه گفت رقیه الان چی میشه ؟
-تبادل میکنند مادر اول اجساد شهدا
مامان جون:به مادرت گفتی؟
-نه
مامان جون:منم میام باهت بریم به مادرت بگیم
رقیه اشک نریز
دشمن شاد میشه
مارو از خلقت مدافع حرم آفریده اند
نویسنده بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ #قسمت پنجاه سوم با کمک فرحناز حسنارو بردیم دکتر دکتر گ
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت پنجاه چهارم
روزها از پس هم میگذشت و ما فقط منتظر خبری از سپاه بودیم
حسنا اومده پیش مامان چون وضعش خیلی اضطراری بود
سه ماهی از شنیدن خبر شهادت و اسارت میگذره
من و زینب خونه مادر بودیم
که گوشیم زنگ خورد
-الو بفرمایید
آقای حسن پور:سلام خانم حسینی
ببخشید مزاحمتون شدم
-سلام آقای حسن پور مراحمید
خبری شده؟
آقای حسن پور: بله خوشبختانه بالاخره مذاکرات ما با داعش به نتیجه رسید
و حدود ۲۵روز دیگه شهدا وارد ایران میشن
بعد از معاینه یعنی حدود ۵روز بعدش وارد شهر میشن و مراسم تشیع و تدفین انجام میشه
-خیلی ممنونم آقای حسن پور
اجرتون با امام حسین
گوشی قطع کردم
حسنا:آجی خبری شده ؟
-با گریه گفتم اوهوم حسین ۳۰روز دیگه خونه است
حسنا:وای خدایا شکرت 😭
اشکاش جلوی حرف زدنشونو گرفت بدنش شل شدو روی مبل افتاد ترسیدم دوییدم سمتش
-حسنا جان خوبی؟
با چهره ایی که از درد توهم رفته بود جوابمو داد:نه آجی
-بریم دکتر
حالش وخیم بود سریع رسوندمش
به محض ورود رفتم داخل بیمارستان و به همراه چندتا پرستار برگرشتم
بلافاصله حسنا رو بردن اتاق عمل
اشکام کنترل پذیر نبودن و بی مهابا جاری میشدن خدایا این مادرو بچه رو نجات بده خدای تو رو به حضرت زینب نجاتشون بده دونه های تسبیحو روی هم انباشته میکردم و ذکر یازینب کبری رو زیر لب زمزمه میکردم 😢
بالاخره دکتر بعد ۱:۳۰از اتاق عمل خارج شد
سراسیمه به سمتش رفتم
_اقای دکتر حالش چطوره؟
دکتر:هر دوشون خوبن
_خدایا شکرت اهی کشیدمو گفتم حسین جان کاش بودی و پسرکوچولوتو میدید😭
دکتر کنجکاوانه پرسید :ببخشید میشه بپرسم پدرشون چیشده؟
با بغضی که گلومو چنگ میزد گفتم:برادرم شهید شده
_متاسفم حلالم کنید😔
اون شب خیلی برا همه سخت بود مخصوصا حسنا که حالا باید بدون سایه سرش،مردخونش اسم بچه مظلومشو انتخاب کنه حسنا به یاد همسر شهیدش اسم پسرش گذشت حسین
روزها رو میشمردیم تا ۳۰روز بشه
نویسنده :بانو....ش
#یا_امام_رضا
تو ضمانت نکنی در شبِ قبرم چه کنم
بارِ عصیانِ مرا جز تو کسی ضامن نیست!
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ #قسمت پنجاه چهارم روزها از پس هم میگذشت و ما فقط منتظر
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت پنجاه پنجم
بالاخره روز سی ام رسید
چون تعداد پیکرها بالابود و شوک شدیدی به شهر بود
۱۳پیکر باهم وارد شهر شدن
و پیکرها هم باهم اومدن معراج الشهدا
من،زینب،مامان، حسنا و سید(شوهرخواهرم) رفتیم معراج الشهدا
-حسنا جان شما برو باحسین حرفاتون بزنید ماهم میایم حسین هم ببر پیش باباش😞
حسنا:رقیه آجی میشه شماهم بیایی
حسین رو سینه پدرش قرار دادیم
حسناهم شروع کرد با برادرم حرف زدن
اونشب به همسرا و مادرای شهدا اجازه دادن بمونن پیش شهیدشون
حسنا و مادر و حسین هم موندن پیش داداش
روز تشیع مردم همه اومده بودن
هرکس حسنا میدید اشک میرخت اما حسنا مثل یه شیرزن قطره اشکی نریخت
میگفت اشکامو بمونه تو تنهایی
اینجا اشک بریزم دشمن شاد میشه
همه ما که همسرامون شهید یا اسیر بودند
تو اوج جوانی بودیم
به نظر طول دوره زندگی مهم نیست
این مهم که همسفر زندگیت بهشتی باشه
مراسم تشیع شهدا به عالی ترین نوع پایان یافت
تو مراسم سردار محمودی دیدیم منو فرحناز رفتیم جلو از تبادل اسرا پرسیدیم
گفت حداقل تا شش ماه نمیشه کلا حرف تبادل زد 😩
نویسنده بانو...... ش
#یا_امام_رضا
تو ضمانت نکنی در شبِ قبرم چه کنم
بارِ عصیانِ مرا جز تو کسی ضامن نیست!
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
1.mp3
2.86M
🔊 #صوت_ناب
♦️خداوند به قلب شما نگاه می کند
🔹آیت الله مجتهدی تهرانی
پیام تسلیت در پی درگذشت حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ عباسعلی صادقی🏴
حضرت آیتالله خامنهای در پیامی درگذشت حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ عباسعلی صادقی را تسلیت گفتند.
متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
درگذشت عالم خدمتگزار جناب حجةالاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ عباسعلی صادقی رحمةاللهعلیه را به عموم مردم مؤمن و انقلابی خرمآباد و حوزهی علمیه و جامعهی علماء منطقه و بویژه به خاندان مکرم و ارادتمندان آن مرحوم تسلیت عرض میکنم و رحمت و مغفرت الهی برای ایشان مسألت مینمایم.
سیّدعلی خامنهای
۱۳ آذر ۱۴۰۰
⚫⚫⚫
💢 مشکلاتت رو قورت بده
💠 انسانها دو دستهاند:
1. انسانهای ضعیف
2. انسانهای قوی
♦️ انسانهای ضعیف از مشکلات، شکایت میکنند اما انسانهای قوی مشکلات را به شکلات تبدیل میکنند.
🔹 آدمهای ضعیف در مواجه با مشکلات، دچار چالش میشوند اما آدمهای قوی، مشکلات را به چالش میکشند.
✍️ انسانهای قوی، نه از مشکلات گریزانند و نه گرفتاریها آنان را از پیشرفت باز میدارد؛ آنها تهدیدها را تبدیل به فرصت میکنند.
❇️ قویترین آدمها، کسانی هستند که نه تنها مشکلات را به چالش میکشند، بلکه برای خودشان چالش میسازند.
🔅 از مشکلات، شکایت نکن و آنها را به شکلات تبدیل کن.
🍂🍁🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماز جمعه تهران از چند جهت جالب بود؛ سخنرانی یک دختر دانشجو پیش از خطبهها و تکبیر گفتن نمازگزاران وقتی او علیه طرح صیانت گفت . طرحی که برای جلوگیری سلطه دشمن در فضای سایبر کشور ارائه شده است و هدف نهایی آن ساماندهی به فضای مجازی ولنگار و بی در و پیکر است....
بعد از حذف نیروهای انقلابی مانند دکتر رحیم پور ازغدی و میثم مطیعی و امام جمعه لواسان حالا در دستگاه ائمه جمعه و جماعات آقای علی اکبری تغییرات شبه روشنفکری مشاهده میشود .
جایی که باید تریبون انقلابیون باشد علیه فساد و سلطه بیگانگان بر کشور با این سخنرانی دختر دانشجویی که معلوم نیست با هماهنگی چه کسانی آن بالا رفته ،حالا تبدیل شده به تریبونی برای زدن و تخریب کردن اقدامات اساسی نظام در حوزه حکمرانی سایبری...
🥀مرثیه ای برای دستگاه نماز جمعه
ایشان هنوز نمیدونه صیانت، طرح بود نه لایحه!
بعد اومده داره اصلش رو میزنه، مردم هم تکبیر میگن!
وقتی دانشمندانی مثل رحیم پور ازغدی از نماز #جمعه کنار گذاشته بشوند و میدان به این افراد داده بشود ،حقیقتا باید نگران شد، که
#نفوذ کار خودش را دارد میکند
یا #امام_زمان ادرکنا و لا تهلکنا
#تلنگر🎁
چقدر زیباست روی تابلویی بنویسیم :
⚠️ جاده لغزنده است!
🏁 دشمنان مشغول کارند!
🚦با احتیاط برانید!
⛔️ سبقت ممنوع...!
📛 دیر رسیدن به پست و مقام،
بهتر از هرگز نرسیدن به "امام زمان" (عج) است..!
♨️ حداکثر سرعت،
اما بیشتر از سرعت "ولی فقیه" نباشد.
⛔️ دور زدن اسلام و اعتقادات ممنوع!
با دنده لج حرکت نکنید .
و با وضو وارد شوید..
🚩 چرا که این جاده،
آغشته به خون مطهر شهداست...
🍂🍁🍁🍂
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
✨﷽✨
🌼نماز شب
✍خداوند عزّوجل در روایتی که امام صادق علیهالسلام از قول پیامبر اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم»نقل کردهاند، میفرماید:
«و هيچ بندهای بهچيزى به من تقرّب نجويد كه نزد من محبوبتر از آنچه بر او واجب كردهام باشد، و همانا او به وسيلۀ #نماز_نافله به من نزديك شود تا آنجا كه من او را دوست بدارم، و هنگامى كه او را دوست بدارم گوش او شوم، همان گوشى كه با آن میشنود و چشم او گردم، همان چشمى كه با آن ببيند و زبانش شوم همان زبانى كه با آن سخن گويد، و دست او گردم، همان دستى كه با آن بگيرد، اگر مرا بخواند اجابتش كنم و اگر از من چيزی بخواهد به او عطا میکنم.»*۱
نماز شب انسان را به نور خداوند متّصل میکند و او را نزد پروردگار محبوب مینماید. وقتی چنین شد، چشم و گوش و زبان و دست او خدائی میشود. افزون بر این، مستجابالدّعوه میگردد و هرچه از خدای سبحان طلب نماید به او عطا میفرماید.
📚۱.الکافی، ج 2، ص 352
🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁اگر دنبال آرامش
🍂هستی با هر کسی درد دل نکن
🍁و همه چیز زندگیت را نگو
🍂وقایع زندگی تو مال خودت
🍁است پس پیش خودت نگهدار
🍂آرامش می خواهی با شخصی
🍁که مخالف توست زیاد بحث نکن به
🍂حرف هایی که می زند فقط گوش کن
🍁آرامش می خواهی همیشه
🍂از خودت و بقیه عصبانی نشو
🍁آرامش می خواهی با شخصی حرف
🍂بزن که ذهن و عقل ثروتمندی دارد
🍁آرامش می خواهی کتاب بخوان
🍂کتاب ها چیز هایی به ما می آموزند
🍁که عمری در دهن ما سوالهایی
🍂بوده و پاسخ آنها در کتاب جستجو کن
🍁🍂
🔘 داستان کوتاه
داستان مردی که زبان گربه ها را آموخت
مردی به پیامبر خدا ،حضرت سلیمان ، مراجعه کرد و گفت:
ای پیامبر میخواهم، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.
سلیمان گفت: توان تحمل آن را نداری.
اما مرد اصرار کرد
سلیمان پرسید، کدام زبان؟
جواب داد: زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند.
سلیمان در گوش او دمید و عملا" زبان گربه ها را آموخت
روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند.
یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم.
دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،
آنگاه آن را میخوریم.
مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،
آنرا خواهم فروخت، فردا صبح زود آنرا فروخت
گربه امد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت: نه، صاحبش فروختش،
اما، گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
گربه گرسنه آمد و پرسید: آیا گوسفند مرد؟
گفت: نه! صاحبش آن را فروخت.
اما صاحب خانه خواهد مرد، و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت
و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت
نزد پیامبر رفت و گفت: گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!
خواهش میکنم کاری بکن!
پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی،
سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت
و کفن و دفن آماده کن!
.
حکمت این داستان :
خداوند الطاف مخفی دارد،
ما انسانها آن را درک نمی کنیم.
او بلا را از ما دور میکند،
و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم !!!
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
#تلنگر🔔
شهادت را به
تماشاچیها نمیدهند!
اگر که عاشقِ شهادتی
اول باید سرباز خوبی باشی
خوب مبارزه کنی و حتی
تو این راه مجروح بشی
اما هیچوقت کم نیاری.
#در_راه_عشق
#عاشقان_شهادت
❬اللّٰھمصَلِّعَلۍمُحَمـَّدوآلِمُحَمـَّد!❭
🍂🍁🍂🍁
🔹هدیه به امام زمانﷻ و انس با حضرت
✅ هر روز برای #امام_زمان (عج) قرآن بخوانید و از کودک خود بخواهید که برای امام زمان #قرآن بخواند یا #صلوات بفرستد. بدین ترتیب کودک با آن حضرت انس می گیرد.
#واقعیت_قشنگ🌿
چن وقتی بود که هر پنجشنبه صبحا به سرم میزد و میرفتم شهدای گمنام، شهر ما چهار تا شهید گمنام داره که دور از شهر، ته ی پارک زیارتگاهشون اونجاست.
ی روز که مثل بقیه روزا رفتم اونجا، اول سر قبر تک تک تکشون فاتحه خوندم، بعد فاتحه، رفتم سر قبر همون شهید گمنامی که همش میرم و رو قبرش میشینم، اخه من با این شهید خیلی درد و دل میکنم تموم حرفامو واسش میگم ، اون همه ی حرفامو خوب میدونه، بلند شدم دلم خیلی پُر بود گریم گرفت و دور شهدا چرخیدم و با صدای بلند گریه کردم و باهاشون حرف زدم حالا بیشتر منظورم و گله هام با همون شهید گمنامیه که باهاش صمیمیم. اینم بگم کسی اونجا نبود من بودم و چهار تا شهید گمنام. خدای من شاهده، در حین گله و شکایت بودم و دور شهدا میچرخیدم، یهو با ی صحنه ای مواجه شدم که باورش سخته ولی واقعیتیه، خیلی قشنگ، برگشتم پشت، دیدم ی پسر جوون با بافتنی ضخیم و ی شلوار آبی و کتونی و موهاشم به طرف چپ حالت داده رو قبر نشسته سرش رو به پایین، داره به حرفام گوش میده وقتی دیدمش اول باورم نمیشد گفتم خدایا این کیه از کجا اومده؟ ولی بعد متوجه شدم ایشون همون شهید گمنامیه که من رو قبرشون مینشستم و باهاش حرف میزدم و درد و دل میکردم، بعد چن دقیقه دیدم دیگه نیست، اینا رو گفتم که بدونید و بدونیم که شهدا زندن و ناظر اعمال و رفتار همه ی ماها هستند کافیه دل بدیم بهشون و باهاشون زندگی کنیم...
🍂🍁🍂🍁
❣#سلام_امام_زمانم❣
🔅 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَة النَّجَاةِ
🌱سلام بر تو ای سکاندار کشتی نجات، ای مولایی که دعا برای فرجت، اذن ورود به کشتی نجات است...
📚زیارت امام زمان در روز جمعه_مفاتیح الجنان
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان